آیت الله محمدتقی بهجت، از طلاب با هوش و کوشا و درس خوان بود و سپس از مدرسان سطوح عالیه در نجف و قم شد.
اما آن چه زندگی وی را در نوجوانی و جوانی و تا پایان حیات دنیوی جلا داد، تهدیب نفس و سیر و سلوک عرفانی بود. به سن 18 سالگی در کربلا «توفیق آشنایی با عارف ربانی آیت الله آقا سید علی قاضی را پیدا کرد» و در نجف در حلقه شاگردان وی قرار گرفت. آیت الله سید علی قاضی از شناخته شده ترین عارفان معاصر شیعه در کسوت روحانی و در جایگاه فقیهی بزرگ، است. به رأی آیت الله بهجت رسیدن به یقین «یک راهش تفکر در مسائل علمی» است و «راه دیگر، دوام ذکر» است. زیرا «غایت چیزی که از بشر می خواهند، دائم الذکر بودن است؛ همان چیزی که در روایت آمده که سه چیز است که طاقت انجام دادنش را ندارند. یکی از آن ها، ذِکرُاللهِ عَلی کُلِّ حَالٍ است.
«یک روز در سال 1363 که از درس علامه حسن زاده آملی باز می گشتم، در خانه را که باز کردم، دیدم علامه محمدتقی جعفری در حال بیرون رفتن است. سلام کردم، جواب داد و گفت: «شما؟» گفتم: علی. / گفت: «آقازاده آقا هستی؟» / گفتم: آقازادگی ندارم!/ گفت: «پسر آقا هستی؟»/ گفتم: بله./ به لهجه ترکی گفت: «با شما کار دارم». دست مرا گرفت، در منزل را بست و دو متر از منزل فاصله گرفت و به من گفت: «چه کار می کنی؟»
گفتم: هفده- هجده سال فلسفه خواندم. چند سال فقه و اصول. حالا فقه و اصول را ترک کرده ام و می خواهم کتاب شفا را تمام کنم…
گفت: «حالا هر چه می گویم، گوش کن». / گفتم: استماع می کنم./ گفت: نه! باید عمل کنی!». گفتم: نمی توانم به مجهول عمل کنم!/ گفت: «نه! می گویم، شما هم قول بده عمل کنی. همه کارهایت را رها کن و بیا خدمت این پیر را بکن. تو حالا عقلت نمی رسد…! به تویی که می گویی این همه درس خوانده ای می گویم: عقلت نمی رسد! بقیه را حسابشان را بکن! تو خیال می کنی ایشان مثل بابای دیگران است و فرقش این است که به بچه هایش هم نمی رسد؟! ولی من او را خوب می شناسم. در نجف ایشان را می شناختم، به فکر زندگی خودش نیست… من به تو می گویم که تمام کارهایت را رها کن و بیا خدمت ایشان؛ هر چه گفت، یادداشت کن. هر چه گفت، ضبط کن. چرند هم گفت (این کلمه را با لهجه ترکی خیلی غلیظ گفت) تو یادداشت کن. امانتدار باش. من قم دیده ام! مشهد دیده ام! تهران دیده ام! ایران دیده ام! نجف دیده ام! شیعه دیده ام! سنی دیده ام! [از سلسه اولیا] همین یکی مانده! وقتی او را از تو گرفتند، آن وقت می فهمی! حالا نه می فهمی و نه می گذارد بفهمی!»
این مطلب از علامه جعفری، عجیب بود که مرا به این نکته که «او نخواهد گذاشت که تو بفهمی» آگاه ساخت و واقعاً درست می گفت. ایشان به فهم و شعور ما خیلی اشراف داشت.
(زمزم عرفان، ص 267، گفت وگو با حاج شیخ علی بهجت، پسر مرحوم بهجت)
این نقل قول که در کتاب آمده، دو ویژگی دارد؛ یکی کلام مردی شناخته شده و معروف در باره مردی است که کم می شناسندش و به عبارتی گمنام مانده است، مگر در میان عده ای که با فراست اند و با عوالم عرفانی دمخور؛ البته این مرد، خود «گمنامی» را برگزیده است و در زمره کسانی است که در آسمان، بیشتر شناخته شده اند تا در زمین. دو دیگر، معرفی موجز، اما پر مغز مرد گمنام.
به این نکته ها دقت کنید: «خدمت این پیر را بکن» (که ابهامی ظریف در آن نهفته است)، «به فکر زندگی خودش نیست»، «[از سلسله اولیا] همین یکی مانده است»، «حالا نه می فهمی و نه می گذارد بفهمی!»
چمدان چه شد؟
ادامه این نقل قول، سندی است بر این نکته که «… نه می گذارد بفهمی!» و آن هم ماجرای چمدانی است که آیت الله محمدتقی بهجت از نجف با خود آورده بود. محتوای آن «چند بسته نامه بود که ازسال 1352 به تدریج، چندتای آن ها را خوانده بودم، خیلی مطلب داشت… سال 1382 تا 1383 بود که ایشان درخواست کرد آن چمدان را بیاورم… چندین بار چمدان را مطالبه کردند تا این که چمدان را آوردم و در اتاقشان گذاشتم. حدود یک هفته ای، هر روز چمدان را در اتاقشان می دیدم، اما یک روز متوجه شدم که چمدان نیست، احتمال دادم که آن را زیر تخت گذاشته باشد. دو- سه هفته بعد که رفتم، اتاقشان را تمیز کنم، هر چه گشتم، اثری از چمدان پیدا نکردم، حتی در اتاق های دیگر هم نبود. آقا خودش هم که نمی توانست آن را از اتاق بیرون ببرد… از ایشان پرسیدم که چمدان را چه کرده اند و کجا گذاشته اند. ایشان یک نگاهی به من کردند و سری تکان دادند درخواستم را تکرار کردم، اما باز همان گونه جوابم را دادند. گفتم: آقا! فردا دوباره از من سراغ چمدان را خواهید گرفت! می خواهم بدانم کجا گذاشتید که اگر خواستید، به شما بدهم. مجدداً نگاهی به من کرد، ولی چیزی نگفت… حال بسیار ناراحتم که بیش از نود درصد مدارک، ازدست رفته اند و تمام راه های بازشناسی ایشان از دسترس، خارج شده است. لذا برای ما مجهول بود و مجهول ماند!» (269-270)
****
محمدتقی بهجت در 25 شوال 1334 ق. (دوم شهریور 1295 ش.) در فومن، (یکی از شهرهای استان گیلان) متولد شد. وی فرزند کربلایی محمود (کاسب با سواد و مورد اعتماد مردم) بود و در مصایب اهل بیت(ع) و به ویژه حضرت سیدالشهدا مرثیه می سرود»؛ مجموعه ای از مراثی وی با عنوان «مکن ای صبح، طلوع» منتشر شده است.
محمد تقی پس از چند سال تحصیل در علوم مقدماتی حوزوی در 14 سالگی برای ادامه تحصیل به عراق رفت و در کربلا ساکن شد و از سال 1352 ق. شهر نجف را برای اقامت و ادامه و تکمیل دروس حوزوی برگزید. شاگرد زبده ترین علمای وقت، مانند سید ابوالقاسم خویی، سید هادی میلانی، آقا ضیاءالدین عراقی، شیخ محمدحسین غروی اصفهانی (کمپانی)، شیخ محمد کاظم شیرازی و آقا سید ابوالحسن اصفهانی بود. فلسفه را نزد آیت الله سید حسین بادکوبه ای فرا گرفت و در بخشی از تدوین سفینة البحار با حاج شیخ عباس قمی همکاری کرد.
از یاد نباید برد که محمدتقی بهجت، از طلاب با هوش و کوشا و درس خوان بود و سپس از مدرسان سطوح عالیه در نجف و قم شد.
اما آن چه زندگی وی را در نوجوانی و جوانی و تا پایان حیات دنیوی جلا داد، تهدیب نفس و سیر و سلوک عرفانی بود. به سن 18 سالگی در کربلا «توفیق آشنایی با عارف ربانی آیت الله آقا سید علی قاضی را پیدا کرد» و در نجف در حلقه شاگردان وی قرار گرفت. آیت الله سید علی قاضی از شناخته شده ترین عارفان معاصر شیعه در کسوت روحانی و در جایگاه فقیهی بزرگ، است.
