به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاعپرس، «سید موسی (رسول) نامجو» ٢۶ آذر ۱۳۱۷ در بندر انزلی به دنیا آمد. تاریخ تولد وی در شناسنامه ١٠ آبان ١٣١٧ ذکر شده، اما تاریخ درست همان ٢۶ آذر است. در پنج سالگی مکبر مسجد محلهشان شد و بسیار علاقمند درس و مدرسه بود به همین علت پدرش او را به عنوان مستمع آزاد در مدرسه ثبتنام کرد.
سید موسی پنج ساله بود که به اتفاق خواهر هفت سالهاس در مدرسه و در کلاس اول نشست و روز به روز استعداد او نمایانتر میشد. از آنجایی که بسیار باهوش و با ذکاوت بود طی هماهنگی مسئولان مدرسه با اداره آموزش و پرورش انزلی آزمون تستی از او به عمل آمد و قرار شد سید موسی کلاس اول را به صورت رسمی در همان پنج سالگی امتحان بدهد لذا در میان شگفتی همه با معدل ۲۰ شاگرد اول مدرسه شد و توانست با موفقیت چشمگیری تا مقطع کلاس ششم در انزلی تحصیل کند.
او سپس به همراه سایر اعضای خانوده راهی تهران شد و تصمیم به ادامهی تحصیل در مدرسه نظام گرفت و به یاری خدا و تفکر عالی با انگیزه، شوق و ذوق زیاد به فراگیری دروس ادامه داد و در سال ۱۳۳۷ به عنوان یکی از بهترین شاگردان دبیرستان نظام، دیپلم ریاضی گرفت و وارد دانشکدهی افسری شد.
وی با توانمندی و پشت کاری که داشت به تحقیق و مطالعه در امور سیاسی و علمی نیز پرداخت و همچنین به زبانهای انگلیسی و فرانسه تسلط کافی پیدا کرد، همچنین به ورزش سوارکاری روی آورد. شهید نامجو با هدف و تدبیری که داشت اقدام به شناسایی دانشجویان متدین و مذهبی کرد تا بلکه در آینده بتواند با کمک آنان در ایجاد جو معنوی در دانشکدهی افسری موفق شوند.
سرتیپ دوم سید رحیم حسینی درباره این شهید گفته است: «سال ۱۳۳۴ من مسئول ثبت نام مدرسه نظام بودم. یک روز دیدم جوانی با چهره پاک و ساده وارد دفتر شد و پس از سلام و احوال پرسی اعلام نمود که برای ثبت نام آمده است. من مدارک او را گرفتم و متوجه شدم که برگ عدم سوء پیشینه و معاینه ندارد؛ لذا با توجه به این که آخرین روزهای ثبت نام بود به او گفتم هرچه سریعتر به انزلی برود و عدم سوء پیشینه بگیرد و یک برگ معاینه پزشکی هم به او دادم که پس از گرفتن سوءپیشینه به بیمارستان رفته و آن را پرکند. پس از چند روز که مهلت ثبت نام و معاینه تمام شده بود دیدم آن جوان آمد و از من خواست که مدارکش را پس بدهم. علت را پرسیدم و او با کمال سادگی گفت: مرا معاینه نکردند و گفتند برو مدارکت را بگیر و برو. من با دیدن چهره پاک این جوان و با آگاهی از این که میتوانم مشکل استخدامی او را برطرف کنم، در برگ معاینه دیگری سلامتیاش را تایید کردم و بلافاصله او را به مدرسه نظام معرفی کردم و ایشان راهی مدرسه نظام شد. این جوان پاک و بی آلایش، کسی جز شهید سید موسی نامجوی نبود».
سید موسی در سال ۱۳۴۰ درجهی ستوان دومی را با موفقیت به پایان رساند و به عنوان هیات علمی دانشکده پذیرفته شد. همیشه درس و تدریس را با نام خدا و حدیثی از حضرت علی (ع) آغاز و در کنار آن اصول و اخلاق اسلامی را به دانشجویان منتقل میکرد. بدینسان شیفتگان زیادی بین دانشجویان پیدا کرد.
