مظلومیت امام هادی و جنایت‌های متوکل عباسی در کتاب «یک دست‌ها»

امروز شنبه ۱۵ دی مصادف با سوم رجب سالروز شهادت امام هادی (ع) است؛ همان امامی که زیارت جامعه کبیره و زیارت غدیریه از یادگارهای اوست اما آن حضرت یکی از مظلوم‌ترین امامان در بین شیعیان است. شاید برخی تصور کنند که حضرت علی (ع) یا امام حسین (ع) مظلوم ‌ترین امامان در طول تاریخ هستند درحالی که بسیاری از شیعیان نه با زندگی علی بن محمد آشنا هستند و نه از ستم های خلیفه عباسی در زمان آن حضرت خبر دارند.

یکی از دلایل مظلومیت امامان بعد از علی بن موسی الرضا(ع) سخت‌گیری‌ها و ایجاد محدودیت‌های خلفای عباسی است و متوکل در زمان امام هادی علاوه بر محدودیت و ممنوعیت ملاقات مردم و شیعیان با آن حضرت، جنایت های دیگری هم مرتکب شده است که سیدناصر هاشمی نویسنده کتاب یک دست ها بعضی از آنها را به شکلی هنرمندانه در قالب داستان به تصویر کشیده است.

سال گذشته به مناسبت سالروز شهادت امام دهم گزارشی با عنوان قاتلان امام هادی را بهتر بشناسیم، منتشر شد و حالا بخشی دیگر از ستم‌های متوکل عباسی و مصیبت‌های شیعیان در آن دوران را از کتاب یک دست ها می‌خوانیم؛ ستم ‌هایی همچون تخریب حرم سیدالشهدا به دستور متوکل یا قطع کردن دست هر کسی که به زیارت امام حسین (ع) می‌رفت یا به شهادت رساندن دوستداران و شیعیان امیر مومنان همچون ابن سکیت که داستان‌های این کتاب نیز با محوریت فراز و نشیب‌های زندگی این دانشمند و شاعر به خواننده منتقل می‌شود.

علت نامگذاری کتاب یک دست ها یکی از جنایات فراموش نشدنی تاریخ شیعه است؛ زمانی که متوکل، زیارت امام حسین (ع) را ممنوع و مجازات آن را قطع دست زائران سیدالشهدا وضع کرد.

مظلومیت امام هادی و جنایت‌های متوکل عباسی در کتاب «یک دست‌ها»

بخش هایی از کتاب را مرور می‌کنیم تا بیشتر به مظلومیت امام علی النقی پی ببریم و کمی هم با حال و هوای شیعیان در شهر سامرا آشنا شویم.

داستان از آنجا آغاز می‌شود که طبق دستور متوکل عباسی قرار بود امام هادی را از مدینه به سامرا بیاورند و ماموران حکومتی از تجمع و نزدیک شدن دوستداران آن حضرت جلوگیری می کردند، به گونه‌ای که برخی را به قصد کشت می زدند. ابن سکیت به همراه یکی از شیعیان دورادور نظاره‌گر اوضاع بودند و به یکی از زخمی ها کمک کردند تا از مهلکه فرار کند.

ابن سکیت نگران از این که مبادا گزارش این کمک رسانی به گوش متوکل برسد، متوجه می شود که از سوی عبیدالله بن یحیی وزیر متوکل احضار شده ولی وقتی به دربار می رود، سخن از آموزش خصوصی فرزند او به میان می‌آید.

درد بی درمان متوکل یکی از مسائل مطرح شده در این کتاب است که پس از عمل کردن به دستورهای پزشکان قصر، فتح بن خاقان یکی از وزیران متوکل پیشنهاد می کند که از امام هادی هم بخواهند تا تجویزی کنند و متوکل می گوید: «ما چند وقت است کل عرب را به چوب بسته ایم که از ابی الحسن و حرف هایش دوری کنند و آن وقت تو می گویی نفسش حق است؟ ما او را از مدینه به صد دوز و کلک به سامرا آوردیم تا کسی جرات نکند پیش او برود و از مشکلش بگوید، تا مردم در منزلش و گرد او تجمع نکنند و از او کمک نخواهند تا محبوب قلوب مردم نشود؛ آن وقت تو، دبیر مخصوص ما می گویی برویم و دردمان را به ابی الحسن بگوییم؟» (صفحه ۳۰)

بگذریم از این که مادر متوکل حرف پسرش را نادیده می گیرد و از امام هادی درمان متوکل را خواستار می شود و پس از اجرای نسخه شفابخش امام، یک کیسه سکه برای نذر شفای متوکل برای حضرت هادی می فرستد.

مظلومیت امام هادی و جنایت‌های متوکل عباسی در کتاب «یک دست‌ها»

پس از باز شدن پای یعقوب بن اسحاق دوزقی مشهور به این سکیت، دانشمند بزرگ لغت شناس به دربار، متوکل نیز از او می خواهد تا به پسرانش یعنی معتز و موید درس دین و مملکت‌داری بدهد و در ضمن به مرور زمان او را مشاور خود کرده و ماموریتی به او می دهد تا با امام هادی ملاقات کرده و گزارش آن را ارائه دهد.