فلسفه و عرفان
عموماً علمای عارف مسلک شیعه، فلسفه خوان و فلسفه دان نیز هستند؛ در حالی که صوفیان و عارفان نامدار در تاریخ فرهنگ و تمدن اسلامی، ضد فیلسوف و فلسفه بودند. در اشعار سنایی و دیگران نه تنها فلسفه انکار می شود که به فیلسوفان فحش های عالمانه بسیار می دهند. همچنان که مولوی «پای استدلالیان» یعنی اهل فلسفه را چوبین می داند، اما در بسیاری از نوشته های متأخران ما، فلسفه و عرفان در کنار هم می آیند و آیت الله بهجت نیز فلسفه را نزد آیت الله سید حسین بادکوبه ای(1293-1358 ق.) خوانده است: «فرمودند: پیش ایشان[سید حسین بادکوبه ای، استاد فلسفه] اشارات می خواندیم و در تعطیلی، اخلاق ابن مسکویه را تدریس می کرد. در ماه رمضان من در درس ایشان تنها بودم.»
استمرار یک سنت حسنه
با «تذکرة الاولیاء» تألیف شیخ فریدالدین عطار نیشابوری بیشتر آشنایی داریم تا با طبقات الصوفیه (خواجه عبدالله انصاری) یا نفحات الانس (عبدالرحمان جامی) یا کشف المحجوب (هجویری)، و نیز با اسرارالتوحید فی مقامات شیخ ابوسعید (محمدبن منور)، مقامات ژنده پیل (سدیدالدین محمد غزنوی)، مقامات العارفین (شمس الدین احمد افلاکی) یا اخبار حلاج (جمع آوری و تألیف لویی ماسینیون از منابع کهن) و همچنین عارفان معاصر مانند سیدهاشم موسوی حداد (روح مجرد تألیف سید محمدحسین حسینی تهرانی) و سید محمدحسین حسینی تهرانی (نور مجرد تألیف سید محمد صادق حسینی تهرانی) و…
با این یادآوری باید عرض کرد که «تذکره نویسی» و «مقامات نویسی» در فرهنگ اسلامی سابقه ای دیرینه دارد و این سنت حسنه همچنان توسط اهل دل استمرار یافته است. تذکره ها از جهت موضوع مختلف اند و یکی از موضوع های مورد نظر مؤلّفان، اهل تصوف و عرفانند که برخی از مؤلفان و کتاب هایشان را یاد کرده ایم.
این سنت در چند دهه اخیر، یعنی پس از پیروزی انقلاب اسلامی، رونق ویژه یافته است؛ البته آثار منتشره در این حوزه یکدست و همه مستند نیستند و بسیاری از سر دقت تألیف نشده اند. در این حوزه نیز مانند بسیاری از حوزه های تألیف و چاپ و نشر کتاب، آثاری درقالب «کتاب سازی» و البته «اعتمادسوزی» منتشر شده که ساحت علمای ربانی نیز از این تعرض مصون نمانده است. چنین رویکردی سبب رواج فرهنگ زرد و سطحی نگری به موضوع های جدی و عمیق همچون احوالات مردان پاکی می شود که در میان اینان بسیاری به فضیلت های چند بعدی در فقه، اصول، اخلاق، کلام، فلسفه، عرفان و ادبیات (معقول و منقول) آراسته اند و گروهی از این کاروان الهی در بعد اجتماعی مسئولیت خطیر «مرجع تقلید» را پذیرفته و گروهی نیز با وجود صلاحیت، از پذیرش چنین مسئولیتی سر باز زده اند.
****
«زمزم عرفان» به معنی اخص، صرفاً تذکره ای در باب آرا و اندیشه های یک سالک عرفان و عارف بالله نیست، بلکه کشکولی از نظرها و عقاید آیت الله بهجت در عرصه های مختلف است، گرچه رویکرد عرفانی در آن غلبه دارد؛ در هر حال این اثر مغتنم است. ای کاش مؤلف مطالب مطرح در محضر آیت الله بهجت را ضبط می کرد تا یادداشت ها نکته به نکته مطابق اصل باشد؛ همان نکته ای که مرحوم مغفور علامه جعفری به فرزند آن عزیز یاد آوری و تأکید کرده بودند.
البته مؤلف محترم نگفته که آیا آقای بهجت ضبط حضوری را منع کرده بودند یا مؤلف چنین درخواستی نداشته است؟ این هم نمونه دیگری از آینده نگری آیت الله محمدتقی جعفری بود که تحقق نیافت.
کتاب «زمزم عرفان» که «یادنامه فقیه عارف، حضرت آیت الله محمدتقی بهجت» عنوان شده، تألیف محمد محمدی ری شهری است که سازمان چاپ و نشر دارالحدیث چاپ اول آن را در سال 1389 منتشر کرد. این کتاب در کنار مجموعه 3 جلدی «در محضر حضرت آیت الله العظمی بهجت» تألیف محمدحسین رخشاد که حاوی بیانات ایشان در مدت 15 سال است شناخت نامه مفیدی از فقیه عارف و استاد بزرگ حوزه علمیه قم حضرت آیت الله محمدتقی بهجت فومنی به حساب می آید.
«زمزم عرفان» بر اساس یادداشت های ری شهری از آیت الله بهجت در محضر ایشان، شکل گرفته است. ری شهری از تاریخ 1/9/1370 تا 10/11/1387 سر جمع 37 بار با ایشان دیدار کرد که حاصل پرسش ها و پاسخ ها و اظهار نظرهای آیت الله بهجت در باره افراد، موضوع ها، وقایع تاریخی، و بعضاً سیر و سلوک و خودسازی را بر اساس تاریخ هر ملاقات به صورت مستقل یادداشت کرده است. این یادداشت ها در هر مورد به صورت ارقام 1 و 2 و 3 و… مشخص شده اند: «دیدارهایی که با آن بزرگوار داشتم، گاه قریب یک ساعت طول می کشید. در این دیدارها ایشان مطالب متنوعی را در باره قرآن، حدیث، فقه، اصول، اخلاق، عرفان، کشف و کرامات علمای سلف، حج و سرپرستی حجاج، امام خمینی و انقلاب اسلامی و برخی امور سیاسی بیان می فرمود. همچنین گاه، رهنمودهای خاصی در باره برخی اذکار و اعمال داشتند که این جانب، شماری از برجسته ترین مطالب ایشان را، گاه در محضر ایشان و گاهی پس از آن یادداشت می کردم.»(زمزم عرفان، 8)
و در قسمتی دیگر می نویسد: «یادداشت های این جانب از سخنان آیت الله بهجت، تقریباً نقل به معناست، لیکن تلاش کرده ام تا آن جا که حافظه ام یاری کرده، عین تعبیرات ایشان (خصوصاً در باره اشخاص) را ضبط کنم. از این رو، القاب و عناوین شخصیت هایی که در متن یادداشت ها از آن ها یاد شده، ذکر نشده است.»(13)
ری شهری در چند مورد از سخنان آیت الله بهجت به نوعی انتقادی برخورد می کند و به این نکته که در این کتاب آورده- هم از طرف خود و هم از جانب آیت الله بهجت- وفادار مانده است: «نخستین نکته در تمجید و تجلیل از شخصیت های بزرگ، رعایت اعتدال و اجتناب از افراط و تفریط است»(10) و نظر شخص آقای بهجت نیز همین است: «کلامی که از غیر معصوم است از هر بزرگی باشد، نباید به آن صد درصد اعتماد کرد، بلکه باید احتمال خلاف و خطا در آن داد…»(11)
اما کتاب علاوه بر پیشگفتار و چند نکته و نگاهی کوتاه به زندگی آیت الله بهجت در چهار بخش سامان یافته است.
در بخش یکم ذیل «جمع بندی و تحلیل مهمترین رهنمودها»ی آیت الله بهجت در ده فصل با آوردن آیات قرآنی و روایات معصوم(ع) ذیل موضوع قرآن، حدیث، فقه و اصول، ارزش های اخلاقی و عملی، فلسفه و عرفان، کشف و کرامت، حج و سر پرستی حجاج، امام خمینی و انقلاب اسلامی، سیاست و رهنمودهای ویژه، به شرح و تحلیل کوتاه می پردازد.