دکتر گذشتی در اینباره میگوید: «من وقتی وارد هیأت علمی دانشکده افسری شدم، از همان روزهای اول شخصیت شهید نامجوی از جهات مختلف توجه مرا جلب کرد. او فردی معتقد، مخلص، متعهد، و متقی بود و طبیعتاً کسی که این همه خصوصیات والا داشته باشد ممتاز و نمونه است و سید موسی نیز به خاطر این ویژگیها مورد احترام همه همکاران بود. متانت، صداقت و انضباط واقعی از ویژگیهای بارز ایشان در برخورد با دوستان، دانشجویان و حتی مسئولین بلند پایه بود. شهید نامجوی ضمن تدریس نقشه خوانی، به اقتضای وظیفه و مسئولیت خود در مورد دانشجویان سعی در تکوین شخصیتی آنان داشت به طوری که با رفتار و کردار انسانی خود در رشد تحکیم مبانی اخلاقی و شخصیتی عده زیادی از دانشجویان مؤثر بود و با آنکه خود یکی از اساتید اخلاق بود علاقه وافری به فراگیری و تکمیل دروس دینی ـ اخلاقی داشت. سید موسی با آنکه خودش یک استاد مسلّم بود ولی برای تکامل خود احساس احتیاج به راهنما و استاد میکرد که به قول معروف، او را تا خدا بالا ببرد».
تحول مهم در زندگی سید موسی، دیدارش با مرجع تقلیدش حضرت امام خمینی (ره) بود. پس از این دیدار معنوی، همیشه با وضو بود و هفتهای دو تا سه روز روزه میگرفت و بعد از آن بارها به محضر امام مشرف شد و با صلاح دید ایشان در ارتش ماند، تلاش و فعالیت کرد و توانست به کمک شهید «آیت» و دیگر دوستانش گروه مخفی تشکیل دهد و ارتباط گستردهای با دانشجویان دانشکده افسری و حتی افراد غیر نظامی در دورهی خفقان نظام ستم شاهی برقرار کند، در محل دانشکده نمازخانهای راهاندازی و اقدام به پرپایی نماز جماعت، ادعیه، مناجات و مراسم سوگواری کند و بعدها کلاسهای اعتقادی دایر کرد و سرانجام فعالیتهای سیاسی علیه رژیم منحوس ستم شاهی راهاندازی کند.
سرتیپ دوم همایونینسب در این مورد میگوید: «آن نمازخانه مرکز تجمع دانشجویان مذهبی شد و حتی دانشجویانی که به صورت فرادا نماز میخواندند به این محل آمده و در نماز جماعت شرکت میکردند و شوکت اسلام را در آنجا به تصویر میکشیدند».
شهید نامجو علاوه بر تدریس در دانشکده افسری در دانشکدههای بیرون نیز تدریس میکرد تا بتواند با فعالان سیاسی و مذهبی غیر نظامی همچون شهید باکری، دبیران و سایرین ارتباط نزدیک برقرار کند، به همراه مرحوم ناصر رحیمی که یکی از نوادر تاریخ ارتش بود و دارای ایمان و اعتقادی راسخ به شمار میآمد با قرآن و نهجالبلاغه ارتباط تنگاتنگی داشت تیمی تشکیل داده و به خانوادههای بیسرپرست ۱۵ خرداد سال ۱۳۴۲ کمک و رسیدگی کند.
