[ad_1]
در آستانه اجلاس پیرغلامان در کرمان، صبح یک روز تابستانی، وقتی هوا هنوز خنکای شب کویریاش را در خود حفظ کرده بود، به تکیه فاطمیه رسیدیم که یکی از خادمان در را به روی ما گشود. کمی بعد مرتضی فرزند مرحوم حاج ماشاءالله، بانی و بنیانگذار تکیه به استقبال آمد.
صدای آواز گنجشک هایی که حاشیه های سقف تکیه فاطمیه کرمان را برای خود به عنوان لانه و ماوا برگزیده بودند در سکوت صبحگاهی تکیه فاطمیه مرا به یاد خود می انداخت که هر زمان مشکلی داشتم دستم را با رساندن خودم به تکیه فاطمیه به دامان مادرمان فاطمه زهرا (س) بانوی دو عالم گره می زدم و تا مراد نمی گرفتم از دامانشان دست بر نمی داشتم.
انگار این پرنده ها هم خوب می دانستند به کجا دست به توسل بزنند؛ وارد تکیه که می شوی درست سمت راست مزار بنیانگذار تکیه فاطیمه حاج ماشاءالله لطفی را می بینی که حالا بعد از سالها نوکری ارباب بیکفن در مکانی که احداثش حکایتی شنیدنی دارد آرمیده است.
به گزارش ایرنا، آقا مرتضی بعد از احوال پرسی با سئوالات پراکنده و زیاد ما خبرنگاران که به بهانه برگزاری اجلاسیه پیرغلامان و با عشق حسینی که از کودکی در جانمان دمیده بودند روبه رو شد و به نقل پدر مرحومش به عنوان بانی و بنیانگذار تکیه فاطیمه که از تکایای قدیمی و بنام کرمان است گفت: حکایت چگونگی مداح شدن پدرم و احداث این مکان، همچنین برپایی نخستین چادر تکیه مثنوی هفتاد من کاغذ و شنیدنی است.
چادری که با مهریه گلپری علم شد
پدرم بارها بر منبر و گاهی در میان جمع افراد مختلف حکایت آن زن بدنامی که مهریهاش را برای اقامه چادر تکیه داده بود تعریف می کرد و هایهای می گریست لذا این حکایت برای خیلی ها تکراری است.
وی که پدرش را اول خرداد ۱۳۹۶ در ۸۹ سالگی از دست داده و پیکر او را در همان تکیه فاطمیه به خاک سپرده اند، به نقل پدر روایت کرد: یک شب بعد از برگزاری مراسم روضه در تکیه که هنوز فقط زمین بود و به شکلی فعلی نبود در منزل خوابیده بودم که صدای در منزل از خواب بیدارم کرد.
«شب از نیمه گذشته بود سراسیمه به سمت در رفتم و در را باز کردم. پشت در مردی را که می شناختمش با یک خودرو جیپ در آن طرفتر ایستاده بود، آن مرد مدتی قبل زنی بدنام را به عقد خود درآورده بود. با او احوال پرسی کردم و دلیل حضورش را در این وقت از شب، آن هم جلو منزلمان جویا شدم و او سعی کرد با نشان دادن زنی که در خودرو نشسته بود و بیوقفه گریه می کرد مرا متوجه اتفاقی که افتاده کند».
«مرد در ادامه بعد از نشان دادن همسرش گفت، امشب همسرم بعد از شرکت در روضه تکیه فاطمیه خیلی متحول و دلشکسته بود به طوری که مدام گریه می کرد، او را به منزل بردم و با گریه های او خوابیدیم، نیمه شب بود که همسرم از خواب بیدار شد، به من گفت مرا به خانه حاج ماشاءالله ببر. به او گفتم فردا می رویم، الان دیر وقت است اما همسرم فقط گریه می کرد و از من خواست همین الان به دیدار شما بیاییم. من هم زمانی که حال همسرم را دیدم ترجیح دادم خدمت شما برسیم تا شاید کمی حال همسرم بهتر شود»ـ
بنیانگذار تکیه فاطمیه چنین روایت را ادامه می دهد: به سمت ماشین رفتم، زن همچنان گریه می کرد. زمانی که مرا دید رو به من گفت، حاجی شما برای تکیه پوشش خواسته بودید؟، میان آن همه هق هق و صدای بریده بریده زن نمی توانستم درست بفهمم چه می گوید، پرسیدم پوشش؟؛ زن ادامه داد بله شما برای تکیه پوشش می خواهی؟.
