آرش آصفی که پس از ۱۰ سال از فیلم سینمایی «رستاخیز» با «پیشمرگ» به جشنواره فیلم فجر آمده در گفت وگو با خبرنگار سینمایی ایرنا اظهار داشت: به پروژه معرفی شدم و فیلمنامه را خواندم اما نقشی که ایفا کردم، نقشی منفی بود که سکانسهای پرتری هم در فیلمنامه داشت و راجع به آن فکر و برنامهریزی کرده بودم اما جاهایی سکانسهایی در قصه و فیلمنامه حذف شد که من آن سکانسها را خیلی هم دوست داشتم.
او افزود: سکانسی بود که خیلی خباثت این آدم را نشان میداد و با سرامیک به سر طرف میزند، خیلی وحشیانه است و وقتی این ابعاد را از این کاراکتر منفی نشان میدهی آن طرف حماسه و رشادت نقش مثبت یعنی شهید قهاری، توازنی پیدا میکند.
آصفی توضیح داد: یعنی در واقع تماشاچی همراه با قهرمان فیلم میشود که این را نابود کند. اگر نه این آدم ضعیف باشد، دیگر آن کار آنقدر دیده نمیشود. اگر نقش درست پرداخت نشود و کاراکتر را تماشاچی درک نکند که چقدر میتواند منفی و آسیبزننده باشد، آن قهرمان هم خیلی نمیتواند درست نشان داده شود اما خدا را شکر در این کار همه چیز انگار درست و بالانس و متوازن بود. من خیلی لذت بردم اگر چه نقش کوتاه بود.
وی که از سال ۷۶ نخستین سریال خود یعنی «ایستگاه آخر» به کارگردانی زندهیاد عسگرینسب را شروع کرده و پس از آن کلاسهای زندهیاد امین تارخ را گذرانده و چند کار اعم از سینمایی، تله فیلم و سریال کار کرده، در این باره که فرصت دیده شدن را با اکران نشدن «رستاخیز» از دست داده و چند سال دیگر فکر میکنی این فرصت دوباره را برای گرفتن سیمرغ داشته باشی؟ گفت: این سوالی است که بستگی به تلاش طرف دارد. من خیلی دغدغهام نیست که حتما به هر شکلی کار کنم. من دوست دارم که در واقع کاری که باید، بکنم. نقشی که باید باشم را بازی کنم.
او ادامه داد: بهترین بازی ما درست زندگی کردن است که اگر درست زندگی کنیم بردهایم و ما در فیلم و …بیشتر بازی نمیکنیم، فیلم یعنی خیلی دور از آن چیز واقعی زندگی ماست. آقای درویش سیمرغ را به من داد و این وعده شد بین ما که اگر سر یک کاری من سیمرغ بگیرم، سیمرغشان را پس بدهم.
آصفی گفت: آنقدر موقعیت پیش نیامده و یا خودم آنقدر پیگیر نبودم که بگویم روی سکویی بروم و یک اتفاقی بیفتد. چون وقتی جلوی اکران فیلمی گرفته میشود مقداری انگیزههایت سرکوب میشود. بعد از «رستاخیز» که یک سال کار سخت با پروداکشن بزرگ با شرایط آن شکلی بود. واقعا خستهکننده بود نه من بلکه همه بچههایی که آنجا بودند زحمت کشیدند و شش، هفت ماه افسردگی داشتم که این همه کار و هیچ به هیچ یعنی؟ دوست هم نداشتم کار کنم.
او افزود: گفتم وقتی چنین کاری و با چنین قصهای میآیی، با یک عیاری کار میکنی و ته آن بشود هیچ، دیگر من چه کار دارم بکنم. مقداری آدم دلسرد میشود وقتی کارش نتیجه ندارد. دوست دارم اما من خیلی دنبالش نیستم و اگر پیش بیاید با جان و دل انجام میدهم و اگر لیاقت داشته باشم دوباره اتفاق میافتد.
منبع