۳۶۵ روز در صحبت قرآن نوشته استاد حسین محیالدین الهی قمشهای، کتاب چهارم از مجموعه کتابهای جوانان و فرهنگ جهانی است. این مجموعه با هدف شناساندن فرهنگ و ادبیات به جوانان اولین بار سال ۱۳۹۰ به همت نشر سخن تدوین منتشر شده است.
کتاب «۳۶۵ روز در صحبت قرآن» ۳۶۵ قطعه کوتاه و بلند از قرآن برای آشنایی جوانان با تعلیمات فراگیر قرآن انتخاب شده و کوشش شده است که این گنجینه تصویری از ابعاد گوناگون کلام آسمانی برای مخاطب ترسیم کند.
این کتاب، تفسیر در معنی اصطلاحی کلمه مانند تفاسیری چون کشاف و مجمع البیان و امثال آن نیست، بلکه بیشتر انعکاسی از کتاب وحی در ادب عرفانی فارسی و اسلامی است و نگاهی به قرآن از دیدگاه ادبی، زیباشناسی و اخلاقی، اجتماعی و عرفانی دارد.
گروه اندیشه ایکنا به منظور بهرهمندی مخاطبان خود از این گنجینه قرآنی و ادبی اقدام به انتشار قطعههایی از کتاب «در صحبت قرآن» کرده است. هفتاد و هفتمین قسمت از تحفه این کتاب با عنوان «در نابرابری پاکی و ناپاکی» تقدیم مخاطبان گرامی میشود.
قُلْ لَا يَسْتَوِي الْخَبِيثُ وَالطَّيِّبُ وَلَوْ أَعْجَبَكَ كَثْرَةُ الْخَبِيثِ فَاتَّقُوا اللَّهَ يَا أُولِي الْأَلْبَابِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ ﴿مائده ۱۰۰﴾
(ای رسول ما) بگو هرگز پاک و ناپاک یکسان نیست هر چند که کثرت ناپاکیها شما را به اعجاب آورد. پس ای صاحبان خرَد از خدا بترسید باشد که رستگار شوید.
شگفتا با مردم سخن بدیهی باید گفت! چه کسی نمیداند پاکی و ناپاکی یکسان نیست؟ اما از مشاهده ناپاکی و زشتیها که در جهان هست چنین برمیآید که بسیاری از مردمان این اصل عدم برابری پاکی و ناپاکی را در دل نپذیرفتهاند زیرا اگر به رسایت آدمی بپذیرد که پاکی بهتر از ناپاکی است و راستی بهتر از دروغ و نادرستی است هرگز به نادرستی تن نمیدهد. اما گویی در درونش وسوسهای هست که این نابرابری را انکار میکند و این سخن سقراط که گفت فضیلت در علم است به همین معناست که حقیقت علم انسان را به فضیلت رهنمون میشود و این که میبینیم بسیاری از مردمان به ظاهر به این نابرابری خوبی و بدی علمی دارند، اما بدان عمل نمیکنند نشان آن است که به حقیقت علم نرسیدهاند و این تصدیق در قلب ایشان نیامده است و اصحاب منطق گفتهاند: «العلم ان کان اذعاناً للنسبة فهو تصدیقُ و الا فتصوّرُ» یعنی اگر دانش انسان چنان باشد که نسبتی میان دو چیز را تصدیق کند آن دانش را علم تصدیقی گویند و اگر به حقیقت آن نسبت قلبا اذعان نداشته باشد آن دانش تصور است.
یعنی شخص وقتی میگوید عدالت بهتر از ظلم است، اگر به راستی به این بهتری معتقد باشد علم او تصدیقی است و اگر نباشد تنها تصوری از عدالت و ظلم و معنی بهتر و بدتر در ذهن دارد اما بین دو چیز قائل بسبت نشده است و در حلقه دانشمندان از قدیم وقتی از کسی سخن میرفت میپرسیدند که تصدیقاتش چقدر است؛ و چه بسیار مردمند که تصورات بسیار وسیع و گسترده از مسائل دینی و اخلاقی و غیره دارند اما به حقیقت چیزی نمیدانند و در لحظه آزمون معلوم میشود که تصدیقات آنها بسیار اندک است یا خود هیچ نیست.
یکی از عوامل که باعث میشود مردم در این نابرابری خوبی و بدی تردید کنند این است که میبینند بدیها و ظلمها و ناپاکیها عموما بر خوبیها غلبه دارد و از این کثرت بدی در شگفت میشوند و با خود میگویند که این همه مردم که به سوی بدی میروند لابد خیری در آن هست و همین آنها را تشویق میکند که سالک راه بدی باشند در حالی که بدی و خوبی در ذات متفاوتند و کمیت نقشی در این میان ندارد و اگر هزاران هزار بدی از مردمان در وجود آید ماهیت بدی را به خوبی بدل نمیکند و خوبی اگر چه در یکی باشد چون آفتاب هویداست و جمله مردم آن را میستایند و آن یکی را یگانه و عزیز میدارند و میبینیم که یک شمع در میانه دریای ظلمت میدرخشند و کثرت ظلمت مانع از رونق و شکوه نور او نیست.
شعر زیر از والت ویتمن درباره خوبی کم و بدی زیاد تمثیل زیبایی در اثبات همین نکته است:
در بیشه هستی به گشت و گذار،
کم دیدم و بسیار، قطره دیدم و دریا،
قطرهای که نیکی نام داشت،
و استوار و یکنواخت،
به سوی ابدیت میشتافت؛
و دریایی بیکران، که بدی نام داشت
و سرگشته و پریشان، با شتاب میکوشید
که خود را پنهان کند، گم شود و بمیرد.
تاگور شاعر معروف هندی گفته بسیار کوتاهی دارد که مضمون لطیفه قرآن را در باب کثرت بدان و تنهایی خوبان به زیبایی تمام بیان کرده است:
اگر گلی تنها باشد نیاز نیست به خارهای بسیار که گرد هم آمدهاند حسادت کند.
خداوند بدین ملاحظات در پایان آیه میفرماید که شما ای صاحبان خرد دست از بدی بکشید باشد که رستگار شوید و از غلبه ظاهری بدیها و شر و خیانتها نهراسید، زیرا پیروزی نهایی با خوبی است و توان گفت که خوبان حتی وقتی که در بند ظلم و جور بدان گرفتارند بر آنها غالبند و تاج سربلندی و افتخار را پیوسته بر سر دارند و بدان اگر چه تاج و دستار ثمین بر سر نهند شاخهای زشت اهریمنیشان پیوسته هویداست. خوبی خود یوسفی است که زندان با او خوشتر که آزادی.
در مثنوی حکایتی است که وقتی یوسف به پادشاهی رسید یک دوست دوران کودکی او را از جور برادران میپرسد:
یاد دادش جور اخوان و حسد
گفت آن زنجیر بود و ما اسد
عار ناید شیر را از سلسله
ما نداریم از رضای حق گله
شیر را بر گردن ار زنجیر بود
بر همه زنجیر سازان میر بود
دمی با دوست در خلوت به از صد سال در عشرت
من آزادی نمیخواهم، که با یوسف به زندانم (سعدی)
عجب این است که مردمان کسی را که به بیان یک امر بدیهی بپردازد به طنز و تمسخر میگیرند و میگویند:
از کرامات شیخ ما این است
شیره را خورد و گفت شیرین است
اما کسانی که بدیهی ترین چیزها را با عمل خود انکار میکنند گاه به هوش و درایت منسوب میشوند.
انتهای پیام
منبع