بخش دوم به گفت وگوی ری شهری با فرزند آیت الله بهجت، حاج شیخ علی آقا بهجت اختصاص دارد. این گفت وگو که در قالب پرسش و پاسخ در سفر حج سال 1388 انجام شد حاوی نکته های قابل توجهی از زندگی و سلوک پدرش است. شیخ علی آقا در این گفت وگو از ارتباط خاص پدرش و امام خمینی و نیز پدرش با آیت الله سید هادی میلانی یاد می کند. درباره مرحوم میلانی می گوید: «روابط آن ها تا حدی بود که آقای میلانی اصرار فراوان داشتند که آقا تابستان ها را به جای ایشان در صحن نو (آزادی) نماز جماعت بخواند و واسطه هم شهید قدوسی بود.»(232)
یا: پدرم می فرمود: «اولین کسی که در ایران در باره آقای قاضی، مرتب از من سؤال می کرد، آقای خمینی بود. در ابتدا فکر می کردم که چرا آقای خمینی این قدر از آقای قاضی می پرسد؟ بعد متوجه شدم که خود ایشان هم اهل این معانی است.» من از پدرم پرسیدم: ایشان هم اربعینی را طی کرده است؟/ فرمود: بله. بله».(232-233) البته در باره روابط آیت الله بهجت و امام خمینی گفتنی های دیگری هم در کتاب آمده است. از جمله در بند 9 یادداشت شماره 20: «فرمودند: اسراری از آقای خمینی می دانم که تاکنون نگفته ام و نخواهم گفت.»(340) و فرزندش در گفت وگو به ری شهری می گوید: «پیش از فوت حضرت امام(ره) چندین بار اقدام کردم که ملاقاتی میان آقا و امام صورت گیرد. یک بار خیلی اصرار کردم و گفتم: ایشان دوست تان بوده! خوب است همدیگر را ببینید. ایشان فرمود: «تو چه می دانی که همین دیشب با هم چه گفت وگویی داشتیم.» / گفتم: این را ایشان می داند؟/ فرمود: «بله. ایشان هم می داند.»(265-266)
همچنین در این گفت وگو، پسرش در باره ویژگی های اخلاقی، گاهی عصبانیت و علت آن، خوراک، بیماری، حالات ذکر، مداومت بر زیارت عاشورا و زیارت جامعه، قدردانی و احوال پرسی از کسانی که حتی یک بار کارش با آن ها افتاده بود تا پایان عمر، تعقیبات نماز، ساعات خواب (5/3 تا 4 ساعت در شبانه روز)، سحرخیزی، ویژگی های علمی، آثار مکتوب (که اجازه چاپ نمی داد)، استادان برجسته اش، استاد فلسفه اش، مطالعه پیش از درس، حضور در درس آیت الله قاضی، نقل برخی از کرامات که خود شاهدشان بود، خلع بدن، شرح ساعات پایانی عمر در روز یکشنبه (27/2/1388)، ارتباط آیت الله خامنه ای با ایشان و نقل آن چه پس از اولین دیدار پس از انتخاب به رهبری بین ایشان و آیت الله بهجت گذشت(270)، درباره براندازی رژیم سلطنتی و… مطالبی را بیان کرده است.
و این نکته که «سال ها زمان و نقشه لازم داشت تا یکی از کرامات استادش را بیرون بکشیم. آن را هم می پوشاند. پرسیدند: چرا در گذشته، علما کراماتشان ظاهر بود، اما حال چنین نیست؟! / گفت: «اکنون باور آن برای مردم مشکل است، فقط زحمت و رنج آن می ماند برای شخص.»
درخواست کردند که: از عطایای خود بگویید، فرمود: «اگر خدا عطیه ای داد، گفتنی نیست!». می گفتند: نوشته اید؟ می فرمود: «نوشتنی نیست. شاید به زبان دیگری گفته ام، اگر لازم بوده!» «یعنی که سِر باید سِر بماند»(276)
****
بخش سوم کتاب یادداشت های مؤلف از سخنان آیت الله بهجت است و بخش چهارم به معرفی اشخاصی اختصاص دارد که نامی از آنان در کتاب و در بیان آیت الله بهجت آمده است که هر یک به ویژه در باره علمای بزرگ که با بسیاری از ایشان دم خور بوده یا به واسطه ای نقل می کند، بسیار مفید و گاهی تکان دهنده است.
****
نقطه اختلاف و نکته افتراق
نکته برجسته و حق این است که میان نحله های صوفیانه و عرفانی اهل تشیع با نحله های مشابه اهل تسنن اختلاف جدی وجود دارد. گرچه حائز اهمیت است که بدانیم بسیاری از جریان های صوفیه، سلسله سنت خرقه پوشی و خرقه ستانی را به امیرالمؤمنین علی (ع) می رسانند و البته آنان نیزبه خاندان رسول خدا(ص) ارادت داشته اند، مانند آن چه از گفته بوسعید در «اسرارالتوحید» آمده است: «بابا حسن، رحمت الله علیه، پیش نماز شیخ ما ابوسعید، قدس الله روحه العزیز، بوده است و در عهد شیخ امامت متصوفه به اسم او بوده است، یک روز نماز بامداد می گزارد. چون قنوت برخواند گفت: «تبارکت ربنا و تعالیت اللهم صل علی محمد» و به سجده شد. چون نماز سلام داد شیخ گفت: «چرا بر آل صلوات ندادی و نگفتی: اللهم صل علی محمد و علی آل محمد؟» بابا گفت: «اصحاب را خلاف است که در تشهد اول و در قنوت بر آل محمد صلوات شاید گفت یا نه، من احتیاط آن خلاف را، نگفتم.» شیخ ما گفت «ما در موکبی نرویم که آل محمد آن جا نباشد.»(204، تصحیح شفیعی کدکنی، چاپ چهارم، 1376)
این اختلاف عام که به موضوع جانشینی رسول خدا (ص)، بازگشت دارد درباره برخی از روش های سلوکی نیز مشاهده می شود که موضوع بحث نیست. می خواهد اشاره کند که برخی از علمای حوزوی معاصر- گذشته از قبل از این دوران- با سلوک و باورهای سلوک عرفانی مخالف اند. مخالفان دلیل های مختلفی را برمی شمارند این گروه هم با برخی از باورها و هم با برخی از رویکردهای سلوکی سر سازگاری ندارند؛ البته در هر دو جنبه، خرافات بسیار رخنه کرده و ظاهرسازی ها چهره اصلی و واقعی را پوشانیده است.
