به گزارش ایرنا، از مدتی قبل در مورد مرد کهنسال روستای «پیربهاءالدین» بوکان که مردم به وی «مام درویش» می گویند، حرفهایی شنیده بودم، مردم می گفتند که وی خاطرات زیبایی از دوران جوانی خود را به یاد دارد و در بیشتر موارد میزبانی از افراد غریبه و حتی مسافران و گردشگران به روستا را برعهده دارد.
«مام» واژە ای کُردی است و در این منطقه به نشانه احترام در پیشوند نام مردهای کهنسال به معنی عمو و «خاڵه» به معنی دایی می گویند و «درویش» هم به کسانی گفته می شود در مقطعی از عمر خود، نزد خلیفه و در خانقا مریدی کرده و ریاضت کشیده باشند.
روز سالمندان را بهانه قرار دادم که برای تهیه گزارشی از این مرد کهنسال و صاحب خان روستای «پیربهاءالدین» به بوکان بروم اما با توجه به برخی مشکلات هماهنگی ها با تاخیر صورت گرفت و هر چند تهیه گزارشم به این روز نرسید، اما ماحصل آن، از چیزی که تصور می کردم هم بهتر شد.
در عصر یک روز پاییزی از مهاباد به سمت بوکان راهی شدم، این مسیر ۶۵ کیلومتری، که به جاده «برهان» مشهور است در این فصل با توجه به تغییر فصل و رنگارنگی برگ درختانش از زیبایی خاصی برخوردار است که ناخودآگاه در مسیر مجبور به توقف و تماشای زیبایی طبیعت این منطقه شدم.
در ابتدای ورودی بوکان و در سه راه روستای «کهریزک»، مسیرم را به سمت دهستان گورک و روستای «پیربهاءالدین» تغییر دادم؛ علاوه بر روستای کهریزک، از روستاهای جموغه، شهریکند، قرهگیوز و قولقوله عبور کردم و در ادامه پس از سه راهی قروچا ۲ مسیر متفاوت به روستای «پیربهاءالدین» می رسید که اولی از روستای «گلولان» و دومی از روستای «کویرهکانی» عبور می کند که من در مسیر رفت از روستای «گلولان» عبور کردم و پس از روستا «گلولان» به دلیل عملیات راهسازی، جاده روستای «پیربهاءالدین» بسیار ناهموار بود و قسمتی از مسیر هم برای آسفالت قیرپاشی شده بود.
بعد از عبور از رودخانه که همچنان بخش هایی از آن آب داشت، در ابتدای وروی روستا منزل مرد کهنسال و گنجینه درس زندگی نمایان شد که وی در جلو درب منزل چشم انتظار آمدن من بود.
مردی تا حدودی کوتاه قد اما زنده و سرحال بود، در همان پله جلو درب خانه نشسته بود که نخستین عکس را از وی ثبت کردم و پس از کمی احوال پرسی که به دلیل سنگینی گوش هایی باید مطلب را ۲ بار تکرار می کردم، راهی خانه شدیم.
در قسمت ایوان خانه روستایی مکانی برای نشستن آماده شده بود؛ وی اکنون صد و بیست و سومین پاییز عمر خود را سپری می کند و برای رفتن و نشستن مشکلی خاصی ندارد و به همراه یکی از فرزندانش به نام کاک اسماعیل زندگی می کند؛ البته در اتاق مخصوصی هم که به سمت حیاط راه دارد، استراحت می کند.
پس از نشستن و روشن کردن میکروفون و گرفتن چند قطعه عکس «مام درویش»، با بیان چند نقل قول و بازگو کردن خاطراتش رشته کلام را در دست گرفت و در خصوص چگونگی صادر شدن شناسنامهاش گفت: در آن زمان شناسنامه مثل اکنون نبود، فرزندی که به دنیا می آمد به صورت شفاهی اسمی برای او انتخاب می کردند و من که از کودکی پدر و مادرم را از دست داده بودم، پیش عموهایم زندگی می کردم و به کار کشاورزی مشغول بودم.
در دوران جوانی بودم که برایم «سجل» (شناسنامه) آوردند و من که سواد خواندن و نوشتن هم نداشتم، اما از اینکه شناسنامه برایم صادر شده بود، بسیار خوشحال بودم.
