خاطرات تلخ و شیرین روزهای انقلاب شنیدنی است، بخصوص اگر روایتگر آن افراد سالخورده، پیشکسوت و اهل معرفتی باشند که صفای وجودشان را حس کنی، ایکنا همدان به رسم هر سال به دنبال خاطرات روزهای انقلاب در همدان در پی مبارزان انقلابی است که تا به حال با آنها مصاحبهای نداشته است، لیستی از این مبارزان که همه ید طولایی در مبارزات انقلابی داشتهاند در اختیار ایکنا قرار گرفته که بعد از تماس و هماهنگ نشدن با برخی از آنها به نام سید محسن قشمی، مبارز و زندانی انقلابی، معتمد بازار و فرش فروش همدانی میرسیم، خیلی زود هماهنگی با او که همچنان روحیه انقلابیاش را حفظ کرده انجام میشود.
سر موقع در دفتر ایکنا حاضر شده است؛ پس از احوالپرسی هنگام سوال اول مصاحبه با لحن پدرانهای میگوید دخترم گوشم خوب نمیشنود و سنگین است. یعنی باید کمی بلندتر با ایشان صحبت کنیم، در حین مصاحبه در مییابم که این سنگینی گوش یادگاری دوران فعالیتهای انقلابیاش است، وقتی از رئیس شهربانی سیلی میخورد و از همان زمان گوشش دچار مشکل میشود، متولد ۱۳۲۴ است، این پدر مبارز انقلابی، خاطرات خود از روزهای انقلاب را اینچنین بیان میکند.
ایکنا _ نقش خانواده و همسر شما در مبارزات انقلابی چه بود؟
پدر و مادرم از افراد متدین شهر بودند، پدرم روحانی نبود اما امام جماعت بیشتر مساجد شهر بود، مادرم موافق و آگاه به مسائل انقلاب بود، اما فعالیت بیرون از منزل نداشت.
سال 1347 ازدواج کردم، آن زمان همسرم نه تنها با مسائل انقلاب و فعالیتها مخالف نبود بلکه کاملا همراه و موافق بود، مرا و مشکلاتی که در این زمینه داشتم همیشه تحمل کرده، نزدیک پیروزی انقلاب اسلامی 4 فرزند داشتم، که البته در حال حاضر 6 فرزند دارم.
ایکنا _ در خانواده همراهی برای فعالیتهایتان در راه مبارزه با رژیم داشتید؟
در دهه 1340 به دلیل فعالیتهایی که داشتیم اکثرا تحت تعقیب بودیم؛ در آن سالها دوبار دستگیر شدم، یک بار مرا پیش رئیس شهربانی بردند فردی بسیار خشن که همان بدو ورود کشیدهای به من زد که هنوز هم اثر آن در شنوایی من مانده است. برادرم سید احمد هم اکثرا تحت تعقیب بود و او هم چند بار دستگیر شد و چندین بار به منزلمان ریختند و کتابهایمان را بردند. در آن سالها بیشتر با رویکرد تقیه فعالیتهای انقلابی پیش میرفت.
ایکنا _ اولین جرقههای ورود شما به فعالیتهای انقلابی و شناخت از امام خمینی(ره) چه زمانی و چگونه ایجاد شد؟
آن زمان در بازار شاگردی میکردم، در فرش فروشی کار میکرد، دوم فروردین سال ۱۳۴۲ سالروز شهادت امام صادق(ع) حضرت امام خمینی(ره) سخنرانی معروف خود را در مدرسه فیضیه قم ایراد کرد، سخنرانی که علیه قانون مصونیت امریکاییها در ایران بود، پس از این سخنرانی صریح امام(ره) رژیم حساسیت زیادی نسبت به سخنان امام داشت، سخنرانی دیگر ایشان در همان سال در عاشورا رقم خورد که این سخنرانی موجب دستگیری امام و قیامهای مردم قم و تهران و حادثه کشتار خونین ۱۵ خرداد شد.
