به گزارش ایرنا، هرجایی که نامی از بهزیستی و به خصوص خانه و مرکز نگهداری آن به گوش برسد، پشت سرش کوله باری از احساسات، دلسوزیها، اشک و گریه ناخودآگاه به سراغ انسان میآید.
وقتی شنیدم که به محفل کوچک جشن تکلیف پسران مراکز نگهداری بهزیستی استان دعوت شدهام، مثل همه مردم، ناخودآگاه احساس دلسوزی به سراغم آمد و این احساس زمانی شعله ور تر شد که فهمیدم این جشن کوچک در ساختمان موسسه خیریه فرزندان رحمت برگزار میشود.
نامش را زیاد شنیده بودم اما توفیق حضور در میان بچههای این خیریه نصیبم نشده بود ولی برای لحظهای، تجربه سخت نخستین حضورم در شیرخوارگاه احسان از مقابل چشمانم گذر کرد که چگونه زبانم از پرسیدن نام یک کودک شیرخواره وقتی که دوان دوان به سمتم میآمد تا بغلش بگیرم، قاصر شد.
با اندکی تاخیر به محل برگزاری مراسم میرسم. صدای حاج آقایی از داخل میآید. همزمان با کنکاش صحبتهای حاجی به دوروبرم نگاه میکنم تا از این موسسه خیریه که به هتل بچههای بی سرپرست و بدسرپرست معروف است، اطلاعات کسب کنم.
وارد راهرو کوچک و سپس سالن بزرگ میشوم و صدای خندههای پسرانهای مثل پُتکی بر سرم کوبیده میشود. گروهی از پسربچههای قد و نیم قد دورتادور سالن و میانههای آن نشستهاند. تعدادی از بچهها، کُت شلوار شیک و مجلسی با جورابهای مشکی و کفشهای کالج دامادی پوشیدهاند و گروهی دیگر لباس راحت تر و اسپورت بر تن دارند.
ابتدا با اندکی گیجی مواجه میشوم و به گوشهای از سالن میخزم تا به کنکاشم ادامه دهم و محیط را درک کنم. دیر رسیدن به برنامه این مشکلات را هم دارد!
حاج آقا با داستانهای بامزه و طنز، احکام نماز خواندن و تعداد رکعتهای واجب و روزانه را از پسربچهها میپرسد و برخی با بالا بردن انگشت و هیجان زده پاسخ میدهند و برخی با حفظ کاریزمای کت و شلوار مشکی کودکانه خود و پوزخندی که میگوید «حاجی من جواب همه این سوالات را میدانم» صرفا نگاه میکنند. تعدادی از بچهها با پیراهن و شلوار جین اتوکشیده و موهایی ژل زده در کنار یکی از دیوارها روی مبل نشستهاند و تعدادی از بچههایی که گویا جشن تکلیف آنها است و بزرگتر از همه بچهها هستند در کنار دیوار دیگر مستقر شدهاند.
بچههای فرزندان رحمت که گروه سرودی برای خود تشکیل دادهاند، شروع به خواندن ترانهای در رابطه با شاه خراسان امام رضا(ع) میکنند. همزمان با خواندن این سرود، چشمان بچههایی که روی صندلی نشستهاند اشکبار میشود.
حاج آقا مسابقه ای ترتیب میدهد و تعدادی دیگر از بچههای به سن تکلیف رسیده را به همراه آنهایی که پیراهن و شلوار جین دارند صدا میزند و در نهایت یکی از پسربچههای شلوار جین پوش که به سختی سنش به هشت سال میرسد به همراه یکی از پسرهای به سن تکلیف رسیده برنده میشوند و جایزه خود را دریافت میکنند.
دقت میکنم ؛ پسر شلوار جین پوش پس از دریافت جایزه بدون اندکی هیجان یا لبخند میرود و در جای قبلی خود مستقر میشود. همه خوشحال هستند و کیف میکنند اما چرا او خوشحال نیست؟ این سوال مدام در سرم تکرار شد.
