به راستی که دفاع از وطن، مرد میدان میخواهد، از همان مردانی که عطر و بوی حاج قاسم را میدهند، مردان مردی که طفلان خود را به دامان پرمهر مادران سپرده و رهسپار جبههها شدند تا ایران عزیزمان یکپارچه و مقتدر بماند، مردانی چون مجید جباری شهیر که در اوایل پیروزی انقلاب اسلامی بازیکن تیم تراکتورسازی بود، همسر شد، پدر شد و با شروع جنگ به عنوان پاسدار در خدمت اسلام و انقلاب قرار گرفت.
عازم جبهههای نبرد که میشد احساساتش را در سینه پنهان میکرد، اما ورای چشمانش مالامال از عشق به خانه و فرزندانش بود، از سویی نمیتوانست چشمانش را به روی بمبها و موشکهایی که بر جان وطن تاخته میشدند، ببندد. او باید جنگ را به تصویر میکشید، از رشادت رزمندهها میگفت و با ضبط صوتش به میان میدان نبرد میرفت و از عملیاتهای مختلف گزارش تهیه میکرد تا مردم بدانند در خط مقدم چه میگذرد، نه گریههای حامد ۳ ساله و نه نگاههای معصومانه حمیده ۵ ساله مانع از رهسپاری آقا مجید به جبهههای نبرد نمیشد.
ملیحه خانم، همسر شهید میگوید عزمش برای رفتن به جبهه جزم بود و هیچ چیزی نمیتوانست در مقابل اراده پولادین او قد علم کند، مگر عشق به دفاع از وطن میگذاشت که یک لحظه بیاساید. در عملیات مطلع فجر به عنوان رزمنده عازم جبهه شد و در ادامه جنگ به عنوان یک خبرنگار در صحنههای مختلف حاضر شده و صدای بیش از ۲ هزار رزمنده را به ثبت رساند و در نهایت در عملیات والفجر۸ به فیض شهادت نائل آمد. آری مجیدها رهسپار شدند، ملیحه خانمها صبر کردند و فرزندانشان را به دامان گرفتند و امروز پس از سالها حامدها و حمیدهها روز پدر را در کنار عکس یادگاری پدران شهیدنشان سر میکنند.
حامد فرزند شهید جباری سخنش را با این جمله آغاز میکند: «شهیدان زنده هستند»، من با تمام وجودم این جمله را درک کردم. جمله شهیدان زنده هستند شاید فقط به گوشمان خورده باشد اما من در یک اتفاق عجیب ایمان آوردم که پدرم زنده است. مشتاق به شنیدن رویدادی میشوم که چشمان او را به روی پدر باز کرده و از آقا حامد میخواهم تا آن را برایم تعریف کند حامد میگوید روزی بخاطر اشتباهاتم از روی شرمندگی رو به عکس پدر میایستم و به پدر میگویم من را ببخش. در عین ناباوری به وضوح صدای پدری را که در خوابها و صدایهای ضبط شده، شنیده بودم را میشنوم که خطاب به من گفت برای اصلاح اشتباهاتت باید کتاب بخوانی. و این تلنگری بود برای منی که از دوران کودکی کتاب غیر درسی مطالعه نکرده بودم که بعد از این اتفاق، شروع به خواندن تفسیرهای قرآن کردم و بسیار به این مطالب علاقهمند شدم، و تاثیرات مطالعاتم را به وضوح در زندگیم مشاهده میکنم.
آقا حامد از دوری دوستانه فرزندان شهید از یکدیگر سخن میگوید: چند سالی است که فرزندان شهدا دیگر با یکدیگر ارتباطی ندارند در حالی که قبل از این سالها ارتباط بسیار گرم و دوستانهای در بین ما وجود داشت. میخواهم تا از دلتنگیهای پدر پسری برایم بگوید از روزی که به نام پدر مزین شده و جای خالی او را پررنگ تر نشان میدهد. من پدرم را بسیار دوست دارم و هیچگاه دلتنگ پدر نمیشوم چون او همیشه کنار من حضور دارد، عکسهای پدرم را در جلو دید خودم قرار دادهام، گه گاهی خوابش را میبینم، همیشه وجود او را حس میکنم، پس روز پدر برای من معنایی ندارد وقتی هرروز برای من روز پدر است. جمله آخر فرزند شهید جباری به من یادآوری میکند که روز پدر در بعد شهدا نمیگنجد، هر روز از آن مردانی است که فرزندان خود را به همسرانشان سپردند و خود را به دل جنگ زدند تا وجب به وجب خاک این مرز و بوم به دست بیگانگان نیفتد و به راستی آنان زندهاند و در میان لحظه لحظه هایمان جای دارند، آنان عند ربهم یرزقوناند…
مهری هاشم زاده
انتهای پیام
منبع