همه چیز از ایده برداشتن چند فریم عکس از کودکان روستایی کهنوج شروع میشود. یکی از همان آبادیهای که نشانی از آبادانی ندارد، نداری روی گُرده همه چیزشان سوار است، اما مردمانش هنوز تجسم عزت نفساند. از حال و روزشان که میپرسی سرحرف را درز میگیرند، از فقر گفتن برای شان عین کفر است. شاکرند و بفرما میزنند به زیلوی خانهشان تا با هر چه به هم میرسد خدمتت را بکنند. برای همین است که وقتی عکاس این قصه میگوید آرزوهای شان را نشان بدهند اولش این پا و آن پا میکنند به غریبگی؛ اما بالاخره آرزوها به تصویر میآیند و کمی بعد در شگفتی تمام اجابت میشوند.
کهنوج و توابعش تا فرسخها قرق دشتهایی عقیم و بی حاصل هستند. اینجا خاک شور است و نمکی دامن گیر دارد. شاید برای همین است که مدت هاست مقصد گروههای جهادی روستاهای این حوالی است. به رغم آمد و شد های مکرر جهادگران هنوز مانده تا چشم اهالی اینجا به داشتههای شان روشن شود. هنوز تا رسیدن به ابتداییترین امکانات یک زندگی سرتاسر عادی ۶۰ کیلومتری فاصله است. خیلی هایشان تا دردی امانشان را نَبُرد حتی خود کهنوج را هم نمیبینند و به ضرورت معاینه شدن است که تا بهداری مرکز میروند و دوباره به این روستاها بر میگردند. اینجا زمان از دور شتاب آلودش میافتد.
یلدا ۱۶ ساله اهل روستای «بوئینگ» از توابع بخش جازموریان در جنوب استان کرمان آرزو دارد تا یک هدفون داشته باشد تا بتواند در طول روز موسیقی مورد علاقه خود را گوش کند
روزهای بچهها به بطالت و بیحاصلی میگذرد. کار و بار چندانی هم برای بزرگترهای شان نیست. کشاورزانی فصلی هستند که ترجیعبند دعاهایشان این است که آفت، محصول دیمی سه ماهه شان را نزند و از چیزی که هستند مقروضتر نشوند. بچهها به این نداشتن ها خو گرفتهاند. شاید برای همین است که وقتی عکاسمان از آن ها خواست تا با زبان بدن آرزوهای شان را نشان بدهند تا چند دقیقهای بعد نگاهشان از هر چه آرزو خالی بود. برای همین است که عکاس به سیاق بچههای شهری میگوید مثلا بگو که آرزویم چنین و چنان است. اما همین جاست که ورق بر میگردد و معلوم میشود همین بچههایی که رخت و لباس شان هم اندازه و قواره تن کوچکشان نیست آرزوهایی دورتر از خودشان دارند.
شهاب ۱۴ ساله اهل روستایی در اطراف شهرستان چابهار در استان سیستان و بلوچستان آرزو دارد که فوتبالیست شده و باشگاه های بزرگ با او قرارداد ببندند تا او بتواند با اولین پول قراردادش برای مادرش خانه بخرد و هر روز به خانواده اش را به رستوران ببرد
یکی مدرسه میخواهند، آن دیگری شیفته صدای سه تار است و ساز و معلم در دسترسش نیست. یکی دیگر میخواهد دکتر شود تا مجبور نباشند مادربزرگش را کول کنند تا گاراژ ماشینهای گذری ببرند و برای یک ویزیت ساده تا کهنوج عذاب و درد بکشد. همین میشود که قاب این عکسها پر میشود از خواستههایی که فقط سهم یک نفر نیست و بقیه هم در آن شریک هستند.
*** اینجا آروزها رنگی از خودخواهی ندارند
میگویند عیار هر کس از آروزهایش لو میرود. آرزوها بیحاشیه هر چه هستیم را روی دایره میریزند و تصویری دقیقتر از ما ترسیم میکنند. عکاس این قصه بعد از به ثبت رساندن آرزوهای بچههای روستای بویینگ قصد غلاف کردن دوربینش را دارد که نگاهش به پسر بچهای که از کناری به او چشم دوخته میافتد. پسر صورت غریبی دارد.
زخمها جا به جا روی دستها و گردن و صورتش رد انداختهاند. میگوید در نگاه اول که چشمش به دانیال افتاده فکری شده که این بچه را چه کسی به این حال و روز انداخته است. اما طولی نمیکشد که اصل ماجرا برایش روشن میشود: «دانیال تنها بیمار پروانهای این روستاست که به خاطر همین وضعیتش از بچههای دیگر دوری میکند.»