فرزند حاج ماشاءالله گفت: پدرم می گوید یک لحظه یادم آمد که این مدت آرزو داشتم خیمه ای برای تکیه برپا می کردم اما دستمان خالی بود. رو به زن گفتم بله ما برای مسقف کردن تکیه نیاز به چادر داریم تا عزادارن راحت تر عزاداری کنند. صدای گریه های زن بلند و بلندتر شد. نمی دانستم چه بر این زن گذشته که این موقع شب اینجا از من چنین سئوالی می کند و پاسخ من نیز بر شدت گریهاش می افزاید.
زن رو به من ادامه داد: من دیشب برای شرکت در روضهخوانی به تکیه فاطمیه آمدم، انگار منقلب شده بودم، دلم شکست، خیلی گریه کردم رو به حضرت زهرا (س) گفتم خانم من در زندگی گناهان زیادی مرتکب شدهام اما الان پشیمانم. حالم خیلی بد بود با گریه و دلشکسته خوابیدم، در خواب حضرت فاطمه (س) را دیدم که رو به من گفت، مژده می دهم که تو بخشیده شدی، مهریهات را بگیر و به حاج ماشاءالله بده تا پوششی برای خانه من درست کند و از حالا نیز اسم تو “امکلثوم” است.
از حاج ماشاءالله نقل شده، تنم لرزید خدایا مادرمان حضرت زهرا(س) نیاز ما را در تکیه دیده و وسیله رفع آن نیاز را هم فراهم کرده، علاوه بر آن زنی بدکاره را که شهره شهر بوده وسیله این کار قرار داده و مهمتر از آن، او را پذیرفته و پاک کرده است.
«خلاصه زن مهریهاش را آورد تقدیم تکیه کرد و نخستین چادر تکیه فاطمیه کرمان با مهریه زنی که مورد عنایت خاص حضرت زهرا(س) قرار گرفت بنا شد.
از شیطنت های بچگانه تا نوحهخوان شدن حاج ماشاءالله
آقا مرتضی حکایت زیبای چگونگی نوحه خوان شدن پدرش را در ادامه به نقل آن مرحوم اینگونه بازگو کرد: پدرم می گفت مادربزرگم ملای مکتبی بود، یادم می آید مادرم یک کتاب شعر از جودیخراسانی داشت که زمانی که کار خانه را انجام می داد یا خواهر برادرهایم را شیر و گهواره شان را تکان می داد اشعار این کتاب را زمزمه و همزمان گریه میکرد. من هم که برخی اشعار جودی را زیاد از مادرم به زمزمه نوحه خوانی شنیده بودم آنها را حفظ شده بودم.
«کودکی حدود هشت ساله بودم، به اقتضای سن شیطنت می کردم. روزهای عزاداری هر بار هیات عزاداران تکیه قلعه از معابر گذر می کردند می رفتم بالای درختی که در آن نزدیکی بود و با صدای بلند شروع می کردم به خواندن اشعار جودی خراسانی و اینگونه من هم به شیوه خودم عزاداری می کردم، در حالی که چون آن روزها بلندگو نبود به نوعی عزاداری هیات را تحت تاثیر قرار می دادم و بهم می ریختم».
