به گزارش خبرنگار فرهنگی ایرنا، «دیدار با زوفا و خانههای قایقی» سومین اثر ملیکا اله یاری نویسنده جوان ایرانی است. «کیهانه» و «آژفنداک» دیگر آثار منتشر شده او هستند.
نویسنده در مقدمه کوتاه این کتاب به توضیحی کوتاه با این مضمون برای معرفی اثر بسنده کرده است:
این نوشته ها که در ادامه خواهید خواند سکانس ها یا روایت هایی است از یک زندگی مشترک قبل از فروپاشی! روایت هایی با ربط و بی ربط به یکدیگر که هر کدام جنبه هایی از این رابطه را نشان می دهند.
این روایت ها از خانه ای ست قبل از آنکه به طور کامل خالی از عشق و سکنه شود! آدم های این روایت گاه غم دارند و گاه درگیر یک شادی نو ظهور می شوند.
نویسنده پس از این نوشته کوتاه بلافاصله به سراغ طرح روایت ها می رود که با عنوان سکانس و در نهایت طی ۵۲ سکانس مطرح می کند.
سکانس اول با عنوان یک اسم به ظاهر زیبا اینگونه آغاز می شود:
ماهی جستی زد و به بالا پرید و افتاد روی چمن های اطراف برکه، ثانیه ای نگذشت که شروع کرد به تقلا کردن برای به ستن به آب اما فایده ای نداشت، آنقدر تقلا کرد تا تلف شد!
ده متر آن طرف تر گربه ای آرام لمیده بود و زیر گرمای آفتاب حض میبرد.
خودش را می جورید و همزمان جان کندن ماهی را به چشم می دید!
تقلای ماهی و بی خیالی گربه مرا پرتاب کرد به صحنه های زندگی مشترکم با او، شاید من آنی بودم که با هر جان کندنی می خواست تمامیت رابطه حفظ شود اما برای او همه چیز معنای دیگری داشت، شاید نقطه ای گذاشته بود پایان خط این رابطه ،رابطه مان برای من حیاتی بود؛ شبیه یک شربت خنک در گرمای اواسط مرداد؛ اما برای او لابد یک چیزی بود شبیه پنجره برای اتاق، بدون پنجره هم، اتاق اتاق بود!
یعنی باید باورم می شد که مردم کوچه و بازار و خصوصا پیرزن های دنیا دیده راست می گفتند که اولش خوش است اما تازگی و عشق زیر انبوه مشاجرات بی پولی، مقایسه قبض های عقب افتاده و هزار و یک چیز دیگر آنقدر رنگ می بازد تا از بین برود…
«دیدار با زوفا و خانههای قایقی» پس از سکانس ۵۲ با این یادداشت تمام می شود:
من و تو شبیه ساکنان یک شهر بمباران شده، محکوم بودیم به گم کردن یکدیگر؛ ادامه عمر را باید جدا از هم می گذراندیم. راه مشترک ما تمام شد اما من برای فراموش کردنت راه طولانی ای در پیش دارم! جدایی مثل یک زخم چرکین است زمان می برد تا خوب شود.
دارم دورانی را می گذرانم که در آن دیگر طلوع آفتاب دلشادم نمی کند و غروبش برایم دلگیر نیست. شده ام مثل یک پرنده که از قفسش آسمان آبی را می بیند!
کاش می شد که هرگز بهارها خزان نشوند و شادی ها رخت نبندند، از زندگی مان، ما آدم ها گاه مانند مسافران یک قایق، دریا زده شده و دستانمان را محکم به لبه قایق می گیریم تا برسیم به مقصد و به دریا پرتاب نشویم؛ در واقع به دنبال یافتن یک نقطه اتکا لبه قایق را می گیریم! این نقطه اتکا گاهی پول است، گاهی وسیله و گاهی آدمی!
غاده السمان در جایی می گوید:
آن گاه که تو را بدرود گفتم
پرستویی شده بودم
که بال هایش تو را همواره
به یادش می آوردند.
و نیز در جای دیگری می گوید
من به راستی سفر نمی کنم
جز در میان خاطراتمان
من به راستی اقامت نمیکنم
جز در چشمانت
حالا که همه چیز بین مان تمام شده سعی میکنم پرونده ی این عشق و این سال های با هم بودن را به آرامی ببندم که تن خاطرات خوش درد نگیرد.
«دیدار با زوفا و خانههای قایقی» در ۱۶۵ صفحه توسط انتشارات مهراب وارد بازار کتاب شده است.
منبع