قبل از خواندن این گزارش و قسمت های بعدی آن، این کار را تجربه کنید. فقط یکی دو دقیقه چشم هایتان را ببندید. حالا برخیزید، اگر در منزل هستید به سوی آشپزخانه بروید و یک چایی برای خودتان بریزید یا اگر در محل کار هستید به اتاق همکار خود بروید. فکر می کنید چقدر در این کار موفق می شوید؟ احتمالا به در یا دیوار برخورد می کنید یا قبل از رسیدن به آشپزخانه یا اتاق همکارتان، طاقتتان طاق می شود و چشمان خود را باز می کنید. حالا تصور کنید چگونه جانبازان و نابینایان بیش از هزار کیلومتر را با اتوبوس و سواری یا هواپیما طی می کنند و پس از رسیدن به کشور عراق، حدود ۸۰ کیلومتر بین نجف تا کربلا به پیادهروی می پردازند!
برخی تصور می کنند جانبازان به دلیل محدودیت هایی مثل قطع نخاعی یا نابینایی، افرادی خانه نشین و گوشه گیر هستند درحالی که بیشتر آنان از بانشاط ترین افراد جامعه هستند و اگر همنشین آن ها شوید، متوجه این نشاط و سرزندگی می شوید. مثلا سید جلال روغنی از آن جانبازانی است که هم دو دست خود، هم یک پا و هم چشم های خود را در جنگ از دست داد ولی اگر با او هم کلام شوید، از خنده روده بر می شوید. کافی است یکی از فیلم های او را در فضای مجازی ببینید. این جانباز نابینا با همت والای خود توانست نشان دولتی درجه یکم ایثار را در سال ۷۴ دریافت کند و جزو یکی از کارآفرینان کشور است.
شاید باور نکنید ولی برخی از این جانبازان نابینا حتی به تحلیل فیلم های سینمایی هم می پردازند. مثل علیرضا سربخش که مدیر عامل موسسه سینمایی جانبازان است.
احمد مردشتی هم یکی از این جانبازان است و حالا جزو یکی از میلیون ها مسافر مجنون کربلاست با این تفاوت که در دفاع مقدس چشمان خود را هنگام خنثی کردن مین از دست داد و چند سالی است که همراه با رود خروشان عاشقان حسینی از نجف تا کربلا پیادهروی می کند. او هر سال به همراه یکی دو نفر از دوستان راهی نجف می شود که افتخار همراهی امسال نصیب من شد تا با یک کاروان ۵۰۰ نفره از مسجد حضرت فاطمه الزهرا (س) معروف به مسجد ارشاد در شهرری عازم عراق شویم، همان مسجدی که مسعود پزشکیان در مرحله اول چهاردهمین دوره انتخابات ریاستجمهوری رای خود را به صندوق انداخت.
انگار همین دیروز بود؛ سال ۶۵ را می گویم که در نخستین روزهای فصل پائیز و آغاز تحصیل در دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران، یک نابینای عصا به دست را در پله های دانشکده دیدم و او را تا ایستگاه اتوبوس همراهی کردم و این دیدار، نقطه آشنایی با جانبازی بود که پله های علم و تحصیل را با خط ویژه نابینایان و نوار کاست از دبیرستان تا دانشگاه طی کرد.
انگار همین دیروز بود که در جلسه دفاع پایان نامه دکتری مردشتی حضور پیدا کردم و چون موضوع پایان نامه اش ولایت فقیه در قانون اساسی بود، مصاحبه ای در این زمینه با او داشتم. حالا حدود ۱۰ سال از آن روز می گذرد و دو سال پیش هم خبرنگار حوزه ایثار و شهادت ایرنا جیک و پوک زندگی این جانباز ۷۰درصدی را با عنوان بازگشت به زندگی با ۷۰ درصد جانبازی تا اخذ مدرک دکتری منتشر کرد و نوشت که همرزمانش چگونه پس از انفجار مین برایش فاتحه خواندند و مجلس ختم گرفتند یا زندگی خود را چگونه در یک منزل ۴۰ متری آغاز کرده که دوش حمام آن در آشپزخانه بود. همکارم در مصاحبه ای دیگر درباره حال و هوای معنوی رزمندگان در جبهه های جنگ با او گفت و گو کرد که با عنوان رزمندگان واحد تخریب چگونه اعمال ماه رمضان را به جا میآوردند؟ منتشر شد.
