در این تحلیل آمده است، با نگاه به بیشتر مقاطع تاریخی در سیاست آمریکا می توان دریافت که همیشه یک حزب اکثریت وجود داشت که ائتلاف پیچیده ای را مدیریت می کرد و در مقابل آن یک حزب اقلیت هم مطرح بوده است که برای افزایش جذابیت خود و جلب نظر افکار عمومی تلاش می کند.
گاهی اوقات نیز همسو شدن ها در یک دوره موجب شده است تا یک اقلیت دیرپا در مقطعی تازه به اکثریتی جدید تبدیل شود و در این دوره زمانی نقش احزاب تغییر پیدا می کرد.
از اواسط دهه ۱۹۵۰ تا اواسط دهه ۱۹۹۰ یک دوره زمانی طولانی وجود داشت که در آن اتفاقی مشابه در زمینه همپوشانی وظایف بین دو حزب اکثریت آمریکا وجود داشت و در آن جمهوریخواهان قادر شدند تا در هفت رقابت از ده انتخابات ریاست جمهوری پیروز شوند و در مقابل دموکرات ها نیز به طور تقریبی در تمام این مدت کنگره را در کنترل خود داشتند.
اما از اواسط دهه ۹۰ به بعد، دو حزب اقلیت در آمریکا داریم که هر دو نامحبوب هستند و هر کدام تنها با برجسته کردن نقاط ضعف دیگری در انتخابات برنده می شوند. هیچ کدام از این دو حزب اکنون برای تقویت و ارتقای جذابیت خود کار زیادی انجام نمی دهند.
در ابتدا، این بدان معنی بود که قدرت دارای نوسان می شود و هر حزب را وادار می کند تا تصور کنند پس از پیروزی هایش در آستانه یک دوره طولانی و بزرگ جدید از حاکمیت قرار دارد اما تنها دو سال بعد همه آن تصورات از هم می پاشید.
اکنون اما بیشتر احساس می شود که ما در میانه مسیر و در یک سیاست کاملا ۵۰-۵۰ گیر کرده ایم.
در دو انتخابات ریاست جمهوری گذشته نتیجه به تعداد کمی از ایالت ها و تعدادی آرای مشخص تنزل یافته است و هر کدام از این ایالت ها به راحتی می توانند مسیر دیگری بروند و نتیجه را تغییر دهند.
در دو سال اخیر شاهد شکننده ترین اکثریت کنگره در تاریخ ایالات متحده هم بوده ایم. اگرچه تا مدتی کاملاً مشخص نخواهد بود، اما به طور قطع به نظر می رسد که انتخابات میان دورهای روز سهشنبه هفته گذشته نیز منجر به ایجاد اکثریتی ظریف و تقریباً اندک می شود. ممکن است کنترل اسمی یک یا هر دو مجلس تغییر کند، اما هیچ طرفی در این انتخابات قدرت را به دست نمی آورد.
در واقع مردم آمریکا بار دیگر به آنچه که هر دو حزب مطرح کردند «نه» گفتند.
به راحتی می توان حدس زد که دلیل رسیدن به چنین بن بست قطبی شده ای آن است که تقریباً هیچ حزبی وجود ندارد که قابلیت کسب پیروزی قاطع را داشته باشد و آمریکایی ها هم دیگر تمایلی ندارند رای (بلیت) خود را تقسیم کنند. اما این تنها جواب صحیح نیست.
وقتی احزاب خط مشی خود را که موجب دفع رأی دهندگان می شود، کنار نمی گذارند، نمی توانند اکثریت مناسب و درخوری را به دست آورند. دلیل نادر شدن چنین اکثریت هایی این است که هر دو حزب به سختی تلاش می کنند تا از نظر رای دهندگان طبقه متوسط منفور باشند.
برای دموکرات ها به نظر می رسد که در بلندمدت این امر به مشکل بزرگ تری تبدیل شود زیرا آن ها با چالش تبدیل شدن به حزب نخبگان به شدت نامحبوب در یک عصر پوپولیستی رو به رو هستند.
رای دهندگان پرنوسان خیلی از موضوعاتی را که دموکرات ها به طور فزاینده ای مطرح می کنند، دوست ندارند و تغییر این رویه هم برای حزب آسان نخواهد بود.
