به گزارش خبرنگار مهر، در کتاب «مسند الإمام الرضا (ع)»، به نقل از سید بن طاووس با راویان مختلف از علی بن یقطین نقل کرده است که او در نامهای از حضرت امام رضا علیه السلام خواست که عبارات دعای سحر را تصحیح فرماید. امام پذیرفت و به او نوشت که این دعای امام محمد باقر علیه السلام است که در سحرهای ماه رمضان میخوانده است. بعد امام رضا (ع) از پدر بزرگوارش نقل کرده است که فرمود که امام باقر فرموده در خواندن این دعا کوشش و دقت کنید و دوست داشته که بگوید اسم اعظم الهی در این دعا است؛ پس در خواندن آن با دقت بکوشید. در مفاتیحالجنان نیز همین موضوع از طریق حضرت امام رضا نقل شده است که فرمودهاند حضرت امام باقر علیه السلام آن را در سحرهای ماه رمضان میخواندهاند.حضرت امام خمینی در سن ۲۷ سالگی این دعای پر مضمون را شرح داده است و از محتوای کتاب و عبارات آن بخوبی میتوان دریافت که ایشان در سنین جوانی یک عارف سالک و در عین حال یک ادیب اهل قلم بوده است. در ادامه قسمت سوم شرح دعای سحر حضرت امام خمینی به نقل از ترجمه فارسی این کتاب تقدیم نگاه مخاطبان میشود:
آنچه در قسمتهای قبل گفتیم در همه قسمتهای دعا مشترک است، هرچند بخشهایی از آن با مقام اول تناسب بیشتری دارد و برخی قسمتها شایسته مقام دوم است. اما آنچه به این فقره از دعا اختصاص دارد ایناست که بها به معنی زیبایی است و زیبایی عبارت از وجود است. پس، همه خیرها و زیباییها و حسنها و روشنیها از برکات وجود است تا جایی که گفتهاند این مساله (وجود خیر و زیبایی است) از بدیهیات است. پس، وجود تماماً حسن و زیبایی و نور و روشنایی است و لذا هرچه وجود قویتر باشد زیبایی تمامتر و نورانیتر خواهد بود. هیولا پستترین مرحله وجود و فعیلتش ناقص است، در نتیجه، خانه وحشت و تاریکی و کانون شر و سرچشمه پستیها است و آسیاب نکوهش و کدورت به گرد آن میچرخد. هیولا به خاطر نقصان وجود و ضعف نورانیتش مانند زن نازیبایی است که از آشکار شدن زشتیاش بیمناک است؛ چنانکه شیخ فرمود: «والدنیا لوقوعها فی نعال الوجود واخیرة تنزلاته یدعی بأسفل السافلین؛ دنیا را به خاطر وقوعش در صف اراضی عقیم وجود و آخرین تنزلاتش اسفل السافلین خوانند». هرچند دنیا در نگاه اهل دنیا زیبا و لذتبخش است؛ «کلّ حزب بما لدیهم فرحون؛ هر گروهی به آنچه در نزدش است شادمان است». ولی هنگامی که چیرگی آخرت ظهور کرد و حقیقت با زدودن حجاب از بصیرت قلب ظاهر شد و چشمها از خواب غفلت بیدار گردید و جانها از گورستان جهالت برانگیخته شد، حال دنیا و سرانجام آن شناخته شده نکوهش و زشتی و تاریکی و وحشت آن آشکار میشود. از نبی اکرم، صلی الله علیه و آله، روایت شده است که فرمود: «یحشر بعض الناس علی صور یحسن عندها القردة والخنازیر؛ برخی از مردم به اشکالی محشور میشوند که میمونها و خوکها از آنان زیباترند». این کمال حیوانی و خیر چهارپا بودن و درندگی نیز از برکات وجود و خیرات و نور و زیبایی آن است.
به هر ترتیب، هر چه وجود از آمیختگی به امور عدمی و نقصها و فقدانها و نیز از آلایش جهل و ظلمت به دور و خالص باشد، نورانیتر و نیکوتر میشود. به همین سبب، عالم مثال نورانیتر از عالم طبیعت است و عالم روحانیات و مقربان، که از مجرداتاند، از آنها نورانیترند و عالم ربوبی از همه عوالم، به سبب خالص بودنش از نقص و پاک بودنش از امور عدمی و منزه بودنش از ماهیت و ملحقات آن، نورانیتر است. البته، ً نوری جز نور او وجود ندارد و نیکویی و روشناییای نیست مگر در نزد او. زیرا او تمامی نور و نیکویی است و تمامی او نور و نیکویی است.
سید بزرگوار میرداماد، قدس سره، در کتاب تقدیسات، بنا بر نقل صحیح میگوید: «وهو کلّ الوجود و کلّه الوجود و کلّ البهاء و الکمال و کلّه البهاء و الکمال و ما سواه علی الاطلاق لمعات نوره و رشحات وجوده و ظلال ذاته؛ خداوند همه وجود است و همه او وجود است، و همه نور و کمال است و همه او نور و کمال است، و غیر او، همگی پرتوهای نور و رشحات وجود و سایههای ذاتش هستند».