«حسن شیروانی» عکاس خبرگزاری ایرنا این را میگوید و به اولین مکالمالت جمع و جورش با کودکان این روستا اشاره میکند: «من بارها به این مناطق محروم سفر کردهام. توفیق این را داشتهایم که با دوستان جهادگر در این روستاها چند روزی بمانیم و از نزدیک شاهد رنجها و نداشتههای این مردم مهربان باشیم. اینجا کسی چیزی را برای خودش نمیخواهد. انگار بچهها هم به همین ترتیب، تربیت شدهاند.
وقتی از آن ها میپرسیدم چه آرزویی داری بیشتر از هر چیز دیگر میشنیدم که مدرسه میخواهیم، یا میخواهیم فلان آموزشگاه را داشته باشیم تا در آن هنری که دوست داریم را دنبال کنیم.» شیروانی میگوید آرزوی دانیال کمی متفاوتتر از آرزوی باقی بچهها بوده است. جوری که عکاس اولش فکر کرده بالاخره به یک آرزوی بچگانه و شخصی رسیده است.
*** چند فریم پرواز
با کمی پرس و جو معلوم میشود که دانیال به خاطر زخمهایی که بدنش را پوشاندهاند از مدرسه رفتن باز مانده است.«شیروانی» میگوید بیماری ایبی باعث شده دانیال کمتر از بچههای دیگر دوست و همبازی داشته باشد: «وقتی از او خواستم آرزویش را با دست هایش به من نشان بدهد، دست هایش را از هم باز کرد و حالت پرواز به خود گرفت. چند فریم عکس گرفتم و بعد گفتم آرزو داری پرواز کنی؟، گفت دوست دارد سوار هواپیما بشود چون باید به جای دوری برود.
دانیال در کنار حسن شیروانی (عکاس ایرنا)
به خیال این که آرزویش سوار شدن به هواپیما است دیگر از مقصدی که میخواهد برود سوال نکردم. زمان گذشت. گروه ما به تهران برگشت و عکسهای دانیال با آن دستهای گشوده از هم در فضای مجازی دست به دست شد و به پاریس رسید.»
نیکوکار مقیم پاریس خریدار آرزوی دانیال میشود
همه چیز به سرعت نور اتفاق میافتد. خانم میانسال ایرانی که سال هاست در پاریس اقامت دارد با هر گرفت و گیری که هست بالاخره شماره عکاس خبره پروژه «آرزوهای بزرگ کوچک» را پیدا میکند. یک راست میرود سر اصل مطلب و میگوید تصمیم دارد آرزوی دانیال را برآورده کند. هیچ کدامشان هنوز هم نمیدانند که دانیال دوست دارد به کجا برود و تصورشان این است که این بچه فقط عشق به هواپیما و پرواز را در سر دارد. با خانواده دانیال تماس میگیرند. خانم خیر تقبل میکند که دانیال با خانوادهاش سفری هوایی داشته باشد. اما یک نگرانی پای ثابت این قصه میشود. اوج پیکهای پی در پی همه گیری کروناست و مدام از شهرهای قرمز هشدار میرسد که از سفرهای غیر ضروری پرهیز شود. اینجاست که تازه از دانیال میپرسند میخواهد به کجا سفر کند. اسم چند شهر را برایش ردیف میکنند، تهران، شیراز، اصفهان، کیش، اما مرغ دل دانیال فقط یک هوا به سر دارد. میگوید میخواهد پرواز کند بعدش فرود بیاید و به پابوس امام مهربانیها برود.
دل ما هم به مقصد دیگری راضی نبود
مادر دانیال راوی روزهایی میشود که سعی میکنند دانیال را به مقصد دیگری راضی کنند: «به ما گفتند که به خاطر بیماری کرونا که برای دانیال هم خطرناکتر بود به مشهد سفر نکنیم. برای همین بود که به او گفتیم انشاالله یک بار دیگر به زیارت میرویم. الان این خانم میخواهد تو سوار هواپیما بشوی و به آرزویت برسی.»
«آمنه بامری» بغضش را فرو میخورد و می گوید خدا میداند که آرزوی زیارت در دل ما هم بود: «من و پدرش هم به این سن رسیده بودیم و حتی یک بار هم به مشهد نرفته بودیم. ته دلم میدانستم که اگر این بچه این بار هم به مشهد نرود شاید دیگر هیچ وقت نتوانیم به زیارت ببریمش. برای همین برای آقای شیروانی که رابط ما و آن خانم خیر بود ماجرا را تعریف کردیم.»
در فرودگاه برای دانیال سنگ تمام گذاشتند
دانیال فقط اسم مشهد را میآورد. پس قرار بر صبوری میشود تا پیکهای کرونا پس بیفتند و شرایط برای زیارت مهیا شود. یک سال و نیم میگذرد و هر روز عشق پرواز کردن به طرف مشهد بیشتر در دل دانیال تنوره میکشد. شبها به شوق زیارت میخوابد و وقتی از او میپرسند از امام رضا (ع) چه می خواهی فقط لبخند میزند. سرانجام روز رسیدن به آرزو فرا میرسد.