تیمسار کرمی یکی از دانشجویان آن زمان در این رابطه میگوید: «من مسئول خانوادهای شدم که دارای ۶ فرزند بزرگ آنها یک دختر ۱۶ ساله و فرزند کوچک آنها پسر بچه ۲ سالهای بود. من مرتب به خانه آنها میرفتم و نیازمندیهای مالی وغیر مالی آنها رابر آورده میکردم. یکروز یکی از همسایههای جلوی مراگرفت و نسبت به تردد من به آن خانواده اعتراض کرد. او گفت که در این خانه دختر دم بخت است و صحیح نیست شما به آنجا بروید. این مساله را من در جلسهای به عرض نامجوی واقارب پرست رساندم و پس از بحث و بررسی زیاد آنها پیشنهاد کردند که من در صورت تمایل با آن دختر ازداوج کنم. من با توجه به شناختی که به آن خانواده داشتم این موضوع را پذیرفتم و موضوع را با عمه آن خانواده در میان گذاشتم و او مقدمات کار را فراهم کرد و در یک مراسم ساده با هم عروسی کردیم. آن دختر ۱۶ ساله اکنون همسر بنده هستند و پسر کوچک ۲ ساله پس از آن که جوان رشید و رعنایی شد، در عملیات کربلای ۵ به شهادت رسید و فرزندانی از آن شهید والامقام به یادگار مانده است».
سید موسی در سال ۴۹ با خانم «افسانه طلوعی» دختری متدین و عفیفه پیمان مقدس زناشویی بست که ثمرهی آن یک فرزند دختر و دو فرزند پسر شد. وی به همراه شش نفر از همکارانش جریان کودتای ارتش شاه و نحوه اجرای آن را نزد حضرت امام فاش کرد و بدین ترتیب کودتا فاش و خنثی شد و به تدبیر امام راحل، مردم به خیابانها ریختند و ترس و وحشت شاه و اطرافیانش را فرا گرفت.
شهید نامجو در ابتدای بعد از پیروزی انقلاب با پیشنهاد امام، عضو شورای امنیت ملی و مسئول تجدید نظر در ارتش برای رسیدن به ارتشی مومن و متعهد برای پاسداری، حفظ و حراست از انقلاب اسلامی شد.
شهید نامجو در تاریخ ۲۷ مرداد ۱۳۶۰ از سوی شهید باهنر نخست وزیر وقت، با حفظ سمت به وزارت دفاع منصوب شد و با قبول این سمت اقدام به طرحریزی و ساختن قطعات مهم نظامی و تسلیحات ارتش کرد. پس از عملیات غرورآفرین ثامنالائمه (ع) به همراه شهید فلاحی، فکوری، کلاهدوز، جهانآرا، سید رسول نامجوی از آبادان برای شرکت در جشن فارغالتحصیلی دانشجویان دانشکدهی افسری تهران با یک فروند هواپیمای جنگی حامل مجروحین عازم بودند که هواپیمای آنان در تاریخ ۵ مهر ماه ۱۳۶۰ در کهریزک تهران دچار سانحه شد و بدین سان این بزرگ مرد خستگیناپذیر اسلام به آنچه که سالیان سال آرزو و لیاقتش را داشت رسید و شهد گوارای شهادت را نوشید و به عرشیان پیوست
خیابان «گرگان» که یکی از خیابانهای قدیمی تهران است، به نام سرلشکر نامجو نامگذاری شده و در بهمنماه سال ۱۳۹۵ از سردیس ایشان در گیلان رونمایی شد.
** وصیت نامه
بسم الله الرّحمن الرّحیم
«و لا تقولوا لمن یقتل فی سبیل الله بل احیا و لکن لا تشعرون.»
وآن کسی را که در راه خدا کشته شده کشته مپندارید لیکن او زنده است و لیکن همهی شما این حقیقت را در نخواهید یافت.