گفت گو را با درویش عثمان ادامه دادم اما کمکم نزدیک غروب بود و به پیشنهاد عروس دریش عثمان ادامه گفت و گو را با وی به اتاق مخصوص درویش عثمان که دیوارهای آن به بافت های سنتی و عکس همسرش دایه «خندان» مزین بود، رفتیم.
ایرنا: چه خاطرهای از زمان جوانی داری و همسرت را چگونه انتخاب کردی؟
مام درویش: یاد دارم که در فصل بهار بود که با گاو آهن در مزرعه مشغول شخم بودم و ۲ دختر عمویم برایم نان آورده بودند؛ یکی از آنان که اسمش «خندان» بود گفت که هم اکنون در خانه ما روحانی و چند ریش سفید جمع شدند تا برایت زن بگیرند، کسی را مدنظر داری؟
منم که غافلگیر شده بودم، در جواب گفتم که تو را برای زندگی آینده انتخاب کردم و همراه آنان به خانه برگشتند و من با «خندان» ازدواج کردم.
زندگی بسیار خوبی با همسرم داشتیم و هر گاه از مزرعه یا از سفر می آمدم، به استقبالم می آمد و با وجود اینکه امکانات رفاهی زیادی هم نداشتیم اما با قدر و احترام زندگی می کردیم و ماحصل زندگی مشترک ما هفت پسر و ۲ دختر بود اما چند سال قبل وی فوت کرد و من را تنها گذاشت.
به اندازه یک دنیا از وی راضی بودم و خداوند وی را قرین رحمت خود قرار دهد.
ایرنا: چه دوران هایی از تاریخ سیاسی ایران را به یاد داری؟
مام درویش : در گذشته مثل اکنون نبود که رادیو و تلویزیون وجود داشته باشد؛ مردم اخبار و رویدادها را به صورت شفاهی و سینه به سینه برای همدیگر نقل می کردند، از دوران قاجار تنها چیزی که به یاد دارم این است خودم با پول احمدشاه قاجار معامله کردم سکه آن دوران سفید رنگ بود، آن وقت هنوز ازدواج نکرده بودم.
زمان پهلوی اول را هم به خوبی یاد دارم و حتی وقتی که رضا پهلوی را در مجلس برکنار کردند و پسرش را به عنوان شاه ایران انتخاب کردند، هم به یاد دارم و زمان انقلاب و سرنگونی حکومت پهلوی را هم مثل حالا به یاد دارم.
ایرنا: چرا مردم این منطقه به شما مام درویش می گویند آیا به راستی ریاضت و دراویشی هم کردید؟
مام درویش: بله در دوران جوانی مدتی مرید یکی از شیوخ این منطقه بودم و در حلقه های ریاضت و عرفان هم شرکت می کردم و ۴۰ شبانه روز هم همراه شیخ چله نشینی کردم و از آن موقع پسوند درویش هم همراه اسمم اضافه شده است.
چله نشینی کار بسیار سخت و طاقت فرسایی بود که در آن دوران از حلقه مریدان تنها چند نفر توانستیم ۴۰ روز دوام بیاوریم و برخی از مریدان در هفته اول از حلقه خارج شدند.
ایرنا: راز سلامتی و عمر طولانی خود را در چه می دانید؟
مام درویش : من تمام عمرم را در روستا سپری کردم و به تبع آن محیط روستا و غذاها و لبنیات محلی در روستا بسیار بهتر و طبیعی است و ما تا چند سال قبل هم برای پخت و پز تنها از روغن حیوانی استفاده می کردیم.
رژیم غذایی قدیم بسیار سالم و تنوع بسیار زیادی داشت اما اکنون حتی میوه و سبزی هم مصنوعی شده است و برای تولید آن از انواع کودهای شیمیایی و سموم استفاده می کنند.
من به یاد دارم که حدود ۴۰ تا ۵۰ سال قبل که روغن جامد صنعتی که به آن روغن «ئهمیرکه» می گفتند، وارد بازار شده بود ما از آن برای دفع آفت از طیور استفاده می کردیم و هر گونه آفتی را از بین می برد اما اکنون مردم از این روغن و روغن های مایع صنعتی استفاده می کنند.
چند سال قبل که کرونا رواج پیدا کرد و مردم ماسک می زند و من نه واکسن زدم و نه ماسک می زدم و خوشبختانه مبتلا هم نشدم.