پس، خدای متعال نور و خیر محض است بدون آمیختگی با ظلمت، کمال است بدون غبار منقصت، و روشنایی است بدون اختلاط با تیرگی؛ زیرا او وجود بدون عدم و انیّت بدون ماهیت است. عالم نیز به اعتبار اینکه نشانه او و منسوب به اوست و سایه گسترده خداوند بر ذوات ظلمانی آن قرار گرفته و رحمت واسعهاش زمینهای هیولایی را پر کرده نور و بها و اشراق و ظهور است: «قل کلّ یعمل علی شاکلته؛ بگو هرکس بر طبق شاکله خود عمل میکند». [عالم از آن رو که] سایه نور [است] نور است: «الم تر الی ربک کیف مدّ الظلّ؛ آیا نمیبینی که پروردگارت چگونه سایه را گسترانید؟» اما دنیا به اعتبار نفس خود هلاکت و ظلمت و وحشت و نفرت است: «کل شیء هالک الّا وجهه؛ هر چیزی جز وجه حق نابودشدنی است». و وجه باقی، بعد از نابود شدن تعینها و فنای ماهیتها، همان ربط وجوبی است که تقوّم و تحقق مستقل ندارد و مستقلاً حکمی نیز ندارد. از این نظر، اشیا خود او هستند. از پیامبر، صلی الله علیه و آله و سلم، روایت شده است که «لو دلّیتم الی الارض السفلی لهبطتم علی الله؛ اگر با ریسمانی به سوی زمینهای فرودین پایین روید، بر خداوند فرو خواهید آمد».
پس، خداوند هویت مطلق و بها تام است و غیر او هیچ هویت و بهایی وجود ندارد. عالم، از نظر غیر بودنش، نه بهایی دارد نه هویتی نه وجودی و نه حقیقتی، و سراسر خیال اندر خیال است. کلّی طبیعی [در عالم خارج] وجود ندارد. از این رو، چگونه میتواند بها و نور و شرف و ظهوری داشته باشد؟ بلکه آن نقصان و قصور و هلاکت و بینشانی است.
توضیحی درباره صفات بها و جمال
برخی از صفات الهی احاطه کامل بر سایر صفات دارند، ولی بعض دیگر چنین نیستند هر چند برای آنها هم محیط و محاط بودن وجود دارد. با توجه به این نکته، میتوان میان صفت بها و صفت جمال تفاوت قائل شد. بها عبارت است از نوری که ظهور و بروز در آن مدّ نظر باشد. بنابراین، همه صفات ثبوتیه جمالاند، ولی فقط بعضی از آنها بها هستند. بهی نیز، به یک اعتبار، از اسماً ذات، به اعتبار دیگر از اسماً صفات و به اعتبار سوم از اسماً افعال است؛ اگر چه به اسماً صفات و افعال شبیهتر است. جمیل نیز از یک منظر از اسماً ذات است و از منظر دیگر از اسماً صفات، اما از اسماً افعال شمرده نمیشود؛ گرچه با اسماً صفات مشابهت و مناسبت بیشتری دارد.
یکی از بزرگان مشایخ اهل سیر و معرفت، رضوان الله علیه، در کتاب خود موسوم به اسرار الصلاة در تفسیر «بسم الله الرحمن الرحیم» بر اساس اسرار حروف، بعد از ذکر چند حدیث و خبر از جمله حدیثی که در کتاب کافی و توحید و معانی از عیاشی به نقل از اباعبدالله، علیه السلام، بدین مضمون ذکر شده است که «الباء بها الله والسین سناء الله والمیم مجد الله؛ منظور از باء بها خداوند، مراد از سین سنای خداوند و مراد از میم مجد خداوند است» (قمی هم از امامان باقر و صادق و رضا، علیهم السلام، مانند همین روایت را نقل کرده ولی به جای مجد خداوند، ملک خداوند آورده است) فرموده است:
«أقول: [و] یعرف من هذه الاخبار و غیرها، ممّا روی فی الابواب المختلفة، أنّ عالم الحروف عالم فی قبال العوالم کلّها، وترتیبها ایضا مطابق مع ترتیبها، فالالف کأنّه یدلّ علی واجب الوجود، والباء علی المخلوق الاول، وهو العقل الاول والنور الاول، وهو بعینه نور نبیّنا، صلی الله علیه وآله وسلّم. ولذا عبّر عنه ببهاء الله، لأنّ البهاء بمعنی الحسن والجمال. والمخلوق الاول إنّما هو ظهور جمال الحق، بل التدقیق فی معنی البهاء أنّه عبارة عن النور مع هیبة ووقار، وهو المساوق المجامع للجمال والجلال؛ از این احادیث و احادیث دیگر که در بابهای مختلف آمده معلوم میشود که عالم حروف عالمی است در برابر [و به ازای] عالمهای دیگر و ترتیب حروف نیز مطابق ترتیب عوالم است؛ چنان که گویی الف دلالت بر واجب الوجود میکند و باء بر مخلوق اول که عبارت است از عقل اول و نور اول که همان نور پیامبر ما، صلی الله علیه وآله وسلم، باشد. به همین سبب است که از آن به بها خداوند تعبیر کردهاند، زیرا بها به معنی حسن و جمال است. و مخلوق اول ظهور جمال حق است. تدقیق و تعمیق بیشتر در معنی بها آن است که بگوییم بها عبارت از نور همراه با هیبت و وقار است، که در این صورت بها معادل جمال و جلال میشود».