«ابن سکیت دیگر راحت به کاخ متوکل رفت و آمد می کرد. در این موارد آزاد بود، حتی نگهبانان برایش تعظیم می کردند. از دیدار یا امام لذت برده بود. خاطرات قدیم که به مدینه می رفت و با پدر امام هم‌صحبت می شد، برایش زنده شد. کلی با امام صحبت کرده بود. از گفت و گو با امام خوشحال بود ولی از وضعیت امام نه. خانه امام مدام مراقبت می شد و هفته ای یک بار، خانه را به طور کامل تفتیش می کردند. جاسوسان امان امام را بریده بودند. کسی جرات نداشت خمس و زکات را به امام بدهد. هدایا و نذوراتی که از کشورهای دیگر می رسید، توسط اطرافیان متوکل مصادره می شد. یاران و دوستداران امام حق نداشتند او را ببینند. امام نیز حق سخنرانی و جلسه نداشت.» (صفحه ۴۹)

داستان تخریب حرم امام حسین(ع)، مصیبت دیگری است که نویسنده از زبان یکی از کارگرانی به آن اشاره می کند که قبلاً یهودی بوده ولی بعداً مسلمان می شود ولی در خراب کردن حرم سیدالشهدا اظهار پشیمانی می کرد. این شخص که آشر نام دارد از شاگردان ابن سکیت می شود و شرمندگی خود را اینگونه بیان می کند.

مظلومیت امام هادی و جنایت‌های متوکل عباسی در کتاب «یک دست‌ها»

«سعی کرده ام آدم درستی باشم. آزارم به کسی نرسیده است. خودتان بهتر می دانید من کارگر روزمزدم. چند روز کار می کنم و چند روزی درس می خوانم. اگر کار نکنم، اموراتم نمی گذرد. در دار دنیا مادر پیری دارم و بس. تمام خرج زندگی هم با من است. هفته پیش دوستی آمد و گفت ابراهیم دیزج دنبال کارگر می گردد با مزد خوب؛ ففط هم دنبال غیرمسلمان هاست. مزدش خوب بود. خب من هم رفتم. باور کنید نمی دانستم کارمان چیست. به ما گفته بودند تخریب یک عمارت است. جمعا ۲۰ نفر بودیم تا این که ما را بردند کنار مقبره حسین بن علی و گفتند خراب کنید. ما تعجب کردیم. اول دست به کار نشدیم. گفتیم چه می گوید این دیزج؟ دیوانه شده؟ این مقبره نزد مسلمانان محترم است. اینجا قبر شهیدان کربلاست. درست است که کارگران آنجا مسلمان نبودند ولی کار خوب و بد را که تشخیص می دادند. خود دیزج آمد و قول وثاق داد که می خواهد آنجا را به دستور متوکل بازسازی کند. ما هم قبول کردیم. دست به کار شدیم و کار سه روزه را یک روزه انجام دادیم. وقتی مقبره را خراب کردیم، دیزج دستور داد که زمین را حفر کنیم تا به بدن مبارک حسین بن علی برسیم… (صفحه ۷۰)

بقیه داستان را در کتاب بخوانید؛ همچنین نقشه های متوکل برای بی احترامی به امام دهم یا به هم ریختن بزم عیش و نوش متوکل از سوی امام هادی که با خواندن شعری برخی دل های خفته را بیدار کرد یا داستان قطع کردن دست زائران اباعبدالله که یکی از فرازهای حساس کتاب است و نفس های خواننده را در سینه حبس می کند.

در نهایت شیعه بودن ابن سکیت بر متوکل آشکار می شود و او با نقشه ای قصد جان این شاعر و عالم باوفای اهل بیت را می کند. این خلیفه عباسی با ترتیب دادن مجلسی از ابن سکیت می خواهد که بگوید آیا پسران متوکل فضیلت بیشتری دارند یا امام حسن و حسین علیهماالسلام.

«ابن سکیت سرش را پایین انداخت. چه باید می گفت؟ مگر کسی به پای حسن و حسین می رسید؟ فهمیده بود که دیگر تقیه معنایی ندارد و متوکل دنبال بهانه می گردد. یاد هشام و دوستانش افتاد؛ یاد دست مالک افتاد؛ یاد آن پیرزنی افتاد که هر دو دستش را قطع کرده بودند. خشم و نفرت به دلش چنگ می زد. نمی توانست بیش از این تقیه کند. پس سعی کرد حرف دلش را بزند. رو کرد به متوکل و گفت «بچه های علی را که چه عرض کنم، به خدا سوگند حتی قنبر، غلام علی هم، از تو، فرزندان و کل خاندانت برتر است.» (صفحه ۱۲۱)

هاشمی که با کتاب داستانی یک دست‌ها خواننده را به دل تاریخ می برد و از زوایای مختلف با نثری روان و قلمی شیوا به دوران امام هادی می پردازد، در هر جایی که لازم است، داستان های خود را با کتاب های بزرگانی چون آیت الله سید ابوالقاسم خویی (رجال الحدیث)، ابن شهر آشوب (مناقب)، محمدتقی مجلسی (بحارالانوار)، محمدهاشم خراسانی (منتخب التواریخ) و دیگر نویسندگان اهل سنت و شیعه مستند می کند.

این کتاب ۱۲۵ صفحه ای از سوی انتشارات جمکران در سال ۱۴۰۱ در هزار نسخه منتشر شده است.


منبع

درباره ی nasimerooyesh

مطلب پیشنهادی

برگزاری یازدهمین دوره انتخابات هیات مدیره انجمن فرهنگی ناشران آموزشی/ مدیرمسئول ابقا شد

امین آصفی در گفت‌وگو با خبرنگار کتاب ایرنا، درباره برگزاری مجمع عمومی و در نتیجه …

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