گرگان – ایرنا – سرش را میان دستهایش گرفته بود و به زمین زل میزد . نگاهم را لحظهای از او نداشتم چون میدانستم باید منتظر تصمیم بزرگی باشم. دقایقی که گذشت از جایش بلند شد، قلوه سنگی را که کنار پایش بود به نقطهای دور پرتاب کرد و رو به من گفت: «خانم باید امشب برم جبهه. دیگه نمیتونم تحمل کنم» و رفت.
منبع
مطلب پیشنهادی
ورود خودرو به «بازمانده عصر یخبندان» آری یا نه؟
گرگان- ایرنا- پس از طرح مباحث فراوان برای تردد یا منع ورود خودرو به پارک …