ایرنا: آیا پیام یا درخواستی از مسوولان دارید؟
مام درویش: من از دوران کودکی به سبب فوت پدر و مادرم سختی های زیادی تحمل کردم و وارد حلقه درویشی و ریاضت شدم، برای هفت پسرم عروسی گرفتم و ۲ دخترم را به خانه بخت فرستادم و تا حالا هم با دستان خود و عرق جبین زندگی را اداره کردم.
از خبرگزاری ایرنا می خواهم پیام من را به بیت رهبری برسانیم و از رهبر معظم انقلاب درخواست می کنم این پدر پیر و زحمت کش روستایی را سرافراز کنند و قبل از اینکه به سفر آخرت بروم هدیهای برایم بفرست.در سال های قبل یکی از آرزوهایم رفتن به خانه خدا (حج) بود اما به دلیل مشکلات زندگی محقق نشد و حالا هم که ۱۲۳ سال سن دارم، فکر نکنم دیگر این آرزو محقق شود اما از خبرگزاری ایرنا می خواهم پیام من را به بیت مقام معظم رهبری برسانید و از رهبر معظم انقلاب درخواست می کنم این پدر پیر و زحمت کش روستایی را سرافراز کنند و قبل از اینکه به سفر آخرت بروم، هدیهای برایم به عنوان تبرک بفرستند.
راستش تا اینجای گفت و گو برایم آسان بود اما موقعی که درخواست هدیه مام درویش از رهبر معظم انقلاب را شنیدم، از وی خواستم که دوباره درخواست خودش را بیان کند تا بتوانم آن را ثبت کنم.
ترجمه: اکنون ۱۲۳ سال عمر دارم و زندگی در سه قرن را تجربه کردم به همین خاطر از بیت رهبر معظم انقلاب به عنوان کهنسال ترین مرد این منطقه درخواست هدیه ای به عنوان تبرک دارم.
مام درویش قاب عکسی از همسرش «خندان» که بر روی دیوار اتاق نصب شده بود، آن را برداشت و در کنار خود قرار داد، اشک در چشمان کمسویش حلقه بسته بود و عروس درویش عثمان توانست با تعارف چای تازه دم و پذیرایی از ما جو را تا حدودی عوض کند.
در پایین دست روستای «پیربهاءالدین» رودخانهای قرار داشت و درویش عثمان و ۲ پسرش «عبدالله» و «اسماعیل» که به تازگی به ما ملحق شده بودند، آخرین عکس یادگاری را از این پدر و پسران کهنسال گرفتم و با وجود اصرار زیاد برای ماندن و خوردن شام، اما این کار با توجه به دوری مسافت برایم غیر ممکن بود.
با توجه به اینکه قسمتی از مسیر قبلی که قیرپاشی شده بود، تصمیم گرفتم برای بازگشت مسیر دیگر یعنی عبور از روستای «کوهکانی» را انتخاب کنم که با وجود جاده خاکی و سربالایی زیادی داشت اما ماشین را از عبور دوباره از جاده قیرپاشی شده نجات می داد.
پسر کوچک « مام درویش» برای پیدا کردن مسیر قسمتی از آن را همراهیم کرد و بعد از اینکه به مسیر جاده اصلی رسیدم، برگشت.
راستش در طول چند سال فعالیت خبری برای نخستین بار در جریان تهیه گزارشی از سوژه هایم چنین مسوولیت سنگینی را قبول می کردم که پیام مرد کهنسال و دنیا دیدهای مثل مام درویش را باید به عرض بیت مقام معظم رهبری برسانم و در صورت اجابت این درخواست دوباره به دیدار «مام درویش» در روستای «پیربهاءالدین» بروم.
مام درویش یکی از گنجینه های تجربه و تاریخ در این منطقه متاسفانه تاکنون ناشناخته باقی مانده است و لازم است مسوولان این شهرستان قدر این گنجینه زنده را بدانند و بخشی از خاطرات و شیوه زندگی سالم و امید به زندگی وی را بررسی و مکتوب کنند.
هر چند در این گزارش به دنبال این نبودم که «مام درویش» یا بهتر است بگویم «عثمان عبدینیا» را به عنوان کهنسال ترین مرد این منطقه یا استان معرفی کنم، اما سرزندگی و امیدی که در این چند ساعت نشست و برخاست با وی دیدم، در بسیاری از جوانان هم ندیدم و شاید یکی از رازهای عمر طولانی «مام درویش» همین شاد بودن و امید داشتن است.
بوکان در جنوب آذربایجان غربی واقع شده است.
منبع