کیستی ای روبروی من خدای ارغوانی
ناگهان بر آستان وحشت از پیری، جوانی
بیگمان روح منی، ای سر به سبز آسمانی
دیدیام آشفته جان، بر پرتگاه ناتوانی
آمدی تا از گزند خاکیانم وارهانی
وارهاندی دستهایم را، دلم را
رو به دریاهای بیپایان راندی، ساحلم را
ای پر پرواز طوفان داده مرغ بسملم را
رخ مپوش از کُشته خود، میشناسم قاتلم را
رخ چه میپوشانی از من، ای نشان بینشانی
میکشانی کو به کویم، مینشینی روبهرویم
تا دهان وا میکنم کز رنج خود رمزی بگویم
میکنی بار دگر، چون لاله داغ آرزویم
مینهی بر دوش بار اضطراب جستجویم
در به در، آسیمه سر، بر نطع دردم میدوانی
میدوانی رو به سوداهای بیفرجام انسان
دام و ماهی، سنگ و تیشه
داس و گندم، سیب و دندان
در شب مرگ خدایان، میدوانی رو به ایمان
رو به تورات و اوستا، رو به رامایان و قرآن
گه به فردوس برین، گاهی به دوزخ میکشانی
از همان روزی که شد سودای عشقت سرنوشتم
شد برابر کعبه و بتخانه و دِیر و کِنشتم
خون تاکم، روح خاکم، بادهی آتش سرشتم
با خیالت گر به دوزخ میبرندم، در بهشتم
ای بهشت جاودانان، وی بهار جاودانی
جز دل تنگی ندارم، با کسی جنگی ندارم
جز خرابی دانشی، جز عشق فرهنگی ندارم
در حضورت سایهام، جز نیستی رنگی ندارم
در غیاب جلوهات، جز ناله آهنگی ندارم
ای رخت، چون آتش زرتشت در ارژنگ مانی
سالها طاووس بیپرواز، در آیینه بودم
چون حقیقت زان سوی آغاز، در آیینه بودم
تا عدم میرفتم، اما باز در آیینه بودم
بغض مجروح هزار آواز، در آیینه بودم
تا تو خورشیدم شدی، آموختم آیینهخوانی
کیستی آیینهخوانِ آسمانها و زمینها
نقش پایت خنده رنگینکمانها، بر نگینها
زخم تیغت کرده گلگون، آستانها و آستینها
عاشقان را بر جگرها، زاهدان را بر جبینها
هر یکی را داده رنگ از درد و داغی باستانی
ای نشسته بر زمین از آسمانها آسمانتر
ای روان ساکن، ای از خواب دریاها روانتر
یک تنم و از جهان بیکران هم بیکرانتر
کیستی با من بگو، ای از خدا هم بینشانتر
چون حقیقت پرتو افشان، در شب بیهمزبانی
از شراب پیر در مستی جوانتر
بادهی من، کفر من، ایمان من، زنار من، سجاده من
ای به سوی لحظه معراج مردان، جاده من
قبله جان جنونمند دل از کف دادهی من
روح عریان خدا در کسوت انسان فانی
یوسفعلی میرشکاک
تصویربرداری از حامد عبدلی
تدوین از نیلوفر قاسمی
انتهای پیام
منبع