یکی از توجیهات اخیرِ فعالان صنفیِ مطالعات زنان برای ایجاد انحصار در این عرصه، بحث «تجربه زیسته زنانه» است. مغالطهای ناشیانه که فهمِ ویژگیها و روحیات زنانه را منحصر در «زیستن آنها» میکند و از این منظر تنها «زنان» هستند که به واسطه «تجربه زنانه» خود صلاحیتِ اظهارنظر در عرصه مسائل خود را دارند. در این پست قصد دارم اولا عمقِ فضاحتِ چنین ادعایی را تبیین کنم و ثانیا تلقی خودم را از تجربه زنانه عرض کنم.
اولاً «زنشناسی» یکی از مداخل و سرفصلهای مباحثِ گستردهی حوزه زنان است، نه همه آن! ما در این عرصه مطالعاتی درباره موضوعات و سرفصلهای بسیار مهم دیگری هم پژوهش و اظهارنظر میکنیم که لزوما منوط و معطلِ این موضوع نیستند. مثلا موضوع اشتغال زنان یک مبحثِ کاملا مستقل و دارای ابعاد فقهی، جامعهشناختی و اقتصادی است که ورود به آن هیچ ربطی به تجربه زیسته زنانه ندارد!
ثانیاً «زنشناسی» با درک زنان از حالات و روحیات خود فرق دارد. یک زن به اعتبار «زن بودن» نهایتاً میتواند درکِ معتبری از «خود» به عنوان «امر جزئی» داشته باشد و تعمیمِ این درک به «زن» بهمثابه «امر کلی» فاقد اعتبار است. مثال میزنم. فرض کنید شما به عنوان یک زن دارای خصلت ریسکپذیری و جسارتِ خطر کردن هستید و به این روحیه خود واقفید. آیا براساس این شناخت از «خودتان» میتوانید ادعا کنید که «زنان» نوعاً افراد ریسکپذیری هستند؟ خیر!
تجربه زیسته شما(در حالت ناب و خالص آن) صرفا یک خردهروایتی درباره خود شماست و استخراج قاعده و کلانروایت از آن فاقد وجاهت و اعتبار روششناختی است. اگر یک پژوهش علمیِ معتبر روی «زنان» انجام داده باشید و در چارچوب آن پژوهش چنین ادعایی را مطرح کنید که زنان ریسکپذیر هستند، مدعای شما مسموع است ولاغیر. انجام چنین پژوهشی هم اساسا هیچ انحصاری در زنان ندارد و مردان هم میتوانند این کار را انجام دهند.
پس تا اینجا مشخص شد که نه «زنشناسی» تمام مباحث حوزه مطالعات زنان را به خود اختصاص داده و نه اساسا داشتنِ «تجربه زیسته زنانه» میتواند مجوزی برای طرح ادعا درباره «زنشناسی» باشد. به عبارت دیگر شناخت مریم و فاطمه و زینب و کوکب از خود و روحیاتشان اگر درست و خالص باشد صرفا مال خودشان است و تعمیم آن حالات به نوعِ زنان نیازمندِ استدلال و نشانه است.
پس به نظر میرسد «زنشناسی» یک تخصص است و نه یک تجربه جنسیتیِ صرف. تخصصی که از رهگذر مطالعه علمی بر روی «زنان» یا منابع معتبر «درباره زنان» کسب میگردد که هیچکدام از این دو مورد نیز مشروط به جنسیتِ پژوهشگر نیست و همانطور که زنان میتوانند درباره ویژگیهای مردان کتاب بخوانند و پژوهش انجام دهند، مردان هم درباره زنان چنین امکانی را دارند.
خب حالا باید پرسید: «تجربه زنانه» چه جایگاهی در مباحث تئوریک حوزه زنان دارد؟ از نظر من که پروژه فکریام در این عرصه، امتدادِ اجتماعیِ زنانگیست، تجربه زن بودن فقط در یک عرصه مزیتی را برای پژوهشگر ایجاد میکند که مردانِ فعال این حوزه فاقد آن هستند و آن هم چیزی است که من به آن «نگاهِ زنانه» میگویم. زنان به واسطه زن بودن خود از منظری به مسائل مینگرند که غالبا متفاوت با مردان است.
برای کسانی که تخصصیتر به مباحث این حوزه ورود دارد باید عرض کنم که این بحث من با مبحث «منظرگرایی»(standpoint theory) که فمینیستهای پستمدرن مطرح میکنند یک تفاوت دقیق و مهم دارد. نقطه عزیمت من در این بحث، «نسبیّت حقیقت» نیست که بخواهم «معرفت» را به مردانه و زنانه تقسیم کنم و یکی را بر دیگری ترجیح دهم. بلکه من به دریافت زنانه از «مسائل» احساس نیاز مبرم میکنم و این «دریافت زنانه» منحصر در «زن بودن» است.
به عبارت دیگر ما در کنار روایت مردانه از مسائل و مقولاتی چون حجاب، طلاق، ازدواج، تمکین، امر جنسی، ولایت، غیرت، تربیت، اقتدار و… نیاز به روایت زنانه به عنوان «مکمّل» داریم. روایت زنانه صرفا ظرفیت و امکانِ زن است. روایت زنانه قرار نیست جایگزین روایت مردانه باشد بلکه مکمّل آن است. براین اساس ممانعت از اظهارنظر مردان در این عرصه چیزی غیر از قبیلهگرایی و صنفبازی نیست.
ابوالفضل اقبالی- پژوهشگر مطالعات جنسیت و خانواده