در زمان پهلوی زندانهای مختلفی وجود داشت، زندانهای «اوین» و «کمیته مشترک ضدخرابکاری» محل بازجویی و شکنجه بودند و شرایط سخت و غیرقابل توصیف بود. بعد از سال ۱۳۵۲ زندان «قزل قلعه» و زندان «قصر» برای افرادی ایجاد شد که پس از اتمام بازجویی، پرونده آنان به دادرسی ارتش ارسال و محکوم میشد؛ سیداحمد نصری، استاندار ادوار قزوین و مبارز انقلابی سال ۱۳۲۸ در قزوین متولد شد که تحصیلات خود را تا پایان دوره متوسطه دراین شهر گذراند، سپس در سال ۱۳۴۷ وارد دانشکده فنی دانشگاه تهران شد و همزمان با جنبشهای دانشجویی علیه رژیم شاه فعالیت سیاسی داشت. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی و در سال ۱۳۶۰ سید احمد نصری بهعنوان استاندار سیستان و بلوچستان منصوب شد و دو سال بعد عهدهدار استانداری بوشهر شد؛ وی در چهارمین دورهی مجلس شورای اسلامی نماینده مردم قزوین در خانه ملت بود و در دولت نهم هم استاندار قزوین شد. نصری در گفتوگو با ایکنای قزوین، وضعیت زندانهای ساواک را تشریح کرده است که در ادامه آن را میخوانیم.
ایکنا_ در زندان اوین چه گذشت؟
زندان «اوین» و «کمیته مشترک ضد خرابکاری» خیلی سخت بود، تا مهر ۱۳۵۲ زندان اوین شکنجهگاه اصلی ساواک بود، از مهر ۱۳۵۲ این شکنجهگاه به کمیته مشترک ضد خرابکاری منتقل شد. در دوم اردیبهشت ۱۳۵۲ دستگیر شدم و من را مستقیم به زندان «اوین» بردند؛ هشت ماه در اوین زندانی بودم که ۶ ماه آن را در سلول انفرادی و دو ماه نیز در سلولهای سه تا پنج نفره بودم.
شکنجه من در زندان اوین از روز اول شروع شد و ۴۸ روز خیلی تحت فشار بودم شکنجهها طاقتفرسا بود، یک بار هشت بازجو در اتاق شکنجه «اوین» روی سر من ریختند و هر کدام با یک کابل به همه جای بدن من زدند، تنها موضوعی که به ذهنم رسید این بود که دستهایم را روی سرم بگذارم تا ضربهای به سرم وارد نشود چون اگر کابل به سر میخورد احتمال خونریزی مغزی زیاد و فوت حتمی میشد.
بعد از شکنجه زخمهای زندانی را پانسمان میکردند و بعد به سلولی با عرض ۹۰ و طول ۱۸۰ سانتیمتری میبردند. شرایط قابل وصف نبود البته خداوند صبر میداد کسانی که به درستی مسیرشان اعتقاد داشتند به خاطر خداوند صبوری میکردند.
شکنجه در «اوین» تنها به ضربه با کابل مسی خلاصه نمیشد، سوزاندن هم بخشی از شکنجه بود. من را به محل شکنجه بردند، تشک تخت را برداشتند و یک فنر فلزی باقی ماند، یک پریموس روشن کردند و من را روی تخت خواباندند. با دیدن این صحنه یاد داستان حضرت ابراهیم(ع) افتادم که در قرآن کریم آمده است ابراهیم را به آتش انداختند و به اذن خداوند آتش بر ایشان اثر نکرد؛ این اتفاق برای من افتاد، بعد از روشن کردن پریموس صبر کردند بدن من بسوزد و من ناله کنم؛ من هیچ عکسالعملی نشان ندادم و آنان عصبانی شدند و تعادل روحی خود را از دست دادند، بعد از ۱۰ دقیقه با چند ناسزا محل شکنجه را ترک کردند و به سرباز گفتند دستوپای من را باز کند.