این نوع مخالفت امروزی نیست، از گذشته وجود داشته و همچنان مورد اعتراض خواهد بود. «کشف المحجوب» را علی بن عثمان هجویری نوشته است. وی در قرن پنجم هجری قمری می زیست که از جهاتی زمانه اوج تصوف و عرفان بود. وی در این کتاب که مورد اعتماد صاحب نظران است، می نویسد: «ابوالحسن خوشنجه» گوید که التصوف الیوم اسم بلاحقیقه و قدکان من قبل حقیقه بلا اسم (تصوف امروز نامی است بی حقیقت، و پیش ازین حقیقتی بود بی نام، یعنی اندر وقت صحابه و سلف این اسم نبود و معنی اندر هر کسی موجود بود، اکنون اسم هست و معنی نی؛ یعنی معاملت معروف بود و دعوی مجهول، اکنون دعوی معروف شد ومعاملت مجهول» و اضافه می کند: «اکنون این مقدار از تحقیق و مقالات مشایخ رحمهم الله اندرین کتاب بیاوردم اندرین باب تصوف تا بر تو اسعدک الله طریق این گشاده گردد و مرمنکران را گویی کی مرادتان به انکار تصوف چیست؟ اگر اسم مجرد را انکار کنند باک نیست کی معانی اندر حق تسمیات بیگانه باشد و اگر عین این معانی را انکار کنند انکار کل شریعت پیغامبر عم و خصال ستوده کرده باشند و مر تو را وصیت کنم تا حق این را مراعات کنی و انصاف بدهی تا دعوی کوتاه کنی و به اهل این نیکو اعتقاد باشی و بالله التوفیق و علیه التوکل و التصدیق» (48، تصحیح ژوکوفسکی، ناشر کتابخانه طهوری، 1358 خورشیدی)
البته برخی از مخالفان که دارای صلاحیت علمی و اخلاقی بحق در حوزه های علمیه اند، نیز با تدارک سند از کتاب و سنت با این طریقه مخالفت می ورزند. جالب آن که موافقان نیز نه تنها همتراز آنانند که بسیاری در جهاتی فراتر از آنان نیز رفته اند، بلکه خود طی طریق عرفان کرده اند؛ در همان حال از مدرسان برجسته در سطح خارج به حساب آمده اند و امتیاز و شأن اخلاقی فردی و اجتماعی والایی نزد خبرگان دارند و در شمار مراجع تقلید و نیز عارفان بالله قرار گرفته اند. اینان همگان را از طرد و انکار آن چه نمی دانند، بر حذر داشته اند؛ البته راه نقد و انتقاد با هدف سالم سازی نباید بسته باشد. یکی از این افراد سرشناس، حضرت امام خمینی(ره) است که هیچ کس نمی تواند بر جایگاه علمی و اخلاقی و زمان شناسی وی به عنوان سر آمدی کیمیاصفت درحوزه های علمیه، نه تنها در دوره معاصر که در حوزه های علمیه تاریخ تشیع خدشه ای وارد کند. ایشان ضمن این که این سخن را درکتاب «چهل حدیث» (اربعین حدیث) خویش تذکر می دهد، در نامه 8 اردیبهشت 1361 (4 رجب 1402) نیز به فرزندش حاج سید احمد می نویسد: «پسرم! ما هنوز در قید حجاب های ظلمانی هستیم و پس از آن ها حجاب های نور است و ما محجوبان هنوز اندر خم یک کوچه ایم. پسرم! سعی کن اگر از اهل مقامات معنوی نیستی، انکار مقامات روحانی و عرفانی را نکنی که از بزرگ ترین حیله های شیطان و نفس اماره که انسان را از تمام مدارج انسانی و مقامات روحانی باز می دارد، واداری اوست به انکار و احیاناً به استهزای سلوک إلی اللّه که منجر به خصومت و ضدیت با آن می شود و آن چه تمام انبیای عظام صلوات الله علیهم و اولیای کرام سلام الله علیهم و کتب آسمانی خصوصاً قرآن کریم، کتاب جاوید انسان ساز، برای آن به وجود آمده اند در نطفه خفه شود.»(وعده دیدار، 103)
و در ادامه همین نامه پس از یادآوری مقام رسول اکرم(ص) بار دیگر کلام بالا را تکرار می کند و جالب است بدانیم که ایشان درنامه «شب 27 آبان 1365/ 15 ربیع الاول 1407» که مانند نامه قبلی «وصیتی» عرفانی و سلوکی است خطاب به حاج احمد آقا می نویسد: «پسرم! آن چه در درجه اول به تو وصیت می کنم آن است که انکار مقامات اهل معرفت نکنی که این شیوه جهال است و از معاشرت با منکرین اولیا بپرهیزی، که اینان قطاع طریق حق هستند.»(وعده دیدار، 140)
ری شهری درباره این کلام امام راحل(ره) سخنی را از امام علی(ع) یادآوری می کند: «گویا این توصیه امام خمینی، از مواعظ حیات بخش جد بزرگوارش امیرالمؤمنین (ع) به فرزندش امام مجتبی(ع) اقتباس شده که در توصیف انسان های جاهل می فرماید: «به راستی، نادان کسی است که خود را از آن چه نمی داند، دانا شمرد… و هر چیزی را نمی شناسد، گمراه کننده معرفی نماید؛ و هر زمان بر او چیزی عرضه شود که آن را نمی شناسد، انکار کند و دروغ شمرَد و از روی نادانی بگوید: این را نمی شناسم و گمان نکنم در گذشته وجود داشته یا در آینده محقّق گردد. این همه، بر پایه اعتماد به اندیشه های خود و شناخت اندک از نادانی خویش است.» (پانوشت زمزم عرفان، 142)
حضرت امام خمینی(ره) به فاطمه طباطبایی، همسر حاج سید احمد، نیز چنین توصیه ای دارد: « من نمی خواهم تطهیر مدعیان را بکنم که: «ای بسا خرقه که مستوجب آتش باشد» من می خواهم اصل معنا و معنویت را انکار نکنی، همان معنویتی که کتاب و سنّت نیز از آن یاد کرده اند… در هر صورت،با روح انکار، نتوان راهی به سوی معرفت یافت. آنان که انکار مقامات عارفان و منازل سالکان کنند، چون خودخواه و خودپسند هستند، هرچه را ندانستند، حمل به جهل خود نکنند و انکار آن کنند تا به خود خواهی و خود بینی شان خدشه وارد نشود.»(زمزم عرفان، 142، نقل از صحیفه امام، جلد 18، ص 454)
نمونه دیگری از حکم فقهی
ری شهری در یادداشت های شماره 36 خود از دیدار آیت الله بهجت می نویسد: «فرمودند: به آخوند ملا محمد کاظم [خراسانی] گفته بودند: قائلین به وحدت وجود را تکفیر کنید. فرموده بود: [این مسئله، نظریه (نظری) است، نه عملیه، و الا در عمل، با ما اختلاف ندارند] آن ها اشتباهشان در مقتضیات برهان است، نمی شود آن ها را تکفیر کرد، مثل کسی که تصور می کند آتش گردان، آتش است.»(زمزم عرفان، 398-397)
و نیز در یادداشت های شماره 25 از همین نوع دیدارها آورده است: «فرمودند: «ابوعبدالله خفیف با منصور [حلاج]، در زندان بود، خواست دستش را ببوسد، او گفت: اگر دست، مال من بود نمی گذاشتم ببوسی… او در مذاق، اخباری بوده، اما در تصوف، با منصور هم مشرب بوده است مرحوم[آیت الله] میلانی می گفت: آن چه قائلین به وحدت گفته اند، تأویل دارد و الا زندقه است.»(همان 357)
نظر آقا سید محمد کاظم یزدی در باره محی الدین عربی
در کتاب «در محضر آیت الله العظمی بهجت: ج 2» آمده است: « ایشان در پاسخ به این سؤال که «آیا محی الدین عربی، ضال و مضل است»، فرموده اند: این سؤال را باید از آقا سیدمحمد کاظم یزدی پرسید که با آن همه توّرع، احتیاط می کند. البته ما نمی توانیم از محی الدین و امثال او و گفته آن ها تبعیت کنیم و از آن ها متابعت نماییم و بنا بگذاریم که «کل ما یقوله حق»
ما باید در اعتقاد و عمل، تابع انبیا و اوصیا(ع) و با آن ها باشیم، این که بگویی: این ها کافرند و تناکح و تناسل با آن ها جایز نیست، این را هم نمی توانیم بگوییم؛ زیرا آن ها به نماز و روزه التزام داشته اند. حرف های آن ها، قابل تأویل است، مثل بایزید و جنید که دارای شطحیات بوده اند و به طور کلی، در مورد افرادی که نمی دانیم چگونه بوده اند و عاقبت شان چه شده، می گوییم: هر کس که موافق با اهل بیت(ع) باشد، ما هم با او موافقیم و هر کس با آن ها مخالف باشد، با او مخالف هستیم، در هر حال، باید از «ثقلین» تقلید کرد و مرجع همه مسلمانان، «ثقلین» است.» (زمزم عرفان، 139) «ثقلین» اشاره به حدیث شریف نبوی(ص) در باره کتاب خدا و خاندان نبوت دارد.
«با توجه به این که آیت الله بهجت، نقدی بر سخنان آخوند و آقای میلانی نداشتند، به نظر می رسد که ایشان نیز با نظر آن ها موافق بودند.»(زمزم عرفان، 137) و باید اضافه کرد؛ با نظر آقا سید محمدکاظم یزدی نیز موافق بودند. در جمع بندی باید گفت؛ آیت الله بهجت با «تکفیر قائلان به وحدت وجود مخالف بودند. ضمن این که خودشان با این دیدگاه ابن عربی و پیروانش موافقت ندارند، بلکه نظر به «وحدت حکمیه» دارند و نظر صریح ایشان نیز در این باره آمده است: «نظر ایشان را در مورد مسئله «وحدت وجود» جویا شدم که آیا ایشان وحدتی را که اهل عرفان می گویند، قبول دارند یا نه.
پاسخ دادند: «آنان از یک جهت، مُصیب هستند و از یک جهت در اشتباه. جهت اصابه آن است که آن چه می بینند، دروغ نیست، و جهت اشتباه آن است که آن چه می بینند با کثرت حقیقیه منافات ندارد. آن چه می بینند واحد است، تجلی حضرت حق است. موضوع «تجلی» در قرآن و روایات اسلامی مطرح است، الی ماشاءالله.
آنان وحدت حُکمیه را با وحدت حقیقیه اشتباه کرده اند، من معتقد به وحدت حکمیه و کثرت حقیقیه هستم و ندیدم کسی[این مطلب را] گفته باشد.