صحبتهای حاج آقا تمام می شود و بچههای به سن تکلیف رسیده در صف نماز میایستند. از فرصت استفاده کرده و به سمت پسربچه ناراحت و دوستانش میروم. این بچهها گویا از بقیه بچهها متفاوت تر هستند. یک چیز خاصی دارند. انگار یک غم پشت چشمانشان نشسته است. همان طور که دارند میوه میخورند و با هم شوخی دارند، چشمم به این پسر بچه میافتد. نامش را از دوستش میپرسم، میگوید طاها.
طاها، چشمانش را میمالد. دماغش را میکشد و به یکباره اشک از چشمانش سرازیر میشود. سرش را زیر گرفته، جایزه را محکم در دستش نگه داشته و میخواهد اشکهایش را پنهان کند. از دوستش که اندکی بور با چشمان آبی رنگ است، به آرامی میپرسم گریه میکند؟ با خنده تلخ و دست به سر کردن، میگوید: آره بیخیال.
بین این دو پسر کوچولو یکی از پسرکهای زبر و زرنگ مینشیند. این پسرک از وقتی که ما آمدهایم، یک لحظه ننشسته و دائم درحال رفت و آمد و آوردن و بردن وسایل است. با دوستش خوش و بش کوتاهی میکند و پسرک بور چشم آبی به یکباره شروع به خنده میکند و همزمان چشمانش را میمالد. بلند میشود و طاها را برمیدارد و همچون برادر بزرگتر او را به سمت یکی از سالنهای زندگی بچهها هدایت میکند.
میروند و صورت اشکی خود را با آب پاک میکنند. با ادب و آرام صحبت میکنند و هر رفتاری که دارند از روی سنجش و تفکر است.
و باز هم گیج میشوم. چرا این بچهها برخلاف بچههای دیگر خوشحال نیستند و پنهانی و در دنیای کودکانه خود اشک میریزند؟
پیگیر میشوم و پس از پرس و جو به یک جواب میرسم. طاها و دوستانش، کودکان کار و خیابانی هستند که به تازگی به این مرکز آمدهاند. داغشان تازه است. نمیدانم داغ جدایی از خانوادهای است که به خاطر آنها مجبور بودند در خیابانهای سرد تبریز کار کنند یا اکنون که با لباسی تمیز در یک خانه گرم و شکمی سیر زندگی میکنند، آرزوی داشتن خانهای گرم تر در کنار خانواده خود را دارند؟
تنها جملهای که میتوانم برای دلیل چشمان اشکین و لبخندهای دردناکشان بگویم این است که داغشان هنوز تازه است. میخواهم سر صحبت را با بچهها باز کنم ولی نمیدانم از چه بپرسم. اشکهایی که ریختند و اشکهایی که هنوز پشت چشمانشان قایم شده است، گواه حرفهای زیادی است که نمیتوان به زبان آورد و نمیخواهم داغ دلشان را سنگین تر کنم.
رامین نوابی، مسئول انجمن فرزندان رحمت میگوید مدتی است که بخش کودکان کار و خیابانی به موسسه خیریه فرزندان رحمت اضافه شده است و اکنون هر کودک کار و خیابانی در تبریز ابتدا به این مرکز آورده میشود و پس از انجام آزمایشات و تاییدیه شرایط جسمی و روحی، ساماندهی شده و به مرکز نگهداری مناسب خود منتقل میشود.
با نگاهی گذرا به اتاقهای این بچهها و امکاناتی که در اختیار دارند، میتوان مشاهده کرد که همه امکانات رفاهی و زندگی برای بچههایی که حتی به صورت موقت در این مرکز زندگی میکنند، مهیا است.
این موسسه به جز بچههای کار و خیابانی، فرزندان دیگری هم دارد که سالهاست در این مرکز زندگی میکنند. غم پشت چهره آنها دیگر رنگ باخته و به خندهها و بازیگوشیهای کودکانه تبدیل شده است و اکنون هر یک از بچهها، این مرکز را کانون گرمی برای خود میدانند.
اگر اندکی در اتاقها، سالن بازی، گیم نت، اتاق موسیقی و کلاس، آشپزخانه و سالن پذیرایی این مرکز گشتی بزنیم با خانهای گرم و پرجمعیت برای این پسربچهها مواجه میشویم.