دوستانی در قم داشتیم که سخنان امام خمینی(ره) را به صورت جزوه به دست ما میرساندند، آن زمان امکانات خاصی نبود حتی در دهه ۴۰ نوار کاست هم خیلی نبود. از همان زمان با خواندن این جزوهها شیفته امام شدم، حتی آن روزها هنوز عکسی از امام هم ندیده بودم. شجاعت امام در برابر بزرگترین حکومت منطقه و از طرفی مقابله با امریکا مهمترین عامل این شیفتگی بود. امام(ره) کسی بود که در اوج خفقان و سرکوب در مقابل رژیم ایستاده بود، آشنایی من با امام به سال 1342 برمیگردد هرچند ایشان از سال 1319 با رژیم مخالفت داشت و فعالیتهایشان علیه رژیم و ظلم آغاز شده بود. اولین عکسی که از امام دیدم سال 1343 بود، شعری بر روی آن نوشته شده بود «بود آن روز بر ما عید مطلق كه در جنبش درآید پرچم حق». هنوز آن تصویر را بر دیوار مغازهام دارم.
ایکنا _ کمی از روزهای انقلاب برایمان بگویید اتفاقاتی که در سراسر کشور رقم میخورد شما نیز در آنها نقش آفرینی میکردید.
پس از کشتارهای فجیع حکومت شاهنشاهی در آن سالها، خیلی از مبارزان تقیه میکردند، هر حرکت سیاسی که انجام میشد سریع موجب دستگیری و زندانی شدن فرد میشد.
تا به سال ۱۳۵۶ رسیدیم، اول آبان بود که حاج مصطفی خمینی فرزند امام را به شهادت رساندند، امام(ره) ۷ آبان علیه سلطنت در عراق سخنرانی بسیار کوبندهای داشت که صوت این سخنرانی از عراق به صورت نوار کاست به قم رسید و پس از آن تکثیر شد، البته همچنان این فعالیتها به صورت محرمانه انجام میشد چرا که گرفتن یک نوار کاست یا اعلامیهای از امام(ره) به زندان و حتی اعدام ممکن بود منجر شود.
نوار کاست این سخنرانی به دست من هم رسید، اما چون شرایط تکثیر نداشتیم این نوار را به صورت دست به دست در بین دوستان معتمد خود میچرخاندیم. 17 دیماه همان سال روزنامه اطلاعات توهینی به حضرت امام(ره) داشت و به خاطر این توهین نیز ۱۹ دی قیامی در قم انجام شد، که تعداد زیادی از معترضان نیز در آن واقعه به شهادت رسیدند.
بعد از آن مراجعی همچون آیتالله گلپایگانی، مرعشی و شریعتمداری، این حرکت رژیم را محکوم کردند و اعلامیه صادر کردند که ما نیز این اعلامیهها را در بازار و بین دوستان پخش میکردم.
ایکنا _ روایت اولین باری که ساواک شما را دستگیر کرد برایمان بگویید.
8 اسفند سال 1356 روز زن بود رادیوی قرمز رنگی داشتم که با آن برخی از اخبار را دنبال میکردم آن روز نیز داشتم سخنرانی شاه به مناسبت روز زن را گوش میدادم. در این سخنرانی شاه به روحانیت با خواندن شعری توهین کرد.
دیگر به حال خود نبودم از این توهین خیلی ناراحت و بیقرار بودم تمام شب را نتوانستم بخوابم گاه به حیاط میرفتم گاه کوچه تا اینکه صبح شد. زمزمه کنان و شعار گویان در خیایان مهدیه پیاده حرکت میکردم، عابران زمزمههای شعاری مرا میشنیدند.
فردای همان روز در بازار نیز اعلامیه و اطلاعیههایی را پخش کردم و شعارهایی دادم، روز بعد 5 مرد به عنوان خریدار فرش به مغازهام آمدند، فرشها را قیمت کردند و گفتند ما چند نفر میخواهیم این فرش را برای کسی هدیه بخریم یکی از دوستانمان سر خیابان است او هم باید ببیند و تایید کند؛ این فرش را ببریم به او نشان دهیم، میخواستم شاگرد مغازه را بفرستم که قبول نکردند گفتند خودت بیا. راه افتادیم اما مدل حرکت آنها اینطور بود که مرا در حلقهای محاصره کرده بودند.