آن ها هم که قائل به وحدت حقیقیه هستند، عملاً همین اعتقاد را دارند، مثل سید احمد کربلایی که یک شب تا صبح، گریه می کند اگر وحدت حقیقیه باشد، گریه برای چه؟
قرآن و احادیث اسلامی، وحدت حقیقیه را رد می کند. «کانا یاکلان الطعام» یعنی چه؟…» به هر حال، کثرت حقیقیه و وحدت حقیقیه، محال است. مگر این که کسی بگوید: تناقض محال نیست. آن چه در روایات آمده که «یُبصر به» و «یسمع به» اشاره به همان وحدت حکمیه است. همچنین است: «لافرق بینک و بینهم الا انهم عبادک و خلقک. ..» (زمزمه عرفان، 356-355)
و به نظرش می رسد که می تواند «جمع میان برهان و وجدان در «وحدت وجود» بکند: «وقتی خورشید آمد، ستارگان، دیده نمی شوند؛ اما واقعاً هستند. جمع میان برهان و وجدان و آن چه به صورت متواتر در کتاب و سنت آمده، اقتضا می کند که قائل به کثرت حقیقیه و وحدت حُکمیه شویم. رویت خدا به معنای ممکن (شهود قلبی)، هم در دنیا ممکن است و هم در آخرت، و به معنای غیر ممکن (شهود حسی یا احاطه قلبی) نه در دنیا ممکن است و نه در آخرت تصریح به این تفسیر از «وحدت» را در کلام کسی ندیدم.»(همان 356)
بر این آرای آیت الله بهجت از «وحدت وجود» نقدهایی شده است که می توان در فضای اینترنتی مطالعه کرد. به هر حال نکته مهم این است که حضرت ایشان با طرد و تکفیر صاحبان این نظریه مخالف اند.
باز هم جلوه دیگر
می دانیم که آیت الله بهجت از شاگردان اخلاقی و سلوکی آیت الله سید علی قاضی طباطبایی بود و آیت الله قاضی نیز چند سالی، افتخار شاگردی آیت الله سید مرتضی کشمیری را در حوزه داشته است. بنابه فرموده آیت الله بهجت، آقای قاضی در قضیه وحدت وجود با استادش آقای کشمیری موافقت نداشت، ولی بسیار به وی احترام می گذاشت و به وی «خیلی ارادت می ورزید» و نیز فرمودند: «آقای کشمیری بر آقای قاضی تقدم[زمانی] داشته و آقای قاضی، گویا سه سال از [محضر] ایشان استفاده کرده است آقای قاضی با این که از نظر مبنا[در مسئله وحدت وجود] با آقای کشمیری اختلاف داشته، احترام ویژه ای برای ایشان قائل بوده. مرحوم کشمیری قائل به معیت بوده، گویا این معنا را احساس می کرده است.»(همان، 138)
اشاره به برخی آرای آیت الله بهجت
با عنایت به کمتر شناخته بودن آرای ایشان در جامعه، اینک به برخی از نظرات ایشان می پردازیم:
وحدت گرایی: آیت الله بهجت به وحدت پیروان مذاهب اسلامی سخت پای بند است: «فرمودند: کسی که وحدت مسلمانان را نخواهد، مسلمان نیست. ائمه ما (ع) در نماز جماعت آنان شرکت می کردند، به جهت اتحاد مسلمانان» (یادداشت 31، بند 1)
نیز: «فرمودند: اختلاف شیعه و سنی، یک مسئله استعماری است. مسئله مهم، دوستی اهل بیت(ع) است که فریقین بر آن، اتفاق دارند. مسلمین در حال حاضر، دراین باره اختلاف و مشکلی ندارند. گذشتگان آنان – که در ابتدای کار بوده اند- اگر [با اهل بیت(ع)] دوست بوده اند… و الا حسابشان با خداوند متعال است. البته حساب وهابی ها و مبغضین به اهل بیت(ع) جداست.» (یادداشت 3، بند 3) نیز (یادداشت 30/ بند 3)
مخالفت با خرافات: در یادداشت 32، بند 6 آمده است: «… به برخی از خرافات اشاره کردند که تنها با تحقیق می توان باطل بودن آن ها را فهمید. فرمودند: «می گوید: نوشته ای گذاشتم در ضریح که: از من راضی هستید یا نه؟ و فردا می آید و می بیند جواب آمده که: از تو راضی هستم! چه نیاز به این حرف هاست؟ یکی می آید آن را بر می دارد و جوابی می نویسد. ما معیار داریم؛ قرآن معیار است: ما خالَف القرآن فَاضْرِبُوهُ عَلَی الْجِدارِ» و در ادامه مورد جالبی را نقل می کند.
فتواهای شاذ: ری شهری پس از نقل دو مورد از اتفاقات در این زمینه از کتاب «در محضر آیت الله العظمی بهجت» آن هم در باره اقوال برخی از علما در باره «عدم نجاست خمر» در ادامه این کتاب اضافه می کند: «… انسان تا می تواند، نباید نبست به فقهایی که فتوای شاذ و خلاف مشهور دارند، متعرض شود، زیرا آن ها بر اساس موازین خود در آن فتوا معذورند و در عین حال، معصوم نیستند. لذا ممکن است از بعضی قراین یا ادله غفلت نمایند، وگرنه، زحمات استاد و حق استادی، فراموش می شود چنان که برای خیلی از افراد چنین اتفاقی می افتد.»(76 -75)
تقدم درس بر نماز جماعت: در بین علما، زمان تدریس اهمیت ویژه دارد. هیچ کار و پیشامدی نمی تواند مانع از حضور آنان سر ساعت مقرر در محل تدریس شود. در این مورد نقل های بسیار دل انگیز و تفکرخیز در سرگذشت ها وجود دارد. ری شهری در «یادداشت 35، بند 4» می آورد: «از ایشان پرسیدم که استادشان آیت الله قاضی را تا کنون در خواب دیده اند؟ فرمود: «آری. در عالم رؤیا به من گفت: اگر تعارضی میان درس و نماز جماعت پیش آمد، درس، مقدم است؛ چون نماز جماعت مستحب است و درس واجب».
نیز در «یادداشت شماره 32/ بند 2» آمده است: «فرمودند: آقای (علامه) طباطبایی نقل کرد که پیش آقای بادکوبه ای در نجف درس می خواندیم آقازاده ایشان سکته کرد. وقتی به ایشان خبر رسید، دستی[برای دعا] بالا برد و مشغول درس شد. آمدند گفتند: حالش خراب است! بالاخره با اصرار ما درس را تعطیل کرد و به خانه رفت.»
اهمیت ذکر: یکی از شرط های سلوک، اشتغال به ذکر دائمی است تا سر انجام، سالک به مرحله ای می رسد که ذکر از زبان می گذرد و به قلب و اندام و جوارح نفوذ می کند؛ آن وقت سالکی که به این مرحله می رسد، در همه حال در حال ذکر است. البته تعیین ذکر در هر مرحله به عهده استاد است که بر اساس وضعیت سالک آن را تعیین می کند، اما از بیان آیت الله بهجت بر می آید که ایشان ذکر را همه چیز برای طی طریق می داند و به تمرین های شاقی که برخی از نحله ها بدان اقدام می کنند، باور ندارد و البته این روش سلوک باید از استادانش به وی به ارث رسیده باشد. نکته مهم این است که باید آن را تمایزی دانست بین سلوک عرفانی و جهاد اکبر شیعه، به ویژه عالمان عارف شیعی با جریان ها و طوایف صوفیان غیر شیعه، یا حتی نحله هایی از صوفیان شیعی که از همتایان غیر شیعی متأثرند و آن ممارست های فیزیکی است که جوکیان و مرتاضان بدان ها اشتهار دارند. برای مثال عرض شود که در «اسرار التوحید» جلوه ای از ریاضت های شگفت ابوسعید آمده است و آن هم از زبان پدر بوسعید که وی چگونه هر شب به رباطی می رفت و خود را سر نگون در چاه می آویخت. (30، تصحیح شفیعی کدکنی، چاپ چهارم) یا «پس شیخ پیوسته از خلق می گریختی و در این مواضع پنهان به عبادت و مجاهدت و ریاضت مشغول می بودی و پدر شیخ ما پیوسته او را می جستی تا بعد از یک ماه یا بیشتر او را باز یافتی و به لطف، به میهنه آوردی و در میهنه مراقبت او می کردی و چشم بر وی می داشتی تا ناگاه بنگریزد.»(همان)
اعتدال رسم و روش و سنت شیعی است که بر مدار ائمه معصوم(ع) حرکت می کنند. در ریاضت برای در بند کشیدن نفس و تقویت روح؛ اصل صدمه نرسیدن به جسم و روح اهمیت دارد. هجویری در «کشف المحجوب» ذیل «الکلام فی مجاهدات النفس» می نویسد: «رسول صلی الله علیه – اندر حال قرب حق و یافتن کام و امن عاقبت و تحقیق عصمت چندان مجاهدت کرد، از گرسنگی های دراز و روزه های وصال و بیداری های شب، کی فرمان آمد (یا محمد) طه، ما انزلنا علیک القرآن لتشقی قرآن را به تو بدان نفرستادیم تا خود را هلاک کنی.»(254، تصحیح ژوکوفسکی، چاپ اول، 1358 خورشیدی، ناشر کتابخانه طهوری)
این نکته نشان دهنده رسم اعتدال و میانه روی است که اصالت دارد.
و یکی از حربه های مخالفان با عرفان و تصوف، نوع ریاضت و اعمال صوفیان و دراویش افراط کار و بعضاً منحرف است.
واقعیت این است که امساک در خواب و خوراک و کلام و پیرو آن گذراندن اربعین (چله نشینی) سنتی متداول است و نمونه کوچک آن رسم اعتکاف امروزی است. اما در همه این امور، ذکرهای خاص، متداول و مورد قبول همگان و تمام نحله هاست؛ به این علت است که آیت الله بهجت به تبعیت از عارفان اسلامی و مهمتر از آن سنت معصوم (ع) توصیه به ذکر می کند و برای آن آثار عجیب قائل است.
«از ایشان خواستم نصیحتی بفرمایند؛ فرمود: «1- انسان باید بداند از خود هیچ ندارد حتی نیت خیر![چون آن هم از خداست] 2- ذاکر خداوند متعال بودن [در همه حال] عاقبت ذکر عجایب و غرایب است أَنَا جَلِیسُ مَنْ ذَکرَنِی. 3- توجه به این مطلب که غیبت امام عصر(ع) جسمانی است، مگر نه[این که] سخن شما را قبل از این که من بشنوم او می شنود.»(یادداشت شماره 31. بند 2)
«در صد میدان» خواجه عبدالله انصاری، «میدان سی ام ذکر است» و قبل از آن «میدان تفکر است» و تفاوت تفکر و تذکر چنین است: «تفکر جستن است و تذکر یافتن است» (صد میدان، به اهتمام قاسم انصاری، 34، چاپ اول 1358 خورشیدی، کتابخانه طهوری)
و میرزا جواد آقا ملکی تبریزی در «دستورالعمل»[1] خویش به حاج شیخ محمدحسین غروی اصفهانی معروف به «کمپانی» می نویسد: «از کثرت شوق آن که با رفقا در همه عوالم همرنگ شوم، اُس و مُخ آن چه از لوازم این سیر می دانستم بی مضایقه عرضه داشتم حالا هم اجمال آن را به طریقه ای که یاد گرفته ام، مجددا اظهار می دارم.» ایشان در این نامه ضمن توصیه بر این که «باید انسان یک مقدار زیاده از معمول تقلیل غذا و استراحت بکند… و اگر بتواند، روزه های سه روز هر ماه را ترک نکند.» می افزاید: «ثانیاً تا می تواند ذکر و فکر را ترک نکند که این دو، جناح سیر آسمان معرفت است.» که در حقیقت نشانگر تأکید و اهمیت وافر بر «ذکر و فکر است». نزد سالکان طریق حق در نزد بزرگان شیعه مذهب و مقداری در باره ذکر توضیح می دهد. آیت الله بهجت نیز که در صف کاروان این نحله نظر و عمل قرار دارد، بر «ذکر» تأکید ویژه می کند و ریاضت آن چنانی، مگر آن چه را در کلام میرزا جوادآقا ملکی آمده است، رد می کند. میرزا جوادآقا نیز این توصیه ها را از خویش نمی داند، بلکه می گوید: «… به طریقه ای که یاد گرفته ام» و یا در همین دستورالعمل، بدون آن که نام بیاورد، به «کمپانی» می نویسد: «… لذا به جهت اتمام این مقصود مرحوم مغفور- جزاء الله عنا خیر جزاء المعلمین- می فرمودند که:
دوام ذکر
به رأی آیت الله بهجت رسیدن به یقین «یک راهش تفکر در مسائل علمی» است و «راه دیگر، دوام ذکر» است. زیرا «غایت چیزی که از بشر می خواهند، دائم الذکر بودن است؛ همان چیزی که در روایت آمده که سه چیز است که طاقت انجام دادنش را ندارند. یکی از آن ها، ذِکرُاللهِ عَلی کُلِّ حَالٍ است و آن هم ذکرالله فی کل موطن اذا هممت علی طاعته او معصیته.» و می افزاید: «اهل بیت به این مرتبه از یقین رسیده بودند که شهادت را انتخاب می کردند. لازمه دوام ذکر، تداوم مراقبت است و نخستین مرتبه لقاءلله این است که در حال نماز برای او (نمازگزار) اُنس و دل گرمی پیدا می شود و بالاترین مرتبه لقاءالله، حالتی است که در حدیث «قرب نوافل» به آن اشاره شده.» و در ادامه تأکید دارند که «دوام ذکر انسان را به مرتبه یقین می رساند. آیا ممکن است که کسی دائم الذکر باشد و موقن نباشد؟! ابتدا انسان خیال می کند مشکل است، چون کوهی در برابر او؛ اما به تدریج می فهمد که نه، چندان هم مشکل نیست. با دیگران حرف می زند ولی دلش پیش خداست.» «یادداشت شماره 29/ بند 5) و در بند 7 همین یادداشت، ایشان توصیه دارند: «از حفظ قرآن، برای داشتن تداوم ذکر و رسیدن به مرتبه یقین بهره گیریم»
نماز؛ کامل ترین ذکر
نماز بر اساس کلام خداوند در قرآن (سوره طه / آیه 14) خطاب به حضرت موسی (ع) ذکر و یاد خداوند است. آیت الله بهجت بنا به سوره عنکبوت/ آیه 45 فرمود: «بزرگترین ذکر خدا، ذکر در نماز است؛ ولذکرالله اکبر» و توصیه دارند که «تلاش کنید خداوند متعال، خود ذکرش را به شما الهام کند: اسألک ان تلهمنی ذکرک و الهام ذکر اگر شد، همه لوازم آن از جمله دوام ذکر را همراه دارد.»(یادداشت 30/ بند 2 و6)
این نیز سخن امام سجاد(ع) در «مناجات ذاکرین» است:
«معبودا! یاد خودت را در تنهایی و در میان جمع، و در شب و روز، و در آشکار و نهان، و در آسایش و سختی، به ما الهام فرما»(128)
حدیث «قرب نوافل»
فقط ترجمه فارسی را می آوریم با این توضیح که «حدیث قرب نوافل، حدیثی است که در منابع معتبر شیعه و سنی با اندکی اختلاف در لفظ نقل شده و از قول خداوند است: «بنده ای به من با بهتر از انجام دادن واجباتش، تقرب نجسته است و او با انجام دادن مستحب، به من تقرب می جوید تا دوستدارش شوم و چون دوستدارش شوم، گوش شنیدن او و دیده دیدن او و زبان گفتن او و دست فعالیت او می گردم. اگر مرا بخواند اجابتش می کنم و اگر از من بخواهد، عطایش می نمایم.»(132)
و خوب است فارسی شده یک حدیث منسوب به رسول خدا (ص) را بیاوریم که جلوه دیگری از حدیث قرب نوافل است: «خداوند متعال می فرماید: هرگاه غالب حالات بنده ام، پرداختن به من باشد، خوشی و لذت او را در یادکردنش از خود قرار می دهم، و هرگاه خوشی و لذتش را در یاد خودم قرار دهم، او عاشق من می شود و من، عاشق او می شوم و هرگاه او عاشق من شود و من عاشق او شوم، پرده میان خود و او را کنار می زنم.»(124)
سیاست:
آرای حضرت آیت الله بهجت در حوزه سیاسی و سیاست نزد افکار عمومی ناشناخته است. با توجه به برکت عمری که خداوند به ایشان داد (بیش از 90 سال) می تواند حدود یک قرن از تاریخ ایران و عراق را به خاطر داشته باشد؛ به ویژه که از 14 سالگی از فومن به عراق مهاجرت کرد و طبق شواهد، فردی تیز هوش و هوشیار و بصیر نیز بوده است و در نقل های کوتاه خویش نیز ضمن این که حافظه تاریخی قابل توجه دارد، نکته کمتر شنیده یا خوانده شده را نیز یادآور می شود و گاهی از ناشنیده ها نیز روایت می کند؛ وقایع سیاسی مشروطیت و بازتاب آن در حوزه نجف و نزد علمای نجف از این قبیل است. گرچه چیزی را به خود نسبت نمی دهد، اما می توان به سوگیری ایشان از ورای نقل و روایت هایشان پی برد. چنین است در باره انقلاب اسلامی و امام خمینی(ره) که جالب توجه است. در باره آیت الله خامنه ای نیز به همین سیاق اظهار نظر و پشتیبانی می کند. درباره فلسطین، علت مرگ جمال عبدالناصر(193) مطالبی می گوید و به ویژه به خطر نفوذ بیگانگان در کشور حساسیت ویژه نشان می دهد، همان طور که از خطر رشوه خواری در کشور سخن می گوید، درباره ضرورت مبارزه با دشمنان خارجی نظر صریح خود را بیان می کند: «فرمودند: دشمنان خارجی، به هیچ حدی از نوکری قانع نیستند، بلکه نوکر مطلق می خواهند… بنابراین با دشمنان مطلقاً نمی توان سازش کرد.»(یادداشت شماره 3/ بند2)
در همین یادداشت(بند1): «فرمودند: خطر نفوذ بیگانگان در مسئولان رده بالای کشور از طریق دادن رشوه، جدی است. در گذشته علمای بزرگ زیر بار آنان نرفتند و برخی مانند آقازاده(میرزا محمد کفایی، فرزند ملا محمدکاظم خراسانی (آخوند) در مشهد در اثر این مقاومت شهید شدند.»