من میگویم: صفات متقابل به سبب گرد آمدنشان در عین وجود، به نحو بساطت و تنزه از کثرت، همگی در هم داخلاند، لذا در هر صفت جمالی جلالی و در هر جلالی جمالی نهفته است، منتهی بعضی صفات در ظاهر جمالاند و در باطن جلال و بعض دیگر برعکس. از این رو، هر صفتی که جمال در آن ظاهر باشد صفت جمال و هر صفتی که جلال در آن ظاهر باشد صفت جلال شمرده میشود. بها نیز نوری همراه با هیبت و وقار و در بر دارنده جمال و جلال است، اما چون هیبت در بها در مرتبه باطن است و نور در مرتبه ظهور، بها از جمله صفات جمال محسوب میشود که جلال در آن باطنی است. نیز، چون جمال عبارت از چیزی است که متعلق به لطف باشد، بدون اعتبار ظهور و عدم ظهور در آن، لذا بها به وسیله جمال احاطه شده و در آن محاط است.
آنچه گفتیم در مرتبه فعل و تجلی عینی نیز صادق است. پس، بها ظهور جمال حق است که جلال در آن نهان است، عقل ظهور جمال حق است، شیطان ظهور جلال حق تعالی، و بهشت و مقاماتش ظهور جمال و بطون جلال است. جهنم و درکاتش نیز عکس آناند.
حال، اگر اشکال کنی که در برخی از احادیث ائمه اطهار، صلوات الله علیهم، آمده که «بالباء ظهر الوجود وبالنقطة تحت الباء تمیّز العابد عن المعبود؛ وجود به سبب باء ظاهر شد و به وسیله نقطه زیر باء عابد از معبود متمایز شد». و ظهور وجود به واسطه مشیت همان حقی است که خلقت به واسطه آن صورت گرفته است. در بعض احادیث آمده: «خلق الله الأشیاء بالمشیئة وخلق المشیئة بنفسها؛ خداوند اشیا را به واسطه مشیت و مشیت را به خود مشیت آفرید»، پس قرار دادن بای بها به معنای عالم عقل دیگر چه وجهی دارد؟ میگویم: این مطلب هم از یک منظر صحیح است، زیرا عقل نیز از جهتی مقام مشیت است؛ چون عقل ظهور مشیت و مقام اجمال همه عوالم است، چنانچه در محل خود اثبات شده که شیئیت شیء به شکل تمام و کمال آن شیء است.
اللهم انّی اسئلک من جمالک بأجمله و کلّ جمالک جمیل.
اللهم انّی اسئلک بجمالک کلّه.
اللهم إنّی اسئلک من جلالک بأجلّه و کلّ جلالک جلیل.
اللهم انّی اسئلک بجلالک کلّه…
بارالها، از تو درخواست میکنم به جمیلترین جمالت حال آنکه همه جمال تو جمیل است. پروردگارا، از تو درخواست میکنم به همه جمالت.
بارالها، از تو درخواست میکنم به جلیلترین جلالت و همه جلال تو جلیل است.
پروردگارا، از تو درخواست میکنم به همه جلالت.
بدان، ای عزیز، که وجود هرچه بسیطتر و به وحدت نزدیکتر باشد شمولش بر کثرات بیشتر و احاطهاش بر امور متضاد کاملتر است. اموری که در عالم زمان متفرقاند در عالم دهر مجتمعاند و چیزهایی که در ظرف خارج با هم متضادند در ظرف ذهن با هم هماهنگ هستند. اموری که در نشئه اول متفاوتاند در نشئه آخرت با هم متفقاند و این به سبب وسیع بودن ظرفها و نزدیکی آنها به عالم وحدت و بساطت است. شنیدم یکی از ارباب معرفت، رضوان الله تعالی علیه، میفرمود: «جرعهای آب در بهشت شامل همه لذتها، اعم از شنیدنیها (انواع موسیقی و نغمههای مختلف) و دیدنیها (لذتهای حاصل از دیدار صورتهای نیکو و دیگر شکلها و رنگها) است. سایر حواس هم بر همین قیاساند و لذتهای هر یک به طور جداگانه و متمایز از دیگر حواس درک میشوند. و این به سبب حکومت نشئه خیال و بروز سلطنت آن است».
منبع