سارا شریعتی: دانشگاه در ارتباط با نهاد دولت باید استقلالش را حفظ کند

در بخش دوم گزارش نشست «کنش‌گری عالمان اجتماعی در حوزه عمومی و سیاستگذاری»، مشروحی از گفته‌های «سارا شریعتی» جامعه‌شناس و عضو هیات علمی دانشگاه تهران را می‌خوانیم؛ در این بخش به سوالاتی همچون «آیا فعالیت‌های دانشگاهی باید محدود به پژوهش‌های علمی و تدریس در محیط دانشگاه بماند یا اینکه باید نگاهی به بیرون و به میدان عمل اجتماعی داشته باشد؟» پاسخ داده شد.

عرفان اجتماعی: محرکی برای ورود به جامعه‌شناسی
به گفته شریعتی، در نسل ما عرفانی اجتماعی جریان داشت که ما را به سوی جامعه‌شناسی کشاند. این عرفان، شور و رسالتی برای تغییر و تحول اجتماعی در جوانی‌مان بود. جامعه‌شناسی برای ما طنین رهایی‌بخشی داشت؛ چرا که نظم اجتماعی حاکم را از منظر سلطه و قدرت بررسی می‌کرد و امکان تغییر آن را مطرح می‌ساخت.

شریعتی: علوم اجتماعی به ما آموخت که نظم اجتماعی محصول تلاش و اراده انسان‌ها است و اگر ما توانسته‌ایم این نظم را به وجود آوریم، بنابراین قدرت تغییر آن را نیز داریم«ما جامعه‌شناسی را به عنوان رشته‌ای دیدیم که ریشه‌های نابرابری، تبعیض و سلطه را تحلیل می‌کند. این علم به ما می‌آموخت که واقعیت اجتماعی محصول اراده انسان‌ها است و می‌توان آن را تغییر داد.»

نقش جامعه‌شناسی در تغییر نظم اجتماعی
این جامعه‌شناس افزود: این دانش به ما آموخت که نظم اجتماعی محصول تلاش و اراده انسان‌ها است و اگر ما توانسته‌ایم این نظم را به وجود آوریم، بنابراین قدرت تغییر آن را نیز داریم. این آموزه از جامعه‌شناسی به ما القا کرد که آنچه امروز می‌بینیم، ناشی از اراده و عمل انسان‌ها است و این امر به ما انگیزه می‌دهد که به دنبال تغییر آن باشیم. به این ترتیب، در نسل ما، عشق به تحول اجتماعی و خشم از وضعیت موجود، دو مفهوم مرتبط و هم‌پیوند شدند. در این دیدگاه، برای انجام کار علمی باید از خشم استفاده کرد و برای مهار خشم، باید کار علمی انجام داد. این دو مفهوم در نگاه اولیه برای ما به هم پیوسته بودند.

با گذر زمان، دیدگاه‌ها تغییر کردند. در نسل‌های بعد، نقدهایی به مفهوم خشم وارد آمد و گفته شد که خشم نمی‌تواند مبنای عقلانی داشته باشد و شور علمی نیست. از این رو، به نظر می‌رسید که افراد شورمند باید کنار گذاشته شوند و ممکن است عالمان خوبی نشوند؛ اما در آن زمان، پاسخ به این سوال برای ما واضح بود. هدف اصلی ما از انجام کار علمی، ایجاد تحولی در جامعه و درک بهتر مسائل اجتماعی بود.

جامعه‌شناسی کلاسیک و پیوند نظریه و عمل
در جامعه‌شناسی کلاسیک، به‌ویژه در قرن نوزدهم، این اصل به‌شدت مورد تأکید قرار داشت که مسائل عملی باید از نظریه جدا شوند تا بتوان به‌طور مؤثرتر به مسائل اجتماعی پاسخ داد. در این راستا، به دیدگاه‌هایی همچون (آگوست) کُنت اشاره می‌کنیم که کار علمی را باید کاملا تاثیرگذار و مفید دانست؛ نه تنها از نظر نظری، بلکه در عمل هم باید تغییرات ملموسی در جامعه ایجاد کند. برای مثال، سن سیمون معتقد بود که علوم اجتماعی باید به تغییر جوامع کمک کنند.

