تاریخ اسلام مشحون از فداکاری ها و درخشش مادرانی است که علاوه بر ایستادگی در برابر ظلم و یاری جبهۀ حق و دفاع از اسلام، فرزندان خود را انقلابی تربیت نموده، برای احیا و جانبازی مهیا کرده و حاصل عمر خویش را در راه خدا هدیه نموده اند و سرمشق و الگویی کامل برای تربیت نسلی انقلابی در زمان خود و تا همیشۀ تاریخ پر رمز و راز اسلام شده اند.
حضرت امّ البنین «فاطمه بنت حزام بن خالد بن ربیعه» همسر بزرگوار امیرالمؤمنین(ع) بانویی نمونه و الگو بود که در مکتب اسلام راسیتن پرورش یافت و در تربیت نسلی انقلابی برای زمان خود و مادران تاریخ اسلام تا زمان ما کوشید و از امیرمؤمنان علیه السلام صاحب چهار فرزند شد که همگی را در راه دفاع از امامت در انقلاب حسینی علیه السلام فدا نمود که این مقاله به بررسی این شخصیت بزرگ پرداخته، به دنبال بررسی نقش الگویی آن حضرت در پرورش نسل انقلابی است.
الف) ازدواج انقلابی
به جرأت می توان گفت که ازدواج حضرت امّ البنین علیهاالسلام با حضرت علی علیه السلام در راستای دفاع از ارزش ها و تربیت نسلی انقلابی صورت گرفت؛ زیرا انگیزۀ این ازدواج، به وجود آوردن فرزندانی خاص بود، چنانچه امام علی علیه السلام از برادر خویش (عقیل) خواست برای او زنی از خانواده ای اصیل، شجاع و خداپرست برگزیند تا پسرانی شجاع در دفاع از حق برای او به دنیا آورد.[1] عقیل که در عصر خود به نسب شناسی شهرت داشت؛ چون از اصالت خاندان و فرهیختگی پدران و جنگاوری نیاکان امّ البنین علیهاالسلام آگاهی داشت، وی را به امام معرفی کرد.[2] امام نیز از ایشان خواستگاری کرد و وی با کمال رضایت پیشنهاد امام را پذیرفت و به ازدواج حضرت درآمد.
چهار پسر ایشان عبارتند از: ابوالفضل العباس؛ عبدالله که در 25 سالگی به دست «هانی بن ثبیث حضرمی» در کربلا به شهادت رسید؛ عثمان که در 21 یا 23 سالگی به دست «خولی بن یزید اصبحی» در کربلا به سختی مجروح شد و به شهادت رسید؛ و جعفر که در سن 19 یا 21 سالگی در کربلا شهد شهادت را نوشید.[3]
اعضای این خانواده، از مادر خویش آموخته بودند که چگونه در خط سبز رهبری و امامت فرزندان حضرت فاطمه علیهاالسلام جان خویش را در کف اخلاص نهاده، در این راه شهد شیرین وصال بنوشند.
رؤیایی صادق
مشهور است پدر حضرت امّ البنین علیهاالسلام که پیش از به دنیا آمدن او با گروهی از افراد قبیلۀ خود به سفر رفته بود، در عالم رؤیا می بیند که در صحرایی نشسته و گوهری در دست دارد و به آن خیره شده است. در این هنگام، سواری به سوی او می آید و می گوید: این درّ را می فروشی؟ حزام پاسخ می دهد: قیمت آن را نمی دانم. سوار می گوید: من نیز نمی دانم؛ ولی اگر آن را به امیر هدیه کنی، چیزی به تو می دهد که ارزش آن از طلا و نقره والاتر خواهد بود. حزام می پرسد: آن چیز گران قدر چیست؟ سوار می گوید:
همان عزت و شرافت ابدی است. حزام از خواب بیدار می شود و تعبیر خواب خویش را می جوید. به او می گویند: صاحب دختری می شوی که به عقد شخصیت بزرگی در خواهد آمد. وقتی حزام از سفر باز می گردد، می بیند خداوند دختری به او عنایت فرموده است. پس رؤیایش به واقعیت می پیوندد و سال ها بعد، دخترش به ازدواج بزرگ مرد تاریخ، امام علی علیه السلام در می آید.[4]
سال ها بعد، وقتی حزام خواست از نظر خانوادۀ خویش آگاه شود، دید دخترش خوابی را که شب گذشته دیده است، برای مادرش تعریف می کند: مادر! خواب دیدم که در باغ سرسبز و پر درختی نشسته ام که نهرهای روان و میوه های فراوانی داشت؛ ماه و ستارگان می درخشیدند و من به آنها چشم دوخته بودم و دربارۀ عظمت آفرینش و مخلوقات خدا فکر می کردم. در مورد آسمان که بدون ستون بالا قرار گرفته است و روشنی ماه و ستارگان… در این افکار غرق بودم که ماه از آسمان فرود آمد و در دامن من قرار گرفت و نوری از آن ساطع می شد که چشم ها را خیره می کرد. در حال تعجب و تحیر بودم که چهار ستارۀ نورانی نیز در دامنم فرود آمدند.
حزام با شنیدن این رؤیای صادقۀ دخترش خوشحال شد و به او مژده داد که: «لقد حقّق الله رؤیاک یا بنیتی فأبشری بسعادة الدنیا و الآخرة؛ همانا خدای تبارک و تعالی رؤیای تو را به حقیقت مبدل ساخت و سعادت دنیا و آخرت بر تو بشارت باد!» بعد به همسرش گفت: آیا دخترمان را شایستۀ همسری امیرالمؤمنین علیه السلام می دانی؟ بدان که خانۀ او منزل وحی، نبوت، علم، حکمت و ادب است. اگر دخترت را لایق این خانه می دانی، این وصلت مبارک را بپذیریم؟ همسرش گفت: به خدا سوگند! من او را خوب تربیت کرده ام و از خدای متعال خواستارم که واقعاً سعادتمند شود، پس او را به مولایم علی بن ابی طالب(ع) تزویج کن.
حضرت امّ البنین علیهاالسلام آیین همسرداری را به نحو شایسته ای انجام داد و بعد از شهادت امام علی علیه السلام به احترام همسر والا مقامش، تا آخر عمر ازدواج نکرد.[5]
دلایل ازدواج
دلایل ازدواج امام با امّ البنین(ع) همان گونه که در سخن امام نیز هست، این بوده که حضرت می خواستند با زنی از نسل پاکان و شجاعان و سخنوران – که امتیازی جدی محسوب می شوند – ازدواج کند؛ ام البنین علیهاالسلام زنی سخن دان، با اندیشه های بلند و روحی لطیف و شاعرانه بود. او در خانواده ای اصیل از قبیلۀ «بنی کلاب» چشم به جهان گشود. پدرش «حزام» و مادرش «ثمامه» بود که از خانواده ای شجاع و دلاور بودند. به جدّ مادری او که «ابوالبراء» نام داشت «مُلاعِب الأسنه» می گفتند؛ چون او در جنگ ها، نیزه ها را به بازی می گرفت و حماسه می آفرید.[6]
حزام بن خالد نیز از خانواده ای سلحشور، ادب دوست و شاعرپرور بود. «لبید بن ربیعه» شاعر بزرگ عرب که در عصر جاهلیت می زیسته و از بزرگان جزیرۀ العرب به شمار می آید، برادر خالد (عموی حزام) است. در عصری که فن شاعری، اعجازی بی بدیل به شمار می رفت و برگزیده ترین شعرها را بر دیوار کعبه می آویختند، لبید سرایندۀ یکی از معلّقات سبعه (هفت شعر برگزیده) بود و سرشناس ترین چکامه سرای حجاز به شمار می رفت.
در نیاکان امّ البنین علیهاالسلام نیز نام پهلوانان بزرگی به چشم می خورد که آوازۀ بلندی در عرب داشتند. عقیل با آگاهی از نام و آوازۀ آنان، امّ البنین علیهاالسلام را برای ازدواج به امام پیشنهاد کرد. امام با توجه به تأثیر عنصر مهم توارث در روحیات فرزند، اقدام به این ازدواج کردند.
ملاعب الاسنه: از جمله نیاکان مادری حضرت عباس علیه السلام «عامر بن مالک بن جعفر بن کلاب» مشهور به ملاعب الاسنه است. این لقب را «حسان بن ثابت انصاری» شاعر معروف به او می دهد. «اوس بن حجر» درباره اش سروده است: «عامر سرنیزه ها را به بازی می گیرد، پس او کارایی و توان یک لشگر را دارد.»[7]
طفیل فارس قُرزُل: پهلوان دیگری از این خاندان و برادر ملاعب الاسنه است. فارس قرزل به معنای سوارکار تنومند می باشد.[8] نوشته اند او روزی شنید «ربیع بن زیاد عبسی»، از ندیمان «نعمان بن منذر»، حکمران و فرمانروای برخی از نواحی حجاز جاهلی، نزد فرمانروا سخن چینی او را کرده است، پس به همراه برادرانش ملاعب الاسنه، ربیعه، عبیده و معاویه به دربار فرمانروا رفت و او را با ربیع بن زیاد مشغول غذا خوردن دید. در این مجلس لبید بن ربیعه (برادرزادۀ طفیل) فی البداهه شروع به سرودن اشعاری در نام آوری و بی هماوردی عموهای خود کرد. فرمانروا و ندیم سخن چینش از ترس و شرمندگی هر دو سر به زیر انداخته بودند. فرمانروا برای خشنود کردن آنها ربیع بن زیاد را از خود راند.[9]
عامر بن طفیل: ملاعب الاسنه برادرزاده ای به نام «عامر بن طفیل» داشت که او نیز از پهلوانان عرب بود. وی با پهلوانی به نام «علقمه بن علاثه» قرار می گذارد هر کدام حسب و نسب افتخارآمیزتری داشتند و به نفع هر کدام از آنها داوری شد، صد شتر از دیگری بستاند. عامر برای پیروزی در این مسابقه از عموی خود کمک گرفت. عموی او کفشی به وی داد و گفت: برای تعیین شرافت خود از این کفش کمک بگیر؛ زیرا من با آن چهل مِرباع به دست آورده ام.
مرباع به یک چهارم غنائم جنگی گفته می شد که در یک جنگ به دست می آمد و مخصوص رئیس قبیله بود و شکست خوردگان آن را تسلیم او می ساختند.[10] ناگفته پیداست که عموی عامر بن طفیل مردی نام آور بوده که در چهل جنگ شرکت داشته و در تمامی آنها پیروز شده و یک چهارم غنائم آن جنگ ها را به خود اختصاص می داده است. عامر بن طفیل چندان بلندآوازه بود که در دیگر امپراطوری ها نیز فردی شناخته شده به شمار می رفت.
نوشته اند: وقتی یکی از اعراب بادیه نشین نزد قیصر روم رفت، قیصر از او پرسید: تو با عامر بن طفیل چه نسبتی داری؟ او قصد داشت اگر فرد عرب نسبتی با این پهلوان نام آور دارد، از او تفقّد نموده، رفتار کریمانه تری از خود نشان دهد.[11]
عروة الرَّحّال: از دیگر نیاکان مادری حضرت عباس علیه السلام «عروة الرَّحّال بن عتبة بن جعفر بن کلاب» است. او نیز جنگ جویی شجاع بود و به دلیل سفرهای زیاد، جهانگردی و رفت و آمد با پادشاهان مناطق و سرزمین های گوناگون، به او لقب رَحّال داده بودند.[12]
شمیمی از طراوت بوستان سخن دانی امّ البنین علیهاالسلام در مرثیه های جانسوزی است که در سوگ فرزندانش می سراید. پدران و نیاکان ایشان افزون بر شجاعت، از این ویژگی نیز برخوردار بوده اند که بین آنان «لبید بن ربیعه» مشهورترین است. او از معمّرین بوده و 145 یا 155 سال عمر کرده،[13] در دوران خلافت معاویه بدرود زندگانی گفته است.[14] وی با دیدن معجزه ای از پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله ایمان آورد.