با درود وسلام بر امام زمان مهدی موعود و ریشه کن ظلم واستبداد و نایب بر حقّش ابراهیم زمان و رزمندگان اسلام که جان خود را بر کف نهاده و از خانه وآشیانه ودنیا بریده و برای دفاع از میهن و وطن شرف ودین خود بر علیه کافران از خدا بی خبر یورش میبرند و به ندای هل من ناصر ینصرنی حسین (ع) لبیّک میگویند اسلام به مجروحین ومعلولین این عزیزانی که با خون خود و با از دست دادن عضوی از بدن خود توانستند پیروزیهایی برای اسلام ومسلمانان به ارمغان آورند وسلام به امّت شهید پرورمخصوصاً خانوادههای شهدا این امّتی که با از دست دادن عزیزشان صبر را پیشه میکنند وخم به ابرو نمیآورند بلکه شادمان میشوند که فرزندشان را در راه خدا و دین خدا هدیه میکنند.ای پدروای مادر عزیزم،ای کسانی که سالها در بزرگ کردن و تربیت و تعلیم میکوشیدید و سختیها را پشت سرگذاشتید ودر برابر مشکلات همچون کوهی استوار نصر وشکیبایی به خرج دادید از مرگ من هیچ ناراحت نباشید و اشک نریزید بلکه افتخار کنید که فرزندتان در راه خدا به جهاد رفته و شهید شده است وهر وقت جنازه ام را در مقابل دیدگانتان قرار دادند باز تکرار میکنم اشک نریزید مگر اشکی که از روی شوق وشادمانی باشد مبادا به سر وسینهی خود از روی ناراحتی و حسرت بزنید بلکه سر بالا گیرید وافتخار کنید که توانستید امانت خدارا به خوبی باز گردانید.
خواهرم، یک توصیه به تو دارم و آن اینست تو باید درس آزادگی و زندگی کردن را از حضرت زینب کبری و فاطمه (س) یاد بگیری، حجاب رارعایت کن، حجابت را حفظ کن، زیرا که حفظ حجاب از خون هر شهیدی ارزشش بیشتر است.
دوستان عزیزم، تنها خواستهای که از شما عزیزان دارم این است که تا جای که میتوانید وتوانستید بعد از من راهم را ادامه دهید به جبههها عزیمت کنید و سلاح بر دست گیرید و بر قلب کافرین گلوله شلّیک کنید و بر آنها یورش ببرید ور یشه کفر واستکبار را از ریشه برکنید و جهان را برای حکومت کردن حضرت مهدی (عج) آماده سازید که خداوند وعدۀ پیروزی به شما داده است.
اشهد انّ لا اله الی الله واشهد انّ محمّد رسول الله و اشهد انّ علـی ولی الله
شهادت فقط نصیب مردان خدای میشود و از شما میخواهم از جانب خداوند برای من طلب آمورزش و بخشش کنید و بدانید خداوند لطفی درحق من کرده و من را در شمار شهدای اسلام به حساب آورد.
از این جهت بر من مگریید وزاری نکنید و اسلام بیش از اینها ارزش دارد و احتیاج به ریختن چنین خونهایی داردچنانچه اسلام از بعد ظهور تا کنون قربانیها داده و خونها به پای آن ریخته شده تا چنین استوار ومحکم به دست تو رسیده و ما باید نگهدار آن باشیم و آن را جهانی نماییم.
پدر ومادرم ناراحت نشوید، وطاقت کنید، با ناراحتی شما وکم طاقتی وکم صبری شما دشمنان خوشحال ودوستان دلسرد میشوند پس صبر پیشه کنید وخداند نیز مدد شما خواهد بود.
بر شهادتها زاری نکنید واز آنها غمگین نشوید، منتها الیه سرنوشت هر فرد مرگ است و هیچ یک از ما از آن رهایی نخواهیم داشت و فردی که شهید میشود تقدیر آن است که دفتر زندگی دنیوی او در آن زمان مقرّر بسته شود و در هر زمان و هر مکانی باشد دار فانی را وداع گوید پس چه بهتر خداوند مرگ مارا زمان راحتی وشهادت در راهش قرار دهد.
انتهای پیام/ 112
منبع