بگذریم. همه قرار مدارها را با مردشتی و یکی از دوستانش به نام سیدمحسن خادم نبی گذاشتیم که یکشنبه ۲۱ مرداد بعد از نماز ظهر و عصر با کاروان جواد الائمه از مقابل مسجد فاطمه الزهرا راهی مهران شویم و نخستین نماز زیارت را در حرم جواد الائمه در کاظمین بخوانیم.
روز حرکت کاروان با آخرین روز سی و سومین دوره بازیهای المپیک ۲۰۲۴ در فرانسه مصادف شده بود و مردم پیگیر رتبه ایران در المپیک بودند که کاروان ورزشی کشورمان پس از ۱۶ روز تلاش موفق به کسب ۳ مدال طلا، ۶ نقره و ۳ برنز شدند و در رده بیست و یکم قرار گرفتند. از طرف دیگر این روز مصادف شده بود با معرفی وزیران پیشنهادی پزشکیان به مجلس شورای اسلامی و مردم چشم به راه فهرست وزیران پزشکیان بودند.
سومین موضوعی که در این روز فکر و ذهن مردم را درگیر کرده بود، مساله شهادت اسماعیل هنیه رئیس دفتر سیاسی جنبش حماس بود که دهم مرداد اتفاق افتاد و رهبر انقلاب نیز همان روز فرمودند که «رژیم صهیونیستی جنایتکار و تروریست با این اقدام زمینه مجازات سختی را برای خود فراهم ساخت و خونخواهی او را که در حریم جمهوری اسلامی ایران به شهادت رسید، وظیفه خود میدانیم». حالا مردم همچنان منتظر انتقام سخت هستند و برای این انتقام روزشماری می کنند.
بگذریم. حال و هوای مردشتی در این سفر همچنان مثل رزمندگان دوران دفاع مقدس بود؛ از تاکید بر نماز شب و کارهای مستحبی گرفته تا شوخی های بامزه و مودبانه. مثلا در مسیر رفت با تاریک شدن هوا به سیدمحسن گفت «برای صرفه جویی در برق به راننده بگویید نور داخل اتوبوس را کم کنند» که آقای خادم نبی گفت نمیشه و مردشتی ادامه داد «پس به راننده بگویید لامپ های بیرون را خاموش کند».
یکی از کارهای روزانه این جانباز دفاع مقدس، ختم قرآن در دو یا سه روز است. به همین دلیل در طول سفر دستگاه پخش کننده به همراه داشت و هر زمانی فرصت می کرد، مشغول شنیدن و تلاوت قرآن می شد. وقتی پرسیدم چرا با این سرعت قرآن را ختم می کند، به قسمتی از آخرین آیه سوره مزمل استناد کرد که «تا جایی که می توانید قرآن بخوانید» و می گفت «هرچه بیشتر قرآن می خوانم، تشنه تر می شوم». گاهی در میان تلاوت هم از معنای بعضی کلمات سوال می کرد و شاید تصور می کرد که من «علامه دهر» هستم که درباره «آیات مشکله» هم می پرسید.
نیمه های شب بود که به مهران رسیدیم و از اتوبوس پیاده شدیم. مردشتی نگاهی به ساعتش کرد؛ همان ساعت برجسته ویژه نابینایان و گفت فرصتی تا اذان صبح نمانده است. دلهره قضا شدن نماز شب را داشت و اگرچه قضای آن را نیز می توان در طول روز خواند ولی از من خواست تا آبی تهیه کنم و با پیدا کردن جهت قبله، نماز شبش را به جا آورد که در این لحظه اعلام کردند برای رسیدن به پایانه مهران باید سوار اتوبوس شویم.
تاکید بر نماز اول وقت، یکی از دغدغه های مردشتی بود به گونه ای که در مسیر پیاده روی حدود یک ربع به اذان یادآوری می کرد تا در نخستین مسجد، هم نماز را به جماعت بخوانیم و هم اول وقت. اگر به حسینیه یا موکبی هم می رسیدیم که امام جماعت نداشت، اصرار داشت تا یک نفر نماز را به جماعت بخواند. تاکید بر به جاآوردن اعمال روز جمعه، از غسل گرفته تا گرفتن ناخن یا نوشیدن آب در شب به صورت نشسته که در روایات به عنوان یک عمل مستحب شمرده شده، گویی برای مردشتی حکم وجوب داشت، به گونه ای که گاهی صدای خادم نبی را هم درمی آورد که در نیازی نیست در شلوغی جمعیت بنشیند و آب بنوشد.
منبع