نگاتیوهای باروتی با رایحه خوش جنگ

بهرام محمدی‌فرد، عکاس نام آشنای دفاع مقدس است که به واسطه نزدیکی‌اش به شهید چمران لحظات ماندگاری را ثبت کرده است و اکنون به عنوان میراث تاریخی می‌تواند بستر خوانش‌های متکثری را برای نسل امروز به ارمغان آورد.

بهرام در سالیان اخیر به میانجی شبکه‌های اجتماعی و صفحه شخصی‌اش برای نسل جوان شناخته‌تر شده است و می‌توان این هنرمند را جزو معدود عکاسان جنگ داست که دیدن عکس‌ها و متن‌هایش برای مخاطبان چنان جذاب است که هر از چند ماه که متن و عکسی به اشتراک می‌گذارد بازنشرش در صفحات مجازی غوغا به پا می‌کند و همه می‌فهمند بهرام در آرشیو خود خانه‌تکانی داشته است.

بهرام شاید از نظر کمیت در ثبت عملیات‌های دفاع مقدس نسبت به برخی از عکاسان هم‌نسل خود حضوری کمتر داشته است اما کیفیت و قدرت عکاسانه‌اش در کنار حافظه بسیار دقیق از پیرامتن عکس‌هایش روایت را با معجزه قلمش به حد کمال می‌رساند. مخاطب میان آدم‌های عکس‌های بهرام غریب نیست، هم‌درد است. هم‌رنج و هم‌سرنوشت است.

نگاتیوهای باروتی با رایحه خوش جنگ
بهرام محمدی فرد در دوران جوانی

عکس‌هایی ساده و عمیق که راه ورود به احساس بیننده را خوب می‌شناسد. از حس به ذهن وارد می‌شود تا مخاطب را وادار به اندیشیدن کند. همه چیز را می‌گوید. از همه آنچه بود و همه آنچه نیست.

در عکس‌های بهرام صدای خمپاره و تانک شنیده نمی‌شود. صدای نفس می‌آید. صدای تپش قلب شنیده می‌شود. گاهی تند، گاهی آرام. این ویژگی عکس‌های بهرام است که زیبایی جنگ را نشان می‌دهد از عکس‌هایش بوی خوش جنگ به مشام می‌رسد، عطر باروت.

مخاطب با عکس‌ها و نوشته‌های بهرام یکی می‌شود چون بهرام با نوشته‌ها و عکس‌هایش یکی است، صادق و بی‌آلایش. همچون سوژه‌های درون قاب‌هایش.

بهرام هرچند سال‌های پس از دفاع مقدس به لبنان رفت تا به ظاهر با حضور در جنگ ۳۳ روزه وضعیت متفاوتی از عکاسی جنگ را خارج از مرزهای ایران تجربه کند اما بهرام خود بهتر می‌دانست که خارج از زمان و مکان، عکس‌های دفاع مقدسش امکانی ندارد، عکاسی برایش واسط زندگی کردن با آدم‌های درون قاب‌هایش شده است گویی در لبنان هم به دنبال رزمندگان ایرانی می‌گشت. دلتنگ درخشش چشم‌هایی است که مقابل دوربینش ایستادند و دور از چشمانش به خاک افتادند.

پایش بند سوسنگرد، دهلاویه، حمیدیه، موسیان، مهران و طلائیه است. قطعنامه ۵۹۸ برایش آتش‌بس نداده است و در دل آتش همچون بابرجاست. آتشی به گرمای گلستان آتشِ ابراهیم.

گویی بهرام شب‌ها در دشت عباس به خواب می‌رود و صبح‌ها حوالی دِه خرما از خواب بیدار می‌شود؛ گواه آن شرح خاطراتی است که لحظه به لحظه آن را زیست می‌کند.

و اینجا گزیده‌ای از عکس‌ها و متن‌هایی که بهرام در صفحه اینستاگرام خود به اشتراک گذاشته است:

نگاتیوهای باروتی با رایحه خوش جنگ
عکس از بهرام محمدی‌فرد/ حمیدیه خوزستان، ۱۳۶۰

هر بار که به این عکس می‌رسم، دوست دارم که زودتر از آن بگذرم. این آزادی و رهایی بی‌ حد و مرزشان مرا آزار می‌دهد. بیشتر کوچکی‌ام را به رخم می‌کشد. انگار نه انگار که این‌جا منطقۀ جنگی است و جان‌مان در خطر است. وِز وِز موتورهایشان همه دشت را پر کرده بود و من هر لحظه از این ‌که دشمن، از این صداها تحریک شود و پاتکی بزند، می‌ترسیدم.
شوخی‌ها و شیرینی‌های همیشگی‌شان قطع نمی‌شد. به بچه آهوانی که در بازی‌شان، کفتار شکارچی را از یاد برده‌اند، می‌مانند. همه چیز را به شوخی گرفته‌اند، ‌حتی مرگ را.
مصطفی چمران، آن‌ها را از جنوب شهر تهران آورده بود تا جنگ پارتیزانی راه بیاندازد، مدل جنگی‌ای که دشمن خیلی در آن تبحری نداشت. تا چمران زنده بود آن‌ها مثل پروانه دورش بودند. دکتر که رفت، آن‌ها هم گوشه‌ای کز کردند. از چند نفرشان خبر دارم. یکی‌شان به عشق موتور، یک مغازه موتورسازی در خیابان شهباز دارد. حرف نمی‌زند و گوشش هم به خاطر آرپی‌چی‌های بسیاری که زده، ناشنواست. هنوز هم از دیدن‌شان می‌ترسم و احساس حقارت می‌کنم. پایم برای آغوش کشیدن‌شان پیش نمی‌رود…