کنکاش بیشتر درباره موسسه را به وقت دیگری موکول میکنم و به پسر بچههایی که محفل امروز مخصوص آنها است، میرسم. ادب و احترام در همان برخورد نخست با آنها خودنمایی میکند. لباسهایی تمیز و اتوکشیده دارند و با روحیه شاداب در عالم نوجوانی خود سیر میکنند. بالاخره دیگر بزرگ شدهاند. جوانههای سبیل مردانه بر روی صورت برخی نمایان است. یکی از بچهها که اندکی برونگرا و گویا نقش برادر بزرگتر بر گردن بچهها دارد، دوستانش را هدایت میکند. حواسش است تا کم و کاستی نداشته باشند.
سر نماز همه پشت امام جماعت ایستاده و نماز خود را اقامه میکنند پس از آن، هر یک قرآن و چند وسیله دیگر را که کادوپیچ شده است، هدیه میگیرند.
در میان این ردوبدل کردن هدیهها برای پسرانی که به سن تکلیف رسیدهاند، نوابی، یک جعبه برای آن پسر بچه زبر و زنگ شلوار جین پوش که از بچههای کار بود، میدهد. پسرک جعبه را باز کرده و با دیدن محتوای آن چشمانش بغض آلود میشود. نوابی میگوید: روزهای اول که آمده بود به مرکز، میگفت همیشه دلم میخواست ساعت داشته باشم ولی هیچوقت پولی برای خرید آن نداشته است. امروز فرصتی پیش آمد تا خواسته این پسر گُل را برآورده کنم.
این پسر کوچولو، جعبه ساعت را گرفت و با پاک کردن چشمانش به سمت دوستانش دوید و ساعتش را به آنها نشان داد و همه او را در بغل گرفتند.
پس از گذشت ساعتی برای کسب اطلاعات بیشتر از این محفل به سراغ فرگل صحاف، مدیرکل بهزیستی آذربایجان شرقی میروم.
وی میگوید: جشن تکلیف هفت دختر مراکز نگهداری بهزیستی استان در شهرستان هریس برگزار شد و امروز نیز شاهد برگزاری جشن تکلیف ۱۲ پسر در مرکز خیریه فرزندان رحمت تبریز هستیم.
صحاف میافزاید: تعداد ۲۴ مرکز هیات امنایی نگهداری دختر و پسر در استان داریم که ۲۸۵ کودک زیر ۱۸ سال در این مراکز نگهداری میشوند.
وی ادامه میدهند: مسائل فرهنگی و دینی در تمامی مراکز ۶ تا ۱۲ سال و ۱۲ تا ۱۸ سال استان به دختران و پسران عزیزمان آموزش داده میشود و در مراسم معنوی چون اعتکاف حضور مییابند.
صحاف با بیان اینکه برگزاری جشن تکلیف بچهها در کنار یکدیگر جنبه تشویقی دارد، میگوید: در این راستا، بچهها میتوانند با خواهران و برادران خود نیز دیدار کنند.
وی با اشاره به طرح جدید بهزیستی با عنوان خانواده میزبان، اظهار میکند: خانوادههایی که برخی شرایط از جمله تمکن مالی دارند، میتوانند برای خانواده میزبان اقدام کنند که بر اساس آن، یک کودک که واجد شرایط فرزندخواندگی نیست میتواند به مدت ۶ ماه در کنار یک خانواده و فرزند آن خانواده زندگی کرده و کانون گرم خانواده را تجربه کند و پس از آن اگر کودک و خانواده راضی باشند، میتوانند همچنان به زندگی در کنار یکدیگر ادامه دهند.
وی ادامه میدهد: اگر پس از مدتی شرایط کودک برای فرزندخواندگی مهیا شود، خانواده میزبان برای فرزندخواندگی میتوانند اقدام کنند و یا پس از رسیدن کودک به سن ۱۸ و دریافت حکم رشد از دادگاه، شناسنامهاش را تغییر دهند.
مدیرکل بهزیستی آذربایجان شرقی میگوید: اکنون چهار خانواده میزبان در استان داریم که بنا به درخواست خود و تایید بهزیستی، میزبان بچهها شدهاند که حتی یکی از بچهها نیز دارای معلولیت است اما ارتباط بسیار خوب و گرمی با خانواده برقرار کرده است.
منبع