«یک روز که هیات به نزدیکی خانه ما رسید من مثل همیشه شروع به نوحه خوانی کردم و آنها هم مثل همیشه به سمتم آمدند، من بلافاصله از درخت پایین پریدم و پا به فرار گذاشتم. آن روز افرادی که به دنبالم آمدند تا در خانه ما آمدند و در زدند. پدرم در را باز کرد، ترسیده بودم نگران بودم که الان شکایت مرا به پدرم کنند و من باید جواب کارم را پس بدهم اما بر خلاف تصورم آنها به پدرم که در محل کربلایی اصغر خطاب می شد گفتند کربلایی این بچه صدای خوبی دارد اجازه بده او را به هیات ببریم تا نوحهخوان هیات شود».
حاج ماشاءالله ادامه داده است: پدرم که به امام حسین(ع) عشق و ارادت زیادی داشت-چون نمی خواست با صدای یک کودک نوحه خراب شود- بلافاصله مخالفت کرد اما مادرم بعد از شنیدن این پیشنهاد پدرم را راضی کرد که من نوحه خوان امام حسین بشوم.
«پدرم مرا صدا کرد و با قید این شرط که “حق نداری هیچ زمانی حتی یک ریال برای کاری که انجام می دهی بگیری و باید نوکر امام حسین (ع) باشی” مرا راهی مسیر نوکری آقا سیدالشهدا کرد. پدرم تاکید کرد اگر حتی ریالی به خاطر نوکری امام حسین بگیری نفرینت می کنم. آن روز من سوار بر شانه های کربلایی اکبر که خادم و بزرگ تکیه قلعه بود، اولین نوحه ام را خواندم».
«کودکی هشت ساله بودم و صدایی گیرا داشتم، طبق قرار هر سال هیات آن شب باید به خانه یکی از متمکنین کرمان می رفت و من هم به عنوان نوحه خوان سوار بر دوش کربلایی اکبر وارد خانه این مرد شدم. صاحبخانه و بانی مجلس عزا بعد از نوحهخوانی من خواست یک اشرفی(قطعه ای طلا) در دهانم بگذارد اما من به خاطر قولی که به پدرم داده بودم امتناع کردم».
در ادامه آقا مرتضی آهی از ته دل کشید و نگاهی به مقبره پدرش پیرغلام امام حسین (ع) انداخت و ادامه داد: پدرم قول داده بود همیشه رخت نوکری آقا را بر تن کند و تا آخر عمرش نیز چنین کرد و سرانجام مزدش را گرفت.
فاطمیه نخستین تکیه ای در کرمان که به نام اهلبیت نامگذاری شد
آقا مرتضی ادامه داد: تکایای زیادی از جمله جوی مویدی، بُنگی ها، گلبازخان و قلعهمحمود در شهر کرمان هستند که از قدیم الایام فعال و مشهور بوده اند اما هیچکدام به نام اهلبیت نامگذاری نشده بودند.
وی ادامه داد: پدرم می گفت در جوانی خواب تکیهای را با سقفی آیینهکاری و ستون هایی کاشیکاری شده دیده و بعد از آن عزمش برای ساخت تکیه فاطمیه جزم شده است.
لطفی افزود: پدرم آن زمان جای تکیه فعلی فاطمیه را که ۸۰ متر و در زمینی گود واقع در خیابان طالقانی بود خرید و ساخت تکیه را آغاز کرد.
حاج ماشاالله لطفی زمین را همسطح خیابان ساخت و بدون در و دیوار و حتی چادر شروع به عزاداری کردند.
بانی تکیه فاطمیه و پیرغلام امام حسین (ع) اهل کرمان ۲۱ سال قبل به عنوان اولین پیرغلام کرمان در نخستین اجلاس پیرغلامان حسینی شرکت کرد.او علاوه بر اینکه بانی و متولی تکیه فاطیمه بود، مداح، شاعر، مسئول هیات و واقف تکیه نیز بود؛ یادش گرمی باد.
بیست و یکمین اجلاس بین المللی پیرغلامان حسینی(ع) از دیروز نهم مرداد در کرمان گشایش یافت و پنجشنبه شب(۱۱ مرداد) پایان می یابد.
منبع