این امر برای جمهوریخواهان، آشکارتر از هر زمان دیگری شده است. آن ها به علت ظاهر صریح و شخصیت طغیانگر حزب در دوره ریاست جمهوری دونالد ترامپ در جلب نظر رأیدهندگان نوسان دار ناموفق هستند. درک این امر که آن ها چگونه می توانند شرایط را تغییر دهند آسان تر است، اگرچه این بدان معنا نیست که چنین تغییری به راحتی انجام می شود.
الگوی برد و باخت جمهوریخواهان در روز سه شنبه تصادفی نبود و درک پیام آن هم سخت نیست. این خود را به عنوان یک نشانه فریادگونه، کوتاه اما قابل فهم نمایان می کند که حکایت از آن دارد: «آهای جمهوری خواهان: ترامپ مشکل شماست.»
در جورجیا و اوهایو، نامزدهای جمهوریخواه برای فرمانداری که ارتباط نزدیکی با ترامپ نداشتند، بسیار جلوتر از نامزدهای جمهوریخواه برای مجلس سنا بودند.
بسیاری از رای دهندگان به وضوح مایل به تقسیم رای خود بودند.اکنون به طرز دردناکی نمایان شده است که اگر جمهوریخواهان نامزد مورد حمایت ترامپ را در انتخابات مقدماتی بر نمی گزیدند، در کسب کرسی های سنا در پنسیلوانیا، آریزونا، نوادا، نیوهمپشایر و جاهای دیگر کار بسیار آسان تری را در پیش داشتند.
دلیل کسب نتیجه نسبتاً ناامید کننده برای جمهوریخواهان آشکار است و شاید در نهایت جمهوریخواهان را وادار کند که این تصور مضحک را کنار بگذارند که دونالد ترامپ یک مزیت انتخاباتی برای این حزب به شمار می رود.
حفظ این دیدگاه همیشه مستلزم انحرافات دردناک بوده است؛ دیدگاهی غیرقابل قبول وجود دارد که در آن پیروزی بسیار محدود و شکننده ترامپ بر هیلاری کلینتون در سال ۲۰۱۶ تنها راهی بود که در آن جمهوریخواهان خود را قادر می دیدند تا نامحبوب ترین چهره سیاسی در قرن بیست و یکم آمریکا را شکست دهند.
البته تصور شگفت آور دیگری هم وجود داشت مبنی بر اینکه شکست برخیاز نامزدهای جمهوریخواهان چون میچ مک کانل یا پل رایان در سال ۲۰۱۸ به دلیل ترامپی نبودن آن ها رخ داده است؛ البته همه این دیدگاه ها با ادعای متوهمانه حزب مبنی بر اینکه ترامپ در عرصه واقعی ریاست جمهوری سال ۲۰۲۰ را از دست نداد، تشدید شده است.
بسیاری از جمهوریخواهان از طریق متقاعد کردن خود بااستدلالهای فوق راضی شدهاند که پیروزی های شکننده با برتری اندک تنها موفقیت قابل دستیابی برای آنها در سیاست معاصر آمریکا است. آنها فکر می کنند که انجام بهتر امور و کسب نتایج موفقیت آمیزتر امکان پذیر نیست. جمهوریخواهان فراموش کرده اند که اکثریت برنده واقعی در عمل چگونه است. اکنون باید گفت که این تنها یک تذکر است.
مشخص نیست که جمهوریخواهان این تذکر را بپذیرند و سرانجام درک کنند که ترامپیسم نه تنها یک (رویکرد یا ایده) مدنی مخوف است (که دلایل کافی برای رد ترامپیسم هم وجود دارد) بلکه این یک خط مشی سیاسی وحشتناک نیز است.
همانطور که هر دو حزب جمهوریخواه و دموکرات پی در پی ثابت می کنند، از دست دادن بدیهیات یک گناه سیاسی مشترک برای آن ها است. اما آنها دلایل بسیار بسیار اندکی برای آن دارند.اکنون باید گفت که جمهوریخواهان مشکل شما ترامپ است، بیدار شوید.
منبع