[15] حضرت در جنگ «بئر معونه» با قبیلۀ آنان درگیر شد. ملاعب الاسنه که پیش تر در مورد شجاعت اوسخن به میان آمد، دو اسب ممتاز و چند شتر را به رسم هدیه برای پیامبر صلی الله علیه وآله فرستاد؛ اما حضرت فرمودند: به خدا قسم! هدیۀ فرد مشرک را نخواهم پذیرفت. لبید از این سخن تعجب کرد و گفت: گمان نمی کردم که او هدیۀ مردی را از قبیلۀ مُضَر (اجداد لبید بن ربیعه) را رد کند. سپس به همراه ملاعب الاسنه خدمت پیامبر صلی الله علیه وآله رسید و عرض کرد: ملاعب الاسنه از بیماریی که در ناحیۀ شکم دارد، رنج می برد و از شما شفا می خواهد. رسول خدا صلی الله علیه وآله نیز کلوخی را با آب دهان آغشته ساخت و به او خورانید و بیماری او برطرف شد. این معجزۀ پیامبر صلی الله علیه وآله شگفتی آن دو را برانگیخت و از حضرت خواستند تا چند نفر را به عنوان مبلّغ اسلام به قبیلۀ آنان بفرستد. پیامبر صلی الله علیه وآله فرمودند: می ترسم بنی عامر به آنها صدمه بزنند. آن دو گفتند: ما سلامتی آنان را تضمین می کنیم.[16]
لبید هنگام تشرف به اسلام، تک بیتی سرود که در آن، خداوند را به سبب این فیض بزرگ سپاس می گوید: اَلحَمدُلله اِذْ لَمْ یأْتنِی اَجلِیحَتّی لَبسْتُ مِنَ الإسلامِ سِرْبَالاً
«خدای را سپاس می گویم که نمردم و جامۀ اسلام را بر تن کردم.»[17]
نوشته اند «عمر بن خطاب» در روزگار خلافت خویش به «مغیره بن شعبه» دستور داد تا به شاعران مسلمان بنویسد که یک نسخه از اشعار خود را برای درج در دیوان شاعران اسلامی به مدینه بفرستند. مغیره نزد لبید بن ربیعه و «اغلب راجز عجلی» رفت تا اشعار آنها را دریافت کند. لبید گفت: من هرگز شعری را که از جاهلیت رسیده، در اسلام نخواهم سرود. پس در پاسخ سورۀ بقره را روی کاغذی نوشت و برایش فرستاد؛ اما اغلب راجز شعر خود را نوشت و برای عمر فرستاد. عمر که پیش تر دستور داده بود به هر شاعر هزار سکه بدهند، امر کرد 500 سکه از بخششی که به اغلب شده، کم و به لبید بیفزایند. اغلب ناراحت شد و گفت: آیا سزاوار است من که از دستور پیروی کرده ام 500 سکه بگیرم و لبید که سرپیچی کرده 1500 سکه دریافت دارد؟ در این میان معاویه 500 سکه به بخششی که به لبید شده بود، افزود؛ اما لبید هرگز این 2000 سکه را نپذیرفت و به خودشان بازگرداند و تا آخر عمر، عطای آنان را در قبال شاعری خود نپذیرفت.[18]
لبید در دوران حیات خود همواره مورد احترام پیامبر صلی الله علیه وآله بود و حضرت بارها به اشعار او تمسک می کردند. شهرت لبید، تنها به سخن دانی و چکامه سرایی او نیست؛ بلکه احترام پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله نسبت به او به خاطر تعهد این شاعر بزرگ بوده است. حضرت دربارۀ او فرمودند: بهترین سخنی که عرب [جاهلی] زده است، سخن لبید می باشد که گفته:
اَلاَ کلُّ شَی ءٍ مَا خَلا اللَّهُ بَاطِلٌ
وَ کلُّ نَعِیمٍ لا محَالَةَ زَائِلٌ
«به هوش باش که غیر خدا باطل است و هیچ نعمتی نیست که پایدار باشد.»[19]
ب) مادری انقلابی
ام البنین علیهاالسلام مادری انقلابی بود و شاید نخستین صحنه از فداکاری مادرانۀ او در زندگی، هنگام تولد فرزند نخستش حضرت عباس علیه السلام بود که امام علی علیه السلام آن نوزاد را در آغوش کشید و نوازش کرد، سپس اشک مبارکش جاری شد و دستان فرزندش را بوسید و او را در آغوش خود فشرد.
ام البنین علیهاالسلام با دیدن این منظره، شگفت زده پرسید: چرا دستان او را می بوسید؟ مگر عیبی در او هست که این گونه به آن خیره شده اید؟ امام فرمودند: اگر خویشتن دار باشی، خواهم گفت؛ این دست ها در پی یاری فرزندم حسین علیه السلام در کربلا قطع می شوند و…، پس اشک در چشمان مادر حلقه زد؛ ولی فرو نچکید؛[20] زیرا عشق و علاقۀ او نسبت به این خانواده به گونه ای بود که از خود و فرزندانش گذشته بود و به جای زاری، عزم خود را جزم کرد تا ثمرۀ زندگی خویش را برای آن روز بزرگ آماده سازد.