در سرای قیصریه (حلاجخانه) بازار متوجه شدم که اینها ساواکی هستند، همان موقع نوار کاست آیتالله گلپایگانی و اعلامیه امام خمینی(ره) در جیبم بود، در همان مسیر یکی از بازاریان که از دوستان بود به او اشاره کردم که به خانه ما اطلاع دهد که مرا دستگیر کردهاند. بعدها متوجه شدم او که فورا به همسرم اطلاع داده بود همسرم تمام اعلامیهها و کتب را فبل از بازرسی ساواک به منزل یکی از همسایگان برده و پنهان کرده بود.
پس از آن بقیه مسیر را با ضرب و شتم، چک و لگد و در کف خیابان مرا میکشیدند و با خود میبردند. 5 خودروی لندوور بود که من در یکی از آنها نشستم و به اطلاعات ساواک برده شدم. وقتی به آنجا رسیدم روی صندلی نشستم و دست و پایاهام را به صندلی بستند، نوار آیتالله گلپایگانی را داخل ضبط گذشتند و همانطور که میخواند، توهین و شکنجه و ضرب و شتم میکردند.
ایکنا _ روزهای زندان ساواک چگونه میگذشت؟ چه اتفاقاتی در بیرون از زندان میگذشت؟
در دادگاه محکوم شدم و به دادگاه نظامی کردستان رفتم. اخبار را در زندان هم دنبال می کردیم، تظاهرات مردم در یزد و کرمان ماجرای سینمارکس آبادان و… را دنبال میکردیم.
شعارها در سراسر ایران این بود که «زندانی سیاسی آزاد باید گردد». در ابتدا من به 15 سال زندان محکوم شدم، محکومیت من به دلیل اقدام علیه امنیت کشور، توهین به شخص شاه و مخالفت با سلطنت بود، پس از آن هربار که تظاهرات و حرکات انقلابی شدت می گرفت کمی از محکومیت ما زندانیان سیاسی کم میشد، 15 سال حبس من شد 10 سال و در آخر به 3 سال قطعی رسید که البته به دلیل پیروزی انقلاب تقریبا یک سال در زندان بودم. نزدیک انقلاب به زندان کردستان حمله کردند و قسمتهایی از زندان را تخریب کردند اما حصار زندان سیاسی بسیار محکم تر بود، پس از آن من و چند نفر دیگر را به زندان همدان منتقل کردند.
در مدتی که در زندان بودم فوت آیتالله آخوند که یکی از روزهای تاریخ انقلاب همدان است رقم خورد، آیت الله آخوند در همدان کسی بود که مردم به شدت شیفته او بودند، یک شخصیت استثنائی بود که امام خمینی(ره) در مورد او فرموده بودند که تو ابوذر زمان هستی، وقتی این عالم همدانی مرحوم شد، مراسم تشییع پرشوری برگزار شد که کاملا یک حرکت انقلابی بود، مردم پیکر آیتالله را از میدان فرودگاه تا میدان تشییع کردند، در میدان نیز به مغازههای مشروب فروشی وارد شدند و همه را تخریب کردند. پس از آن تشییع جنازه تا باغ بهشت ادامه پیدا کرده و آنجا نیز تیراندازی صورت گرفت و دو سه نفر به شهادت رسیدند.
در ماجرای 30 مهر نیز که با تظاهرات دانش آموزان همراه بود، نزدیک 50 الی 60 نفر توسط رژیم به شهادت رسیدند. پس از آن مردم حمله کردند تا مجسمه شاه را از وسط میدان پایین بکشند و این کار موجب به شهادت رسیدن بسیاری از مردم میشد، آیتالله مدنی در این زمینه ورود کرد و از مردم خواست که این کار را نکنند چراکه خود ارتشیان مجسمه را پایین خواهند آورد، به ارتشیان نیز گفت که اگر کوچکترین حرکتی کنید مردم شما را از بین میبرند پس خودتان مجسمه را بدون درگیری پایین بیاورید. مجسمه شاه شبانه از وسط میدان برداشته شد و به تدبیر شخص آیتالله مدنی از یک خونریزی جلوگیری شد.
آیتالله مدنی در سال 1342 در منزل آقایی به نام حسینی مجلس روضه داشت؛ یک راهپیمایی با همان تعداد اهالی روضه که 50 الی 60 نفر بودند راه انداختند که راهپیمایی گستردهتر شد، در نهایت آیتالله را نرسیده به میدان در خیابان تختی دستگیر کردند، در آن زمان آیتالله بنیصدر از علمای بانفوذ و برجسته همدان بود که دستور داد هرچه زودتر او را آزاد کنند، شهربانی جرئت نکرد آیت الله را نگه دارد و به یکی دو ساعت نرسیده او را آزاد کرد.
در آذرماه 1357 سربازی در همدان بود از اهالی مشهد محافظ استاندار حکومت ستمشاهی بود که او را ترور کرد و در نهایت او را در باغهای عباس آباد پیدا کرده و به شهادت رساندند.
19 بهمنماه ستون ارتش از کرمانشاه برای سرکوب انقلابیون به تهران در حال حرکت بودند که توسط آیتالله مدنی در همدان در محل چراغ قرمز کنونی متوقف شد، آیتالله مدنی به مردم گفتند که مقابل حرکت تانکها به سوی تهران را بایستند. فرمانده این عملیات با نیروهای تحت پوشش با پرچم سفید محضر آیتالله مدنی تسلیم شدند و از حرکت منصرف شدند.
مردم تانکها و نفربرها را گرفتند و تعدادی از سلاحها را از داخل نفربرها و نیروهای نظامی گرفتند به خانه آیتالله مدنی تحویل دادند. بعدازظهر آن روز فرمانده نیروی نظامی و چند نفر از نیروهای تحت پوشش خود خدمت آیتالله مدنی رفتند و با او بیعت کردند.
در همان دیماه نیز از اولین نیروهای نظامی که به انقلاب پیوست نیروی هوایی پایگاه شهید نوژه همدان بود و نیروی هوای اصفهان بودند. تعدادی از آنها دستگیر شدند، مردم اعتراض کردند، آیت الله مدنی راهپیمایی را ترتیب داد و به راه افتاد و جمعیت زیادی پشت سر او حرکت کردند ما بین چراغ قرمز و میدان عاشورا آیت الله مدنی منبری برگزار کرد یک سخنرانی تند و بسیار با شهامت داشت و اولتیماتوم داد که اگر کوچکترین صدمهای به نیروهای هوابرد ما برسد با ما طرف هستید.
شب 21 بهمن به دستور امام حکومت نظامی شکسته شد و پادگانها و مراکز دولتی را تسخیر کردند و صدا و سیما را هم گرفتند و صبح 22 بهمن پیروزی انقلاب از طرف صدا و سیما اعلام شد.
ایکنا _ از نقش جلسات قرآن در شکل دهی مبارزات انقلابی خودتان بگویید. آیا در جلسه خاصی شرکت میکردید؟
در آن زمان برادرم که مربی قرآن بود، جلسات قرآن کریم و شرح حدیث به صورت خانگی و سیار برگزار میکرد، سه جلسه قرآن در همدان داشت، این جلسات در محله حاجی، مهدیه و محله ششصد دستگاه برپا بود.
در این جلسات که با نام جلسات اسلامیه برپا میشد، مفاهیم مبارزه با طاغوت، در قالب نمایشنامههای مختلف با محتواهای قرآنی برای کودکان و نوجوان برگزار میشد و به خاطر همان نمایشها و جلسات تحت تعقیب بودیم.
نوار تلاوت سوره مریم استاد عبدالباسط که در آن زمان بسیار کم بود، کتبی در مورد سیره زنان پیغمبر(ص)، حضرت زهرا، آسیه، هاجر و… را با خود بردند، هر کتابی در مورد آزادی زن ممنوع بود.
ایکنا _ کدام مساجد در پیروزی انقلاب در همدان نقش موثرتری داشتند؟
مسجد مهدویه کمال آباد مرکز مبارزه علیه رژیم بود، آنجا روحانی به نام سید احمد حسینی بر علیه دستگاه سخنرانی داشت، که او به همراه تعداد زیادی از علمای شهر دستگیر شدند و به زندان رفتند. مسجد پیغمبر در بازار، مسجد میرزاداوود و میرزاتقی بیش از سایر مساجد در مباحث انقلاب فعالیت داشتند.
اکرم یوسفی پارسا
انتهای پیام
منبع