یادآوری
نکته ای که درباره وقایع سیاسی یا افراد دخیل در این حوزه فرمودند، نیاز به توضیحی دارد. گرچه بیان آیت الله بهجت از وثاقت به دلیل شخصیت دینی معنوی ایشان برخوردار است، اما به این دلیل که حوزه سیاست و سیاسیون، حوزه ای سیال و پر مناقشه به حساب می آید، باید قراینی برای تأیید و تأکید بر آن ها فراهم می شد. روشن است که چنین اقدامی بر عهده گوینده- باز هم به سبب موقعیت ایشان- نبوده، بلکه وظبفه قطعی کسانی است که اظهارات ایشان و مانند ایشان را مکتوب کرده و در جامعه منتشر می کنند؛ لذا مؤلف «زمزم عرفان» همان طور که در مواردی (از جمله قرآن و روایات) چنین کاری را کرده است، می بایست در باره گفتار سیاسی نیز حساسیت لازم را می داشت و از منابع موجود، اسناد تأییدیه با هدف قوت بخشیدن به چنین آرایی را استخراج و در کتابش ثبت می کرد. گرچه در مواردی این کار را کرده است، اما تعمق بیشتر و وسیع تری می طلبد که لازم است و ضرورت دارد، در چاپ های بعدی این کار بشود. اینک برای آشنایی بیشتر با نظر حضرت آیت الله محمدتقی بهجت برخی دیگر از بیانات ایشان در این زمینه نقل می شود:
فرمودند: «سید ابوالحسن اصفهانی گفته بود: امام صادق(ع) را خواب دیدم که فرمود: «به اطرافیانت اجازه اجتهاد بده.»/ پهلوی [تا آن روز] به کسانی که اجازه اجتهاد نداشتند، اجازه نمی داد لباس روحانیت بپوشند؛ لذا سید می فرمود: صاحب جواهر برای جلب منفعت، اجازه اجتهاد می داد و من برای دفع ضرر. (یادداشت شماره 10/ بند 2) (منظور، پهلوی اول است که در زمان وی، بگیرو ببند روحانیون و خلع لباس ایشان باب بود.)
فرمودند: شیخ حسین یزدی، قاضی القضات، در سفری که به نجف داشت، در باره رضا شاه به مرحوم[میرزا محمدحسین] نایینی گفته بود که؛ او را به سلطنت رساندید و رها کردید.
فرمودند: مرحوم نایینی در اواخر عمر، در مورد دخالت در امر مشروطیت، تأسف می خورد و می گفته: انگور انداختیم که سرکه شود، اما شراب شد.» (یادداشت شماره 14/ بندهای 3 و 4)
همان طور که مؤلف در پانوشت توضیحاتش در (204) یادآوری می کند و براساس (یادداشت 21 بند 7)، این مورد به پهلوی اول باز می گردد، زیرا آیت الله بهجت می گوید: «ایشان (آقای نایینی) پیش خواص خود گفته بود که انگور انداختیم که سرکه شود، شراب شد! وی معتقد بود که راهی جز استمالت رضا شاه وجود ندارد.»
در ادامه، درباره آیت الله نایینی، صاحب کتاب معروف «تنبیه الأمّه و تنزیه الملّة» ازیادداشت شماره 21 میاوریم: «فرمودند: میرزای نایینی به دیدن مرحوم حاج میرزا جواد آقا ملکی تبریزی رفته بود. آقای خمینی نقل کرد که بالواسطه از کسی شنیده بود که در این دیدار، آقای ملکی کتاب تنبیه الامه میرزا را که روی طاقچه، کنار دستش بوده، بر می دارد و به زمین می زند که: این کتاب چیست که نوشته اید؟! و میرزای نایینی به گریه می افتد». آیت الله بهجت اضافه فرمودند: «در این کتاب مطالب سستی وجود دارد که لا ینبغی أن یُنسبَ إلیه…» و در باره اشکالات کتاب میرزای نایینی فرمودند: «خودتان این کتاب را بگیرید و ملاحظه کنید. استدلال آقای نایینی به خواب و امثال آن شایسته او نیست. برخی نقل کرده اندکه مرحوم نایینی، از برادر زن خود، میرزا محمود یزدی، که کتاب تنبیه الامه را چاپ کرده بود، خواست که نسخه های آن را جمع آوری کند و به دجله بیندازد.»
قابل توجه است که به این کتاب، علمای دیگری با دید مثبت نگاه کرده و از آرای میرزای نایینی دفاع نموده اند. مشروطیت به دلیل نقطه عطف بودن در تاریخ ایران، همچان محل منازعه و مناقشه است و همچنان اسناد جدید می تواند نور بیشتری بر این زمینه در هر دو سوی موافقان و مخالفان یا منتقدان چند سویه نگر بتاباند.