نوشته اند که ام البنین علیهاالسلام خود را مادر فرزندان حضرت زهرا علیهاالسلام به ویژه دو سبط پیامبر اکرم(ص) نمی دانست؛ بلکه خود را کنیز آنان محسوب می کرد و تلاش داشت تا آنان جای خالی مادر را در زندگی احساس نکنند. فرزندان رسول خدا صلی الله علیه وآله در وجود این بانوی پارسا، چنان مهر و عاطفه می دیدند که رنج فقدان مادر را احساس نمی کردند. وقتی از روز نخست به خانۀ امام وارد شد، حسنین (ع) هر دو مریض بوده، در بستر افتاده بودند؛ اما این مادر انقلابی و فداکار به محض آن که وارد خانه شد، خود را به بالین ایشان رسانده، هم چون مادری مهربان به دل جویی و پرستاری از آنان پرداخت.
هم چنین نوشته اند: وقتی این بانو به خانۀ امام علی علیه السلام آمد، پیشنهاد کرد که نام او را از فاطمه عوض کند و با کنیۀ امّ البنین صدا بزند تا فرزندان حضرت با شنیدن نام فاطمه به یاد مادر خویش نیفتند و خاطرات تلخ گذشته در ذهن مبارکشان تداعی نگردد.
ج) شهادت فرزندان انقلابی
جانسوزترین روز در صدر اسلام؛ بلکه در کل تاریخ، روز عاشوراست؛ زیرا عاشورا صحنۀ انقلابی بزرگ در اسلام و بشریت است. امام و امّ البنین فرزندان خود را برای چنین روزی تربیت کرد تا از امام خود و حق و حقیقت دفاع کنند. وقتی در روز عاشورا نوبت به جان فشانی فرزندان امیرالمؤمنین و امّ البنین(ع) رسید: عباس، عبدالله، عثمان و جعفر(ع) جلو آمدند. حضرت عباس علیه السلام از برادران خود بزرگ تر بود؛ اما در این که او بزرگ تر بوده یا عمر بن علی، اختلاف است.
نکته: باید اذغان نمود که نسل حضرت امّ البنین علیهاالسلام از طریق نوادگان حضرت عباس علیه السلام در جای جای جهان بعدها منتشر شدند و فزونی یافتند که در جای خود قابل طرح و بررسی است.
از ویژگی های حضرت عباس علیه السلام قامت رشید ایشان بود، چنان که دربارۀ جنگ آوری و سوارکاری او نوشته اند که در هنگام سوارکاری پاهای ایشان به زمین می رسید؛ کنایه از این که در اسب سواری کاملاً مهارت داشت. این مثل را قبل از او در منابع تاریخ دربارۀ تعداد کمی از عرب، مثل عدی بن حاتم طائی، جبلة بن الایهم الغسانی و تنی چند از افراد معروف دیگر آورده اند.
د) سوگواری انقلابی
از دیگر حماسه های زندگی انقلابی حضرت امّ البنین علیهاالسلام هنگامی بوده که کاروان آزادگان و سرافرازان حسینی علیه السلام به مدینه بازگشت و او به استقبال کاروانیان شتافت. ایشان با آگاهی یافتن از واقعۀ عاشورا، پیش از هر چیز، از امام حسین علیه السلام سراغ می گیرد و حتی از چهار فرزند دلاور و رشید خود سخنی به میان نمی آورد. از این رو، نخست بیرق سوگ در عزای فرزندان حضرت فاطمه علیهاالسلام بر می افرازد و بر آنان می گرید.
نوشته اند آن حضرت هنگام برگشت کاروان کربلا به سوی مدینه به «بشیر» گفت: ای بشیر! از حسین علیه السلام برایم بگو. بشیر خبر شهادت چهار فرزندش را به مرور داد؛ ولی امّ البنین علیهاالسلام گفت: «قطعت نیاط قلبی؛ أولادی و من تحت الخضراء کلّهم فداء لأبی عبدالله الحسین؛[21] ای بشیر! با این خبر ناگوار بندهای دلم را پاره کردی؛ اما فرزندانم و هرچه زیر آسمان کبود است، فدای ابا عبدالله الحسین علیه السلام باد.» از حسینم خبر بده! بشیر گفت: خداوند به سبب مصیبت مولای مان حسین علیه السلام به شما پاداشی بزرگ عنایت کند.[22] این سخنان نیروی ایمان و علاقۀ امّ البنین علیهاالسلام نسبت به فرزندان حضرت زهرا علیهاالسلام نشان می دهد و این درجۀ بلند دیانت او را آشکار می سازد.[23]
امام باقر علیه السلام می فرمایند: امّ البنین علیهاالسلام بعد از واقعۀ عاشورا و شنیدن خبر شهادت فرزندان رشیدش، به ویژه امام حسین علیه السلام همواره در مدینه به کنار قبرستان بقیع می آمد و برای آن رادمردان الهی با سوز و گداز خاصی عزاداری می کرد و یاد و نام آن گرامیان را زنده نگه می داشت. مردم مدینه در آنجا حضور می یافتند و علاوه بر حزن و اندوه در مصیبت حماسه سازان عاشورا، پیام ها و سخنان آن بانوی بافضیلت را می شنیدند و حتی «مروان بن حکم» که از دشمنان اهل بیت(ع) بود نیز از اشعار و ندبه های جان سوز ایشان متأثر می شد و گریه می کرد.[24] این موضع گیری عاشقانه و ابراز احساسات پاک، بیانگر معرفت والا و محبت راستین این بانوی انقلابی و از خودگذشته نسبت به خاندان وحی است.
بزرگان و علمای شیعه دربارۀ آن حضرت می نویسند: «این شدت علاقه، کاشف از بلندی مرتبۀ او در ایمان و قوت معرفت او به مقام امامت است که شهادت چهار جوان خود را که نظیر ندارند، در راه دفاع از امام زمان خویش، سهل می شمارد.»[25]
هم چنین در این زمینه نوشته اند: «او شاعری خوش بیان و از خانواده ای اصیل و شجاع بود.»[26] هنگامی که زن ها او را با عنوان امّ البنین خطاب کرده و به وی تسلیت می دادند، این ابیات را سرود:
لا تدعونّی ویک امّ البنین
تذکرنی بلیوث العرین
کانت بنون لی ادعی بهم
و الیوم اصبحت و لا من بنین
اربعة مثل نسور الربّی
قد واصلوا الموت بقطع الوتین
تنازع الخرصان اشلائهم
فکلهم امسوا صریعاً طعین
یا لیت شعری اکما اخبروا
بان عباساً قطیع الیمین[27]
«ای زنان مدینه! دیگر مرا امّ البنین نخوانید و مادر شیران شکاری ندانید؛ مرا فرزندانی بود که به سبب آنها امّ البنینم می گفتند؛ ولی اکنون دیگر برای من فرزندی نمانده و همه را از دست داده ام. آری، من چهار باز شکاری داشتم که آنها را هدف تیر قرار دادند و رگ گردن آنها را قطع کردند. دشمنان با نیزه های خود ابدان طیبۀ آنها را از هم متلاشی کردند و در حالی روز را به پایان بردند که همۀ آنها با جسد چاک چاک روی زمین افتاده بودند. ای کاش می دانستم آیا این خبر درست است که دست های فرزندم عباس علیه السلام را از تن جدا کردند؟!»
یا من رأی العباس کرّ علی جماهیر النقدو وراه من ابناء حیدر کل لیث ذی لبد
«ای کسی که فرزند عزیزم، عباس علیه السلام را دیده ای که با دشمن در قتال است، و آن فرزند حیدر کرار علیه السلام، مانند پدر حمله می کند و فرزندان دیگر علی مرتضی علیه السلام که هر یک نظیر شیر شکاری هستند، پیرامون وی می جنگند.»[28]
پی نوشت ها:
[1] سفینة البحار، شیخ عباس قمی، کتابخانه سنایی، تهران، بی تا، ج ۲، ص ۱۵۵.
[2] بطل العلقمی، عبد الواحد بن احمد المظفر، مطبعة الحیدریة، نجف، بی تا، ج ۱، ص ۹۷؛ عمدة الطالب فی أنساب آل ابی طالب(ع)، ابن عنبة الحسنی، المطبعة الحیدریة، نجف، چاپ دوم، ۱۳۸۰ق، ص۳۹۴.