«حسن شیروانی» به عنوان نماینده خانم نیکوکار این قصه دانیال و خانواده اش را تا حرم همراهی میکند: «هر چه از ذوق این بچه در طول پرواز بگویم کم گفتهام. دوست داشت خاطرات این سفر را لحظه به لحظه ثبت کند. شوق دانیال همه ما را هم سر ذوق آورده بود. کارمندان هواپیمایی کرمان وقتی فهمیدند دانیال چه آرزویی داشته برایش سنگ تمام گذاشتند و او را به تماشای تجهیزات هواپیما و آشیانهاش بردند. در هتل آرام و قرار نداشت. دوست داشت زودتر به حرم آقا علی بن موسی الرضا (ع) برود. وضو گرفت و با ما راهی حرم شد.»
دعا کردم هیچ بچه ای مریض نشود
بعد از چند تماس پی در پی بالاخره موفق میشوم صدای دانیال را بشنوم. ته لهجه شیرینی دارد. کم حرف است. جوری که به قول قدیمیها باید با منقاش از دهانش روایت این سفر را بیرون بکشیم. وقتی میپرسم دوست دارد به مدرسه برگردد یا نه از روزهای کلاس اول میگوید: «بعضی از بچهها دوست نداشتند من پیش آن ها بنشینم. به خاطر زخمهایم بود. برای همین به من زیاد نگاه میکردند. به زخم هایم دست میزدند. برای همین من دیگر مدرسه نرفتم.»
دانیال الان باید کلاس ششم دبستان را سپری کند اما فقط با حروف الفبا آشنا شده است: «بعد از این که گروههای خیر به روستای ما آمدند برایم دارو فرستادند. زخم هایم بهتر شده است.» هنوز شیرینی زیارت دلش را به شوق میآورد. وقتی میپرسم در حرم به چه چیزی فکر می کرده کمی سکوت میکند. بعد میگوید: «رفتم که برای همه دعا کنم. به من گفتند امام رضا (ع) مریض ها را شفا میدهد. رفتم کنار ضریح. یکی از خادمها دست من را گرفت. با هم دعا کردیم. من دعا کردم هیچ بچهای مریض نشود. هیچ بچهای مثل من نشود و همه بچههای روستای بویینگ به آرزوهایشان برسند.»
زخمهایی که منشاء خیر و برکت شد
خیلی نمیگذرد که دعاهای دانیال اجابت میشود. «حسن شیروانی» راوی ماجرای کمکهایی میشود که بعد از پر بازدید شدن عکس های دانیال در فضای مجازی به روستاهای کهنوج شده است: «هیچ کس در آن روستا باورش نمیشد پسر بچه گوشهگیری که تنش پر از زخم بود روزی منشاء خیر و برکت اهالی بویینگ شود. بعد از دیدهشدن عکسهای دانیال در فضای مجازی خیران زیادی با ما تماس گرفتند. تا به حال به اندازه چند کامیون وسیله و هدایا برای بچه های این روستا ها توسط خیران عزیزمان ارسال شده است. کتابهای آموزشی، وسیله بازی، ابزار کمک درسی، توپ فوتبال، وسایل و لباسهای ورزشی، کفش و لباس و بستههای تغذیه بیشترین هدایای خیران به بچه های روستاهای کهنوج بوده است.»
شیروانی میگوید آرزویش این است که روزی منطقه محرومی در کشورمان نداشته باشیم: «این بچهها دل بزرگی دارند. خودخواه نیستند و هیچ چیز را برای خودشان نمیخواهند. تمام تلاش ما این است که با دوربینهای مان تصویرگر صبوریها و زیباییهای ذاتی این مردم نجیب شویم و از مسئولان و خیران بخواهیم رسیدگی بیشتری به این مناطق دور از دسترس داشته باشند. این منطقه بچههای بسیار با استعدادی دارد که میتوانند آیندهساز ایران عزیزمان شوند. آنها را فراموش نکنیم و خریدار دل پاک و آرزوهای قشنگشان شویم.»
دانیال به یکی از آرزوهایش رسید، اما هنوز هستند بی شمار کودکانی که در محرومترین روستاها رویای آرزوهایی را به سر دارند که برآورده کردن آنها برای خیلی از ما کاری سهلتر از ساده است. مهربانیمان را سهم این کودکان دوست داشتنی کنیم. شما هم برای به واقعیت تبدیل کردن این رویاهای کودکانه می توانید با روابط عمومی سازمان خبرگزاری جمهوری اسلامی: ۸۲۹۲۵۱۵۰ تماس بگیرید.
منبع: ایرنا