برای ما، کار علمی در جامعه‌شناسی معنای عمیقی داشت. این کار نه‌تنها بر اساس تحصیل علم، بلکه برای ایجاد تحولی در جامعه انجام می‌شد. بیشتر به دنبال تغییرات اجتماعی از طریق علم بودیم تا به دست آوردن فضیلت‌های غیرعملی. من معتقد بودم که وقتی دانش از بستر اجتماعی خود جدا شود و صرفا به موضوعات تئوریک و تخصصی محدود شود، عملا از انرژی و حیات خود که در تغییر جامعه نهفته است، محروم می‌شود. این دیدگاه نشان می‌دهد که وقتی دانش از نیازهای اجتماعی جدا می‌شود، کارکرد اصلی‌اش را از دست می‌دهد و دیگر قادر به ایجاد تغییرات در جامعه نخواهد بود.

دانش باید متعهد به چیزی باشد؛ متعهد به تغییر در متن جامعه. این تغییر، در واقع انگیزه اصلی ما برای رفتن به سمت جامعه‌شناسی است. به همین دلیل، می‌بینیم که این فرایند در نمونه‌های غربی هم مشاهده می‌شود.

یکی از ویژگی‌های مهم جامعه مدرن، تمایز میان میدان‌های مختلف اجتماعی است. این بدان معنا نیست که دوگانه تئوری و عمل در جامعه‌شناسی پذیرفته نیست، بلکه بدان معنا است که هر میدان اجتماعی مانند سیاست، دین و اقتصاد باید به‌طور مستقل عمل کند

جامعه‌شناسی: علم اصلاحی یا انقلابی؟

در آغاز، جامعه‌شناسی علم اصلاحی بود. تولد جامعه‌شناسی برای پاسخ به مساله اجتماع جدیدی بود که به‌ویژه در جامعه صنعتی و تضاد میان فقرا و جامعه به وجود آمده بود؛ علم جدیدی که به تحلیل این جامعه جدید پرداخت و سعی داشت به اشکالات آن پاسخ دهد. به‌طور خاص، جامعه‌شناسی در دوران اولیه خود سعی می‌کرد اشکالات اجتماعی را با علم اصلاح کند. بنابراین، در آغاز، جامعه‌شناسی برای پاسخ به اشکالات موجود در جامعه و اصلاح آن شکل گرفت، نه برای انقلاب یا تغییرات رادیکال.

یکی از ویژگی‌های مهم جامعه مدرن، تمایز میان میدان‌های مختلف اجتماعی است. این بدان معنا نیست که این دوگانه (تئوری و عمل) در جامعه‌شناسی پذیرفته نیست، بلکه بدان معنا است که هر میدان اجتماعی (مانند سیاست، دین و اقتصاد) باید به‌طور مستقل عمل کند. این که ما می‌گوییم تمایزی میان این‌ها وجود ندارد، به این معنا نیست که سیاست باید در دین یا اقتصاد دخالت کند. در حقیقت، این دیدگاه به‌طور خاص به تحلیل چگونگی تأثیرگذاری سیاست بر سایر میدان‌ها در جوامع مدرن پرداخته و تاکید دارد که سیاست نباید وارد دیگر میدان‌ها شود.
بحثی جدی درباره اتونومی دانشگاه وجود دارد. اگر دانشگاه به تعبیری دولت در دولت باشد، پس باید درون خود دانشگاه فعالیت کند و از دخالت سیاست در آن جلوگیری شود. اگر یک استاد دانشگاه به دلایل امنیتی یا برای اعمال فشار از سوی سیاست‌مداران موضع‌گیری کند، این مغایر با اصول استقلال علمی دانشگاه است. بر این اساس، استاد دانشگاه نباید موضع خود را براساس مسائل امنیتی اتخاذ کند، بلکه باید پاسخ خود را به‌وسیله جامعه‌شناسی ارائه دهد.

تمایز سیاست و قدرت سیاسی

باید تمایز قائل شویم بین سیاست و قدرت سیاسی؛ یعنی سیاست پیش از دولت وجود داشته و دولت مدرن بعد از سیاست پدید آمده است. اما مفهوم دولت مفهومی جدی است. پرسش این است که نسبتی که ما با نهاد دولت برقرار می‌کنیم چگونه است؟ ما یک تئوری داریم که هیچ نسبتی با دولت برقرار نمی‌کنیم و دانشگاه کار خودش را می‌کند. یک تئوری دیگر داریم که دولت دست چپ و راست دارد؛ چپش بد است، راستش خوب است، با آن همکاری کنیم. یک تئوری هم داریم که از دولت می‌توانیم مطالبه‌گری کنیم و بخواهیم که بیاید و مشکلات ما را حل کند. یک تئوری دیگر نیز داریم که اصلاً باید در مورد مفهوم دولت بیاندیشیم.