شرایط زندان «اوین» قابل وصف نیست، من ۸ ماه در آنجا بودم و چند ماه از آن را در سلول انفرادی با عرض آن ۹۰ و طولش ۱۸۰ سانتیمتر سپری کردم، این سلول نور نداشت و غذایی که میآوردند به قدری بیکیفیت بود که ترجیح میدادیم غذا را نخوریم. زندانیان بهخاطر شکنجه خونریزی داشتند که نخوردن غذا باعث میشد وضعیت جسمی زندانیان رو به وخامت رود. در مدتی که در سلول انفرادی بودم دوبار برای من همسلولی آوردند، فضای فیزیکی خیلی کم بود و جوابگوی یک نفر هم نبود.
در زندان «اوین» یکی از همسلولیهای من فردی به نام «حسن منتظر قائم» بود، آن سالها ۱۷ سال داشت و از شاگردان شهید دکتر پاکنژاد بود و هر چه که در جلسات و کلاسهای این شهید شنیده بود در حافظه داشت و آموختههایش را برای من میگفت. چون پای من زخمی بود و پانسمان داشت، «منتظر قائم» شبها نمیخوابید تا پاهاش به پای زخمی من برخورد نکند و چند ساعت راحت بخوابم. صبح که از خواب بیدار میشدم میدیدم که در حالت نشسته خوابیده است.
سه جوان ۱۶ ساله نهاوندی عضو گروه ابوذر به اعدام محکوم شدند و حکمشان اجرا شد، یکی از آنان چند روزی همسلولی من بود، او یک نوجوان ۱۷ ساله و بسیار پاک بود که بعد از چند روز بردند و پس از محاکمه در دادسرای ارتش به اعدام محکوم و حکمش اجرا شد.
ایکنا_ فضای زندان «کمیته مشترک ضدخرابکاری» چگونه بود؟
پس از هشت ماه زندانی شدن در «اوین»، ۱۷ روز در «کمیته مشترک ضدخرابکاری» بودم؛ من شکنجهها را در زندان «اوین» دیده بودیم و در زندان کمیته مشترک ضدخرابکاری شکنجه نشدم، در این زندان از صبح تا شب شکنجه میکردند و شکنجهها متنوع بود اما مهمترین شکنجه شلاق با کابل مسی بود که به کف پا میزدند.
فردی از فعالیتهای سیاسی من گفته بود که من را با او مواجه دادند و او من را نشناخت و ماجرا به خیر گذشت اما آنانی که از مهر ۱۳۵۲ دستگیر میشدند مستقیم به زندان کمیته مشترک میبردند و از همان ساعت اول شکنجه شروع میشد.
در زندان «کمیته مشترک ضدخرابکاری» دستگاهی به نام آپلو درست کرده بودند و آنانی که وارد این دستگاه شدند میدادند چقدر دستگاه فشار روحی، روانی و جسمی به همراه داشت، من این دستگاه را ندیدم چون زمانی به کمیته رفتم در دادرسی به ۱۰ سال زندان محکوم شده بودم.
بعد از ۱۷ روز من را به زندان «قزل قلعه» بردند، در «قزل قلعه» شرایط بهتر بود، بعد از سه ماه و ۱۳ روز من را از زندان «قزل قلعه» به زندان «قصر» منتقل کردند که شرایط بهتری نسبت به دیگر زندانها داشت.
ایکنا_ شرایط زندان «قصر» را تشریح بفرمایید؟
من به همراه ۱۱۰ نفر در بند ۶ اجتماع یک، زندان قصر بودم که اکثر آنان به حبس ابد محکوم شده بودند و در بین آنان اشخاص برجستهای مانند آیتالله انواری، مرحوم شهید عراقی، مرحوم سیدمحمد سیدمحمودی و سرحدیزاده بودند، در جریانهای غیرمذهبی نیز سران منافقین و چریکهای فدایی خلق زندانی بودند؛ سران گروهها و احزاب که به حبس ابد محکوم میشدند در بند ۶ نگهداری میشدند. من جزو معدود کسانی بودم که حبس ابد نبودم اما بنا به دلایلی من را به آن بند فرستادند؛ در ابتدا در بند دو، سه، چهار و پنج بودم که بعداً به بند ۶ فرستادند.