[3] العباس(ع)، سید عبد الرزاق موسوی المقرم، مطبعة الحیدریة، نجف، بی تا، ص ۷۵.
[4] مولد العباس بن علی(ع)، محمد علی ناصری بحرینی، 1364 ش، ص ۲۶.
[5] بحار الأنوار، محمد باقر مجلسی، مؤسسة الوفاء،بیروت، ۱۴۰۳ق، ج ۴۲، ص ۷۴.
[6] همان، ج ۱۸، ص ۲۲.
[7] الأغانی، ابوالفرج الأصبهانی، دار احیاء التراث العربی، بیروت، بی تا، ج ۱۵، ص ۵۰.
[9] العباس(ع)، ص۷۱.
[10] الاغانی، ج ۱۵، ص ۳۵.
[12] جهانگرد و دنیادیده؛ المنجد، لوئیس معلوف، انتشارات اسلام، تهران، چاپ دوم، ۱۳۷۸ش، ج۱، ص ۶۵۸.
[13] بحار الأنوار، ج ۸۹، ص ۱۳۲؛ رسالة فی المعنی المولی محمد بن محمد بن النعمان الشیخ المفید، دار، المفید، بیروت، چاپ دوم، ۱۴۱۴ق، ج ۱، ص ۴۵.
[15] الغدیر، عبدالحسین امینی، دار الکتب العربیة بیروت، ۱۳۷۹ق، ج ۷، ص ۲۳.
[16] تاریخ یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، دار صادر، بیروت، بی تا، ج ۲، ص ۷۲؛ الخرائج و الجرائح، قطب الدین الراوندی، مؤسسة الامام الهادی، قم، بی تا، ج ۳، ص ۹۹۴.
[17] مناقب آل ابی طالب، ابن شهر آشوب، ج ۱، ص ۱۶۶.
[18] بحار الأنوار، ج ۹، ص ۱۳۳؛ کنز العمال فی سنن الاقوال والأفعال، علاء الدین علی المتقی بن حسام الدین الهندی، مؤسسة الرسالة، بیروت، بی تا، ج ۳، ص ۸۵، ش ۸۹۳۵.
[19] البدایة والنهایة، الحافظ ابوالنداء اسماعیل بن کثیر الدمشقی، دار احیاء التراث العربی، بیروت، چاپ اول، ۱۴۰۸ق، ج ۷، ص ۲۴۷؛ مستدرک سفینة البحار، شیخ علی نمازی شاهرودی، انتشارات جامعه مدرسین، قم، ۱۴۱۹ق، ج ۹، ص ۹۷؛ الأنساب، ابو سعد عبد الکریم بمن محمد بن منصور التمیمی السمعانی، دار الجنان، بیروت، چاپ اول، ۱۴۰۸ق، ج ۴، ص ۱۱۷؛ تناقضات الإبانی الواضحات، حسن بن علی السقاف، دار الامام النووی، بیروت، ۱۴۱۲ق، ج ۲، ص ۳۴۲؛ مسند احمد بن حنبل، امام احمد بن حنبل، دار صادر، بیروت، بی تا، ج ۲، ص ۴۴۴.
[20] بحار الأنوار، ج ۴۵، ص ۴۰؛ تنقیح المقال وأحوال الرجال، عبد الله مامقانی، تصحیح: محمد صادق کتبی، مطبعة، المرتضویة، نجف، بی تا، ج ۲، ص ۷۰.
[21] اعیان الشیعة، سید محسن امین، دار التعارف للمطبوعات، بیروت، ۱۴۰۶ق، ج ۴، ص ۱۲۹؛ الکامل فی التاریخ، عزالدین ابوالحسن علی بن محمد ابن الأثیر الجزری، دار الکتاب العربیة، بیروت، چاپ دوم، ۱۳۷۸ق، ج ۴، ص۳۰.
[22] تنقیح المقال، ج ۲، ص ۱۲۸.
[24] بحار الأنوار، ج ۴۵، ص ۴۰.
[25] تنقیح المقال، ج ۲، ص ۱۲۸.
[26] أعیان الشیعة، ج ۳، ص ۴۷۵.
[27] همان، ج ۴، ص ۱۲۹؛ الکامل فی التاریخ، ج ۴، ص ۳۰.
[28] همان، ص ۱۳۱.
منبع