باید دولت را فرابخوانیم که وضعیت را درست کند. وضعیت نهاد دولت پارادوکسیکال است. دومین مساله، دولت و مشروعیت است. هر دولت جدیدی که می‌آید، دولت قبلی را کنار می‌زند و مشروعیت آن را نادیده می‌گیرد. این بی‌صاحبی یعنی انسان احساس نمی‌کند که دولت دارد. وقتی که دولت بی‌صاحب است، هر کسی هر خانه‌ای که دلش بخواهد می‌سازد. یعنی به نوعی، در جامعه‌ای که بی‌صاحب است، هیچ نظارت و قواعدی برای ساخت‌وساز وجود ندارد.

در نهایت، مساله مشروعیت و خودمختاری دولت مطرح می‌شود. آیا باید دولت را به رسمیت بشناسیم یا خیر؟ نسبت ما با دولت چگونه باید باشد؟ این سوالاتی است که در بحث‌های سیاسی امروز باید به آن توجه داشته باشیم.

هدف اصلی دانشگاه‌ها باید ساخت سوژه‌های آگاه، انتقادی و تغییرخواه باشد

در ایران، وضعیت دولت پارادوکسیکال است؛ هم ضعیف است و هم خیلی قوی. رئیس‌جمهور ممکن است در جایی بگوید که من کاری نمی‌توانم بکنم، ولی در عین حال در برخی مواقع نقش تعیین‌کننده‌ای در سیاست‌های عمومی دارد. این تناقضات، رابطه با نهاد دولت را مخاطره‌آمیز می‌کند

وقتی که صدا به گوش نمی‌رسد، ممکن است فکر کنیم که اگر به رسمیت شناخته شویم، می‌توانیم نقش مشاوره‌دهی به دولت را بازی کنیم. اما در واقع، این کار اساسا کار دانشگاهی نیست. اگر که ما تقسیم‌بندی‌هایی را بپذیریم در حوزه جامعه‌شناسی، این تقسیم‌بندی‌ها به نوعی متفاوت می‌شوند. به عنوان مثال، در جامعه‌شناسی آکادمیک، میان استادان و سر کلاس‌ها، جامعه‌شناسی به سیاست‌گذاری نزدیک می‌شود و در خدمت قدرت سیاسی قرار می‌گیرد.

ما می‌توانیم این تقسیم‌بندی را در چهار بخش صورت دهیم؛ جامعه‌شناسی آکادمیک، جامعه‌شناسی انتقادی، جامعه‌شناسی روشنفکری و جامعه‌شناسی مردمی. به نظر من، این تقسیم‌بندی‌ها هم‌جنس هستند. هدف اصلی دانشگاه‌ها باید ساخت سوژه‌های آگاه، انتقادی و تغییرخواه باشد.

منافع میدان دانشگاه با منافع میدان قدرت سیاسی و بازار متفاوت است

در ایران، وضعیت دولت پارادوکسیکال است؛ هم ضعیف است و هم خیلی قوی. رئیس‌جمهور ممکن است در جایی بگوید که من کاری نمی‌توانم بکنم، ولی در عین حال در برخی مواقع نقش تعیین‌کننده‌ای در سیاست‌های عمومی دارد. این تناقضات، رابطه با نهاد دولت را مخاطره‌آمیز می‌کند.

رابطه با دولت، به ویژه در ایران، در واقع یک رابطه مخاطره‌آمیز است زیرا اگر بخواهیم به دولت به رسمیت‌شناخته‌شده دست یابیم و گوش شنوا داشته باشیم، در این صورت ممکن است دانشگاه‌ها تحت فشار قرار گیرند و استقلال خود را از دست بدهند. منافع میدان دانشگاه با منافع میدان قدرت سیاسی و بازار متفاوت است.

اگر دانشگاه بخواهد رابطه‌ای با نهاد دولت داشته باشد، باید با دقت استقلال خود را حفظ کند. زیرا در نهایت، پایداری دانش دانشگاهی در تنظیم رابطه با دولت، اساسا بستگی به حفظ استقلال دانشگاه دارد.


منبع

درباره ی nasimerooyesh

مطلب پیشنهادی

صفحهٔ درخواستی شما یافت نشد.

احتمالاً آدرس را اشتباه تایپ کرده‌اید. شما به طور خودکار به صفحهٔ اول هدایت خواهید …

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