در بند ۶ تمام شرایط اولیه زندگی برای زندانیان حبس ابد فراهم شده بود حتی در بند، کتاب میخواندیم، زمانی که انقلاب اسلامی به پیروزی رسید یک زندانی در بند ۶ وجود داشت که ۳۰ سال در زندان بود. بنیانگذاران حزب ملل اسلامی، فتحعلی منصور یا حزب مؤتلفه اسلامی حدود ۱۴ سال در زندان بودند و امکاناتی نظیر روزنامه و کتاب در اختیارشان قرار میدادند و هفتهای یکبار ملاقات با بستگان درجه یک را میدادند، من تا سال ۱۳۵۷ تنها میتوانستم با پدر و مادرم ملاقات کنم، در سال ۱۳۵۷ خواهر و برادرانم نیز به ملاقات من آمدند.
پس از عملیات گروهها، ساواک عصبانی میشد؛ آنان در زندان «قصر» عصبانیت خود را در با تشدید شکنجهها اعمال میکردند. یکبار رئیس زندان تعداد زیادی کماندو به حیاط زندان آورد و زندانیان را جمع و طی سخنرانی اعلام کرد که به جز افراد بالای ۶۰ سال، کسی حق خواندن نماز ندارد. اعضای گروههای مارکسیست نمازخوان نبودند اما برای افراد مذهبی سوال شد که چرا نباید نماز بخوانند چون انگیزه فعالیت آنان اجرای احکام دینی بود. زندانیان مذهبی دور هم جمع شدند چون ما برای دین خدا و نماز مبارزه میکنیم این دستور را اجرا نمیکنیم برای همین فردای آن روز افرادی که نماز خواندند را به بیرون بند برده و شکنجه کردند؛ زندانیان مقاومت کردند و گفتند هر بلایی سر ما بیاورید دست از نماز برنمیداریم.
خانوادهها به ملاقات آمدند و این خبر از طریق خانواده به جامعه منتقل شد و خبرگزاریهای خارجی و دنیا از آن آگاه شدند؛ این به ضرر شاه تمام شد. شاه در مصاحبه با خبرگزاریهای بزرگ دنیا اعلام کرده بود که در ایران کسی را بهخاطر عقیده زندانی نکردیم و زندانیان مذهبی نبوده بلکه مارکسیست و افراد مسلح هستند. خارجیها گفتند اگر زندانی مذهبی ندارید ما از زندان بازدید کنیم، شاه برای اینکه در بازدید افراد نمازخوان نبیینند خواندن نماز را ممنوع کردند. پس از یک هفته مقاومت زندانیان، تعداد زیادی کماندو به زندان آوردند و گفتند که به دستور شاه از فردا صبح میتوانید نماز بخوانید.
فشارهایی اینچنینی چندین بار در زندان «قصر» اتفاق افتاد اما بهطور کلی زندان «قصر» را برای شکنجه شبانهروزی ایجاد نکرده بودند ولی زندانیان را در فضای بسیار محدود زندانی میکردند. البته با این شرایط کنار آمده بودیم، بند یک زندان «قصر» حیاط داشت و صبحها میتوانستیم وارد فضای باز شویم. تا سال ۱۳۵۷ اجازه برگزاری نماز جماعت را در زندان نمیدادند و حتی تجمع سه نفره را ممنوع کرده بودند اما به طور کلی زندان «قصر» محل زندگی زندانیانی بود که محکومیتهای طولانی داشتند.
ایکنا_ اگر خاطرهای دارید بفرمایید؟
در آن سالها یک نفر اسم خواهر من را که فعالیت انقلابی داشت، افشا کرده بود که او را دستگیر کردند اما بعد از خواهر من کسی دستگیر نشد چون اعتراف نکرد. یک بار در اتاق شکنجه ساواک دیدم که خواهرم را به تخت بستند، صحنه خیلی دلخراش بود او را میزدند تا من حرف بزنم، یک دختر ۱۸ ساله را دستگیر کرده بودند چون نتوانسته بودند از او اعتراف بگیرند جلوی چشم من او را میزدند تا اعتراف کنم، از همه جالبتر این بود که وی اجازه نداده بود به چادر او دست بزنند و او را با همان چادر به تخت بسته بودند.
دختران امروز فکر نکنند این حجاب رایگان به دست آنان رسیده است خیلی از افراد خون دادند و شکنجه شدند. زنان و دختران با همان کابلهایی شکنجه میشدند که مردان را شکنجه میکردند؛ خواهرم به دو سال زندان محکوم شد و هشت ماه نیز اضافه نگه داشتند؛ در نهایت پس از دو سال و هشت ماه در آذر ماه ۱۳۵۴ آزاد شد.
انتهای پیام
منبع