فرمودند: برای آقای خمینی نقل کردم از شخصی که حضور داشته در جلسه ای که سفیر انگلیس، نزد میرزا کوچک خان بوده و می خواسته[میرزا] با آن ها همکاری کند تا او را به حکومت برسانند. میرزا می گوید: حکومتی که شالوده اش را شما بریزید، پایدار نمی ماند. (آقای خمینی از این سخن میرزا، خوشش آمد). سفیر انگلیس گفت: ما طمع ارضی در کشور شما نداریم، ولی طمع در منافع داریم، اگر قبول نکردی، دیگری را که رذل ترین مردم است بر شما مسلط می کنیم! و ادامه داد: تا چند روز دیگر، من در کرمانشاه و بعد در بصره و بعد در هندوستان هستم. تا چهارده روز وقت دارید پاسخ دهید، تا کار را به دست شما بدهیم. دیگری نقل کرد از فرمانداری که با میرزا ارتباط داشته، که بعد از این ماجرا، میرزا را می بیند، میرزا گریه می کند و می گوید: کدام شیر ناپاک خورده ای را برای حکومت ایران پیدا می کنند.» (یادداشت شماره 30 / بند7)
فرمودند: در خانه تیمورتاش، رضاخان به مدرس گفته بود: من پس از انجام اقداماتی به انگلیسی ها قول هایی دادم که اگر انجام ندهم مرا اعدام می کنند. تو از من چه می خواهی؟/ مدرس گفته بود: می خواهم تو نباشی. این حکومت، مشروطه است؟! این همه جان دادیم برای این؟!» (یادداشت شماره 34/ بند 2)
فرمودند: هنگامی که آقای خمینی بیمارستان بود، چند روز قبل از وفاتش، پنجشنبه بعد از نماز صبح، در حالی که خواب نبودم، دیدم ایشان زیبا، خوش رو و با لبخند، از جلوی من گذشت. چهره اش از عکس او زیباتر بود. بعد از چند روز که خبر وفات ایشان منتشر شد، متوجه شدم که ایشان آمده از من خدا حافظی کند. خوش حال بود برای این که کارش تا آخر درست بوده و از آن چه انجام داده، پشیمان نیست. بلکه کارش ناجح بوده است.» (همان/ بند 4)
فرمودند: رضاخان را[در عالم رؤیا] هنگامی که عزالدین حسینی در کردستان شورش کرد، دیدم که از جلوی من رد شد. لباسش لباس قاجار بود. گمانم عرقچینی هم داشت. اشاره کرد به نوه اش و گفت: «این باید[شاه] باشد، هرگز نبوده که دین و سیاست جمع شوند!»(همان/ بند 5)
فرمودند: «چند ماه قبل، آقای خمینی را خواب دیدم که جلوی من نشسته، ولی ضعیف و رنجور. ناگهان سکته کرد و از دنیا رفت./ این بدین معناست که نهضت ایشان تا کنون بوده، ولی دچار مشکل می شود. برای پیشگیری از آسیب دیدن نهضت، به آقای خامنه ای پیغام دادم که؛ من اقداماتی انجام داده ام؛ لیکن خود ایشان هم باید کارهایی را انجام دهد. نمی دانم انجام داده یا نه. بعد، ایشان آقای حجازی را فرستاد و توضیح خواست.» در ادامه، ایشان از این جانب (ری شهری) خواستند که «شما هم کاری بکنید.» گفتم: غیر از دعا و ذکر، چه می توان کرد؟/ فرمودند: قربانی و صدقه مؤثر است.» (یادداشت شماره 35/ بند 6)
****
در پایان چند مورد از یادداشت های مختلف در موضوع های متفاوت آورده می شود:
فرمودند: آقای [سید عبدالحسین] واحدی، از فدائیان اسلام، در مدرسه فیضیه منبر رفت. آقای خمینی هم در جلسه حضور داشت، اما تا او مشغول سخنرانی شد، ایشان مجلس را ترک کرد. [گویا] فردای آن روز، ایشان به منزل ما آمد و بدون این که من چیزی بگویم، گفت: علت بلند شدن[من] از مجلس سخنرانی واحدی، اعتراض به این سخنرانی بود. (یادداشت 12/ بند 1)
فرمودند: قبل از پیروزی انقلاب، خواب دیدم که شاه به سید جوانی خیلی احترام می کرد. در عالم رؤیا فهمیدم که پس از شاه او [رهبر] خواهد بود. پس از پیروزی انقلاب دیدم که همان طور شد ولی قیافه آقای خمینی با آن جوان تطبیق نمی کرد، اما وقتی عکس جوانی ایشان را آوردند، دیدم عیناً همان است.» (همان / بند 2)
از ایشان تقاضا کردم که دعا کنند که بتوانم در نماز حضور قلب داشته باشم. فرمودند: «دوایی است! دعایی نیست.»(یادداشت 13/ بند1)
فرمودند: وهابیون نه شیعه هستند و نه سنی. مذهب وهابیت یک جریان سیاسی است که ربطی به شیعه و سنی ندارد(یادداشت 14 / بند 6)
فرمودند: میرزای شیرازی، سهم امام(ع) را می گرفت ولی خودش مصرف نمی کرد.
فرمودند به میرزای شیرازی پیغام داده بودند که؛ مرجع شدید و بر خر مراد سوار، دیگر به ما کاری ندارید. پاسخ داده بود که چهار تومان فرستادم، بدون آن که بدانی من فرستاده ام (یادداشت شماره 15/ بند 2 و 3)
فرمودند: اگر ارتباط ما با انبیا و اوصیا قطع شود، شکست خورده ایم، هر چند مردم ندانند. (یادداشت شماره 19/ بند 6)
فرمودند که «در وادی السلام نجف، در کنار مرقد حضرت هود و حضرت صالح، پیر مردی را دیدم که نشسته و دست هایش را به حالت خاصی گذاشته است، پرسیدم: چرا چنین کرده؟ [اطرافیان] پاسخ دادند که وی برای تحصیل تمرکز چنین ریاضت می کشد.» ایشان در ادامه افزودند: «نیازی به این کارها نیست، همین که انسان توجه پیدا کند که خداوند محیط بر همه چیز است کافی است، أَوَلَمْ یَکفِ بِرَبِّک اَنَّهُ عَلَی کلِّ شیْءٍ شهِیدٌ / أَلَا إِنَّهُمْ فِی مِرْیَةٍ مِنْ لِقَاءِ رَبِّهِمْ أَلَا إِنَّهُ بِکلِّ شَیْءٍ مُحِیطٌ (سوره فصلت/ آیات 53 و 54) مطلب این حد سهل و آسان است، «هو معکم این ما کنتم» (سوره حدید/ آیه 4) (یادداشت شماره 22/ بند 3)
پرسیدم که راه رسیدن به محضر امام عصر(ع) چیست؟ تأکید کردند که «مؤمن باید خود را در همه حال در محضر آن حضرت ببیند. توجه داشته باشید که هر کاری می کنید، در محضر اوست. او حتی از خیال شما آگاه است. حتی افرادی مانند سید مرتضی کشمیری ضمیر افراد را می فهمیده اند، چه رسد به امام عصر (ع)»(یادداشت 26/ بند 1)
آیت الله بهجت در باره تیزهوشی آیت الله سید مرتضی کشمیری از ایشان نقل کرد که فرموده بود: قبل از بلوغ متوجه شدم که تعلّم برخی از علوم حرام است و لذا قبل از بلوغ آن ها را یاد گرفتم.» (یادداشت شماره 24 / بند 4)
فرمودند: «آقای (علامه) طباطبایی نقل کرد که: حاج شیخ محمدحسین اصفهانی در اواخر عمر می گفت: دیگر هیچ علاقه ای در وجود من باقی نمانده، حتی دیدن مراسم ازدواج پسرم. از خداوند متعال می خواهم که ازاین جا بروم برزخ و از برزخ بروم و بر نگردم.
ما نفهمیدیم که مقصودش چیست، تا این که آمدیم ایران، بعد از وفاتش شنیدیم که ایشان در شب وفات تا پنج ساعت از شب، با زن و بچه اش بوده، بعد می رود می خوابد. برنامه ایشان این بوده که دو ساعت به فجر، از خواب برای نماز بر می خاستند. آن شب دیدند دیر کرد. رفتند، دیدند که از دنیا رفته است.»
فرمودند: «شاید دو- سه روز قبل از وفاتش، خودم از ایشان شنیدم که فرمود: علاقه ای از دنیا در وجودم نمانده، جز تربیت اهل علم.»(یادداشت شماره 29/ بند 2 و 3)
در مورد راه تداوم ذکر پرسیدم، فرمودند: «توجه به نماز! اگر نماز درست شد، همه چیز درست می شود: و اعْلَمْ أَنَّ کلَّ شَیْ ءٍ منْ عَمَلِک تَبَعٌ لِصَلَاتِک. میزان الحراره، نماز است. (یادداشت شماره 33/ بند 4)
کلام امام علی(ع) در نامه 27 خطاب به محمد بن ابی بکر در نهج البلاغه است. (پانوشت، 377)
در باره آیت الله میرزا مهدی اصفهانی پرسیدم. فرمودند: «ایشان در اواخر عمر، از آن چه در مورد فلسفه و فلاسفه گفته بود، برگشته بود و این معنا برای من ثابت شده است
آقای خمینی می فرمود: [آقا میرزا مهدی] می خواست دست مرا ببوسد. گفتم: برای چه؟ [آقای خمینی] پاسخ داد: نمی دانم؟ شاید کتاب کشف اسرار را دیده» (یادداشت شماره 11/ بند 3)
(مرحوم آقا میرزا مهدی اصفهانی، بانی «مکتب تفکیک» به حساب می آید).
به ایشان (آیت الله بهجت) گفتم: از معارفی که خودتان شخصاً تجربه کرده اید، بفرمایید. پاسخ دادند: کسی که به این معانی می رسد، نمی گوید، ممکن است در قالب نقل از دیگران، چیزی مطرح شود.»(همان/ بند 3)
در مورد علاج وسوسه های اعتقادی پرسیدم. فرمودند: «علاج آن، زیاد گفتن لااله الا الله است.» (یادداشت شماره 6/ بند 3)
پانوشت:
نظر میرزا جواد آقا ملکی تبریزی در باره وحدت وجودی یان در همین رساله لقاءالله با ظهور بیشتر آمده است؛ خوب است همین جا نتیجه کلامش از صفحه 245 نقل شود: «پس کسی را به خاطر لوازم عقایدش تکفیر کردن، شایسته نیست.»
منبع