در این یادداشت میخواهم به ویژگیهای زن غربی به عنوان دیگریِ الگوی سوم بپردازم. بحث خود را مجددا با مبنای حضرت آقا پیش میبرم. ایشان درباره زن غربی چنین گزارهای را مطرح میکنند. «زن در تعریف غالباً غربی، به مثابه موجودی که جنسیت او بر انسانیتش میچربد و ابزاری جنسی برای مردان و در خدمت سرمایهداری جدید است، معرفی میشد.»
نگاه ایشان به واقعیتِ زن غربی بهغایت عمیق است. دال مرکزی این تعریف؛ «در خدمت سرمایهداری» بودن زن غربی است. یعنی زن غربی هم مانند زن شرقی، حاشیهنشین است. با این تفاوت که زن شرقی ذیل سنت و زن غربی در حاشیهی تاریخ مدرن قرار دارد. اما هر دو در «انفعال» اشتراک دارند.
اولین سوالی که با خواندن این سطور در ذهن شما نقش خواهد بست این است که زن در غرب به جایگاه و رتبههای بالای مدیریتی، سیاسی، علمی و اجتماعی رسیده است. چگونه با زن شرقی در انفعال مشترک است؟! پاسخ در یک کلیدواژه مهم نهفته است. زن غربی «توهمِ عاملیت» دارد. وگرنه او نیز پیروِ تاریخ است.
سرنوشت زن غربی را سرمایهداری جدید با ساخت مردانه و زمخت خود رقم زده است و خودش در تعیین این مسیر و سرنوشت هیچ سهمی ندارد. او صرفا شور و هیجان مضاعفی نسبت به زن شرقی در پیمودن مسیر تاریخ محتومِ خویش دارد. یعنی به تعبیر من «پویاییِ فیک»! دارد.
زن غربی البته در نسبت با زن شرقی نوعی از «ارتجاع» را نیز تجربه کرده است. شیوه زیست او نه تنها گامی به جلو در نسبت با گذشته خود نیست، بلکه حتی از موقعیتِ سنتی خویش به عقب بازگشته است. موقعیتِ زن سنتی چه بود؟ «انقیادِ تاریخی» با خانواده. موقعیت اکنون زن غربی کجاست؟ «انقیادِ تاریخیِ نهادینه» با «حسرتِ خانواده»!
شوربختیِ زن غربی آنگاه به اوج خود میرسد که سرمایهداری جدید، تعارف را کنار میگذارد و مواجهه عریان و صریحتری با او میکند. یعنی وقتی که در فراخوان و آگهی روزنامهای خود مینویسد: به یک منشی خانم با روابط عمومی بالا نیازمندیم! یا آنجا که او را برای تزئین تبلیغات بازرگانی خود به «شیء» تقلیل میدهد.
زن غربی سودای خویشتن دارد و بر این اساس تعلّقی به خانواده ندارد. نه اینکه خانواده ندارد. نه! دقت کنید! خانواده دارد اما تعلقی به آن ندارد. یعنی چه؟ یعنی فردیتِ او به قدری فربه و متورّم است که کنار هر چیزی قرار بگیرد، آن را «فرع بر خود» میکند. لذا خانواده از فروعاتِ زندگیِ زن غربیست.
زن غربی اما در رقابتِ صنفی با مردان پیشرفتهای چشمگیری داشته است. استقلال مالی دارد، قدرت چانهزنی پیدا کرده است، سوژگی دارد، کم نمیآورد که حتی گاه دست برتر هم دارد و… اما همه اینها را به قیمت «زنانگی» خود کسب کرده است. بله! معامله بهشدت نابرابر است…
یادداشت قبلی را هم که نوشتم بعدش دیدم چقدر حرف نگفته درباره زن شرقی دارم. در این یادداشت هم همین حس را تجربه کردم. ظاهرا باید بیشتر درباره این دو موضوع نوشت و بحث کرد. در آینده به این دو مبحث باز خواهم گشت و نکات تفصیلی دیگری را درباره زن شرقی و زن غربی خواهم نوشت.
✍️ابوالفضل اقبالی
مطالب مرتبط: