حسین جابری انصاری دیپلمات و مدیرعامل خبرگزاری جمهوری اسلامی(ایرنا) در گفت وگوی تفصیلی با نشریه «عصر اندیشه» به تحلیل و تبیین انگیزه های عملیات «طوفان الاقصی» و نتایج آن و نیز تاثیرات عمیق این عملیات بر صحنه سیاسی رژیم صهیونیستی و بر جهان عرب پرداخته است.
مدیرعامل ایرنا در بخش دیگری از این مصاحبه، مأموریت اصلی آزادی فلسطین را برعهده ملت فلسطین و ملتهای منطقه دانسته و تصریح می کند، ملت فلسطین پس از طوفان الاقصی با وجود ۴۴ هزار شهید و تخریب بخش عمدهای از غزه، ایستاد و از سرزمین خود دفاع کرد.
جابری انصاری همچنین معتقد است تمامیتخواهی و هژمونطلبی اسرائیل که به سیطره بر کل منطقه و حتی جهان چشم دوخته، هیچگاه به محدودیتی راضی نبوده است.
متن کامل این مصاحبه که در شماره ۳۳ دی ۱۴۰۳ نشریه «عصر اندیشه» انتشار یافته، بدین شرح است:
سوال: عملیات طوفانالاقصی در اکتبر ۲۰۲۳ نقطه عطفی در جریان تحولات فلسطین بود که پس از نزدیک به ۸۰ سال بسیاری از انگارههای تحلیلی را تغییر داد و بسیاری از افرادی که در این حوزه فعال بودند و نظریه و ایده میدادند، مجبور شدند در برخی از تحلیلهای خود تجدیدنظر کنند. بعد از گذشت یک سال و چند ماه که از این رخداد میگذرد و با توجه به جمیع اتفاقات حادث شده، اگر شما بخواهید نگاهی آسیبشناسانه یا فرصتشناسانه و واقعبینانه به این ماجرا بیاندازید، چارچوب تحلیلی مدنظر شما چیست؟ همچنین برای تحلیل ادامه این مسیر که هنوز هم پایان نیافته است و مشخص نیست به کجا ختم میشود، چه مواردی را باید لحاظ کنیم؟
جابری انصاری: همیشه گفتهام تحلیل تحولاتِ در حال وقوع بهویژه وقتی هنوز در جریان هستند و به نتیجه مشخصی نرسیدهاند، کار سادهای نیست. این دشواری از آنجا ناشی میشود که ما با یک پدیده گذشته مواجه نیستیم که بتوانیم آن را با فاصله زمانی تحلیل کنیم، بلکه با رویدادی در حال شدن روبهرو هستیم؛ پدیدهای که همچنان در حرکت و تحول و سیر و صیرورت است و هیچچیز در آن متوقف نشده است. این واقعیت، نزدیک شدن به حقیقت را دشوارتر میکند خصوصاً در دورانی که سرعت و عمق تحولات بیش از هر زمان دیگری است. در دو دهه قبل سرعت تحولات بینالمللی تا این اندازه زیاد نبود و بطیءتر و آرامتر بود. تحولات بینالمللی در سالهای اخیر به طرز چشمگیری شتاب گرفته و عمق بیشتری پیدا کرده است. اگر تا یک دهه پیش سرعت این تحولات آرامتر و پیشبینیپذیرتر بود، اکنون در بازه کوتاهی مانند یک سال و اندی پس از هفتم اکتبر ۲۰۲۳ تا امروز، شاهد سلسله وقایعی هستیم که با شدت و گستردگی بیسابقهای رخ میدهند. این حجم از رویدادها چنان سریع و عمیق اتفاق میافتد که حتی فرصت تحلیل دقیق یک رویداد پیش از وقوع حادثه بعدی وجود ندارد. بهعنوان مثال، تحولات چند ماه اخیر لبنان چه از نظر سرعت و چه از نظر عمق نمونه بارزی از این پدیده است.
در چنین شرایطی تحلیل دقیق رویدادهایی که هنوز در جریان هستند، دشوارتر میشود. اما ضروری است با پرهیز از افراط و تفریط، به صُلب واقعیتها نزدیک شویم و تلاش کنیم یک تصویر تحلیلی ارائه دهیم که هرچند ممکن است عین واقعیت نباشد، اما به آن نزدیک باشد. تحلیل صحیح باید جنبههای مختلف یک پدیده را در نظر بگیرد و پیوندی منطقی میان این جنبهها ایجاد کند.
وقتی به رویداد هفت اکتبر نگاه میکنیم، متوجه میشویم مواجهه با آن نیز مانند بسیاری از مسائل مناقشهبرانگیزِ دیگر در ایران و جهان، با دو سویه افراطی و تفریطی یا دو روایت کاملاً متناقض و صفر و صدی همراه بوده است. یک سویه، این رویداد را چنان بزرگ میکند که گویی آخرالزمان فلسطین رسیده و آزادی فلسطین و پایان اسرائیل در همین عملیات محقق خواهد شد. این روایت، هفتم اکتبر را نقطه پایان همه مبارزات فلسطینیها تصور میکند و معتقد است در چند روز یا نهایتاً چند ماه آینده کار تمام خواهد شد. در سوی دیگر، روایتی کاملاً متضاد وجود دارد که در صحت و اهداف این عملیات تشکیک میکند. این دیدگاه معتقد است پشت پرده طوفانالاقصی، اهداف پنهانی و طراحیهایی از سوی سرویسهای اطلاعاتی وجود دارد. حتی برخی ادعا میکنند این عملیات، کاملاً ساخته و پرداخته جناح راستگرای حاکم و سرویسهای اطلاعاتی اسرائیل است و فلسطینیها از طریق نفوذ یا فریب در این ماجرا گرفتار شدهاند. طبق این روایت، هدف از چنین طراحیهایی خاتمه دادن به مسئله فلسطین، شخمزدن حلقههای مقاومت از فلسطین تا تهران، ایجاد یک خاورمیانه جدید و رهایی اسرائیل از خط مقاومت و حامی اصلی آن یعنی ایران بوده است.
از همان روزهای اول، این دو روایتِ افراطی و تفریطی فضای تحلیلها را تحتتأثیر قرار داده بودند. به همین دلیل ممکن است برخی گمان کنند هرکس موضعی میگیرد، خود به یکی از این دو اردوگاه تعلق دارد. برای روشن کردن این موضوع باید اشاره کنم من از همان ابتدا دیدگاهها و تحلیلهای خود را بهطور شفاف بیان کردهام. سخنرانیها، یادداشتها و مقالات من درباره این رویداد حتی در قالب کتابی به نام ترنج و زیتون جمعآوری و منتشر شده است. هرکس این کتاب را بخواند، میبیند از همان روزهای اول تأکید کردهام که این حادثه نه پایان اسرائیل است و نه نشانهای از آخرالزمان فلسطین. تحلیل من همواره این بوده است که این نوع نگاههای صفر و صدی ناشی از عدم شناخت درستِ پدیده اسرائیل و ساختار قدرت جهانی است. برخی تصور میکنند تمام تحولات جهان از سوی اسرائیل یا ایالات متحده آمریکا طراحی و هدایت میشود و آنها قدرت مطلق دارند. این نگاه، اسرائیل و آمریکا را در جایگاهی خداگونه قرار میدهد که همهچیز را کنترل میکنند و هیچچیزی از دستشان خارج نیست. چنین نگرشی به دور از واقعیتهای پیچیده و چندلایه جهانی است و تنها باعث ایجاد توهم و افراط در تحلیلها میشود. تحلیلهایی که آمریکا و اسرائیل را موجوداتی خداگونه تصور میکنند، منبع اصلی انحراف در فهم واقعیات هستند. این تصور که آمریکا یا اسرائیل میتوانند صفر تا صد تحولات جهانی را طراحی، اجرا و مدیریت کنند، به دور از واقعیت است.
سوال: چنین تحلیلهایی بر این پایه استوار هستند که آمریکا در سطح جهانی و اسرائیل در سطح منطقهای از حیث توزیع توانمندیهای مادی دست برتر را دارند و همین برتری مادی و تکنیکی آنها را در تحقق اراده خود مبسوطالید میسازد.
جابری انصاری: اسرائیل یک تجربه دنیایی است؛ تجربهای که با همه فراز و نشیبهای معمول در پروژههای انسانی همراه بوده است. گروهی این موجودیت جعلی را ساختند، تلاش زیادی کردند و معادلات مختلفی را فراهم آوردند تا آن را به پیش ببرند. اما این به معنای قدرت مطلق آنها نیست. بنیانگذاران اسرائیل در مسیر ساخت این موجودیت جعلی و ساختگی زحمات زیادی کشیدند و از حمایتها و زدوبندهای بینالمللی، اشتراک منافع و همکاری با قدرتهای هژمونیک غربی بهره بردند. اما این بدان معنا نیست که توانستهاند از هیچ، موجودیتی قوی و بلامنازع بسازند. اسرائیل نیز مانند هر پروژه انسانی دیگر با شکستها و محدودیتهایی مواجه بوده است.
برای مثال، در دو روز اول جنگ ۱۹۷۳ ارتش اسرائیل شکست سنگینی از ارتش سوریه و مصر متحمل شد. نیروهای سوریه توانستند خطوط دفاعی اسرائیل را در بلندیهای جولان بشکنند و مصریها نیز در صحرای سینا به موفقیتهای بزرگی دست یافتند، بهطوریکه بسیاری تصور میکردند سرنوشت اسرائیل به نابودی ختم خواهد شد که البته دو روز بعد با یاری آمریکا ورق به سود ارتش اسرائیل برگشت. نمونه دیگر، مقاومت حزبالله لبنان در برابر اسرائیل بود. در سال ۱۹۸۲ ارتش اسرائیل توانست ظرف چند روز از جنوب لبنان به بیروت برسد و پایتخت لبنان را اشغال کند. اما این پایان ماجرا نبود. حزبالله با مقاومت متراکم و ایستادگی مداوم، اسرائیل را وادار به عقبنشینی کرد و به پیروزیهای مهمی رسید.
در سال ۱۹۸۲ لبنان در وضعیت سقوط کامل قرار داشت اما حزبالله با مقاومت اسلامی خود توانست از آن زمان تا سال ۲۰۰۰ ایستادگی کند و با فداکاریهای بزرگ، خونهایی که ریخته و ارادههایی که اعمال شد، مسیری طولانی و فرسایشی را طی کند. حزبالله توانست از حداقل فرصتهای داخلی، منطقهای و بینالمللی حداکثر استفاده را ببرد. این موفقیت تحت رهبری هوشمندانه و راهبرد منسجمی به دست آمد که مبتنی بر مقاومت درازمدت فرسایشی بود. سرانجام در سال ۲۰۰۰ پیروزی تاریخی بزرگی در برابر اسرائیل رقم خورد. اسرائیل مجبور شد بدون هیچ قید و شرطی از بخشی از اراضی اشغالی عربی و اسلامی عقبنشینی کند؛ بدون اینکه قراردادی ذلتآمیز مانند کمپ دیوید یا اسلو به لبنان تحمیل شود و بدون هیچگونه پیوست امنیتی یا سیاسی. این عقبنشینی بدون هیچ تضمینی از طرف لبنان انجام گرفت و اسرائیل مجبور شد عقبنشینی یکجانبهای را بپذیرد. آیا این شکست بزرگی برای اسرائیل نبود؟
همین اسرائیلی که در جنگ ۱۹۷۸ میلادی ظرف چند روز تا رود لیتانی پیشروی کرد و در سال ۱۹۸۲ توانست تا بیروت را اشغال کند، مجبور شد از تمام اراضی اشغالی جنوب لبنان عقب بنشیند. بهجز مزارع شبعا که به دلیل اختلافات مرزی میان لبنان، فلسطین اشغالی و سوریه همچنان بهعنوان یک نقطه اختلافی باقی مانده است. این شکست تاریخی اسرائیل، یکی از بزرگترین پیروزیهای مقاومت اسلامی بود.