نگاتیوهای باروتی با رایحه خوش جنگ
عکس از بهرام محمدی فرد/ [ایلام، شمال مهران، مرداد ۱۳۶۲]

از پارسال تا به‌حال به‌دلایلی خانه‌نشین شده‌ام. کمتر برای کسی چیزی می‌گویم و حتی می‌نویسم. هزاران بار زندگی را از اول تا امروز مرور کرده‌ام که ما کجای راه را اشتباه رفتیم که روزگار ایران چنین شد؟!
من در خیالاتم زخم‌خورده و بی‌جانم. دیگر عزمی برای گفتن جوانی و عکس‌هایم نداشتم تا اینکه با دیدن این عکس در آرشیوم به حوالی مهران پرتاب شدم تا با این بچه‌ها شهر مهران را آزاد کنیم…
چهار بار در عملیات‌های کوچک و بزرگ شهید دادند و عرق ریختند و جان کندند، تا مهران آزاد شود تا مردم شهر را به خانه‌هایشان برگردانند. آن‌ها برای مردم‌شان جان می‌دادند و در این گرفتن و پس دادنِ زمین، مردم هم خم به ابرو نمی‌آوردند….
آن‌ها در گرمای مرداد ۱۳۶۲ آمده بودند که مهران را آزاد کنند، ولی نشد. آزاد شد، اما در پناه آهن و آتشِ سنگین، ارتش عراق شهر را دوباره پس گرفت. من با دوربینم رفته بودم تا آزادی شهر را تماشایی‌تر کنم، که نشد. غم از دست دادن دوباره مهران در جان‌شان جاخوش کرد تا سه سال بعد که برای بار دوم شهر آزاد شد…
سربازِ وطن، برای من همیشه «سرباز وطن» است، چه مهران را بگیرد و چه از دست بدهد. سربازِ وطن، اسطوره‌ای است که در ذهن من هرگز کاهش نمی‌یابد…
حالا چرا از این بچه‌ها با این سخاوت و عظمت، به خساست و خباثت امروزی دچار شده‌ایم، برایم دردناک است. من در خیالاتم زخم‌خورده و بی‌جانم، و شاید نفس‌های آخرم را می‌شمارم. از برادرتان بشنوید، که همچون سربازان و مردم روزگار چند دهۀ قبل‌تر همدیگر را قضاوت نکنیم و برای روزگار ترک زمین آماده‌تر باشیم…

نگاتیوهای باروتی با رایحه خوش جنگ
عکس از بهرام مجمدی فرد [بستان، مناطق عملیاتی، ۱۳۶۰]

خبری از آینه، میز آرایش، پوستر ستاره‌های سینمایی، مجله‌های مد روز دنیا، ژل مو، سشوار و خیلی چیزهای دیگر نیست. ریش و قیچی به معنای واقع، در دست آرایشگری است که خودش هم مهاجر همین سرزمین است.

دلم می‌خواست منم صفایی به سر و صورتم بدهم، ولی پایم پیش نمی‌رفت. چرا که تا می‌فهمیدند که تازه‌واردی و می‌خواهی اصلاح کنی، نوبتشان رو به تو می‌دادند و اصرار می‌کردند که شما اینجا مهمان هستید، ما حالا حالاها وقت برای اصلاح داریم. انگار خودشان سال‌هاست که اینجایند. خیلی دوست داشتم زیر دست آرایش‌گری بودم که روی جیب پیراهنش نوشته «غلامعلی صمدی گروه خونی، اُ مثبت»، یعنی این‌که تا عملیات شود در آرایشگاه صحرایی‌اش را می‌بندد و اسلحه به دست می‌گیرد.
شوق بودن در میان آن‌ها هنوز هم در من هست ولی می‌دانم «نه هر که سر بتراشد قلندری داند»…

نگاتیوهای باروتی با رایحه خوش جنگ
بهرام محمدی‌فرد عکاس پیشکسوت

بهرام محمدی‌فرد، متولد ۱۳۳۷ در تهران است. شروع عکاسی‌اش به سال ۱۳۵۶ بازمی‌گردد اما پس از انقلاب به عنوان عکاس، کارش را در روزنامه جمهوری اسلامی آغاز کرد. در روزهای جنگ بارها به مناطق عملیاتی سفر کرد و بیشتر عمر عکاسی‌اش را در جبهه‌ها گذراند تا عکاسی کند و در قریب به هشتاد درصد عملیات‌ها حضور داشت. دو سال ابتدای جنگ را بیشتر همراه با دکتر مصطفی چمران در ستاد جنگ‌های نامنظم و آیت‌الله خامنه‌ای گذراند و در عملیات خیبر دچار موج‌گرفتگی و چندین بار هم شیمیایی شد.

در حادثه طبس جزو اولین عکاسان حاضر در صحنه بود و در جنگ سی و سه روزه لبنان هم به عنوان عکاس حاضر بود.


منبع

درباره ی nasimerooyesh

مطلب پیشنهادی

لحظاتی با مادران شهیدان قرآنی

به گزارش خبرنگار معارف ایرنا حدود یک سال است که توفیق دیدار با خانواده های …