و البته رژیم شکستهای دیگری را هم از سوی مقاومت اسلامی متحمل شده است.
جابری انصاری: قطعاً؛ شکستهای دیگری را نیز در برابر مقاومت تجربه کرده است و عملیات هفتم اکتبر ۲۰۲۳ نمونه بارزی از این شکستهاست. اما برخی که اسرائیل را موجودیتی خداگونه تصور میکنند، این عملیات را طراحی خود اسرائیل میدانند. آنها بدون هیچ شاهد عینی صرفاً با تحلیل ذهنی ادعا میکنند فلسطینیها نمیتوانند چنین عملیات بزرگی انجام دهند. چطور ممکن است فلسطینیها نتوانند چنین کاری انجام دهند وقتی لبنانیها در گذشته توانستند؟ مگر همین مقاومت نبود که اسرائیلی را که ظرف چند روز تا بیروت پیشروی کرده بود، مجبور به عقبنشینی کامل و یکجانبه کرد؟ مگر مقاومت اسلامی لبنان نتوانست در سال ۱۹۹۶ تفاهم آوریل را به اسرائیل تحمیل کند؟ تاریخ بارها ثابت کرده است این پیروزیها امکانپذیر هستند. اما برای تحلیل درست باید به واقعیتها رجوع کرد نه اینکه بر اساس ذهنیات و تصورات خود تحلیل کنیم.
در سوی دیگر، افرادی قرار دارند که از زاویه دید فلسطینیها و خط مقاومت، تفسیری آخرالزمانی از رویداد هفتم اکتبر ارائه میدهند. آنها این عملیات را بهعنوان پیروزی نهایی و پایان کار اسرائیل تعبیر میکنند و معتقدند غافلگیری اسرائیل در این عملیات نشانهای از فروپاشی قریبالوقوع آن است. به تعبیر من این عملیات مانند یک زلزله سیاسی، نظامی و امنیتی برای اسرائیل بود؛ زلزلهای که نشاندهنده ضعف ساختاری رژیم است. اما نباید آن را بهعنوان نقطه پایان اسرائیل تصور کرد، همانطور که نباید به تصورات خداگونه درباره قدرت اسرائیل تن داد. تحلیل درست، نیازمند بررسی روندها، مطالعه تاریخ و اجتناب از افراط و تفریط است. عملیات اکتبر در همه سطوح، از نظامی و امنیتی گرفته تا راهبردی و سیاسی، بهوضوح یک شکست بزرگ برای اسرائیل بود. اما آیا این شکست به معنای پایان کار اسرائیل است؟ آیا این ماجرا نقطه پایانی در نبرد میان مقاومت و اسرائیل محسوب میشود؟ قطعاً نه. از همان روز اول چنین تصور و برداشتی نداشتم و امروز نیز ندارم. این فراز و نشیبها در جنگ و مقاومت طبیعی است و نباید آنها را غافلگیرکننده تلقی کرد.
آنچه بسیاری از تحلیلها را دچار انحراف میکند، عدم درک صحیح از دو پدیده مهم است: اول، ماهیت واقعی اسرائیل و دوم، ماهیت مقاومت و راهبرد آن. اسرائیل یک پدیده محلی، صرفاً یهودی یا محدود به منطقه نیست، بلکه یک پدیده بینالمللی است که از ابتدا تا به امروز با حمایت و مشارکت قدرتهای جهانی شکل گرفته و تداوم یافته است. تأسیس اسرائیل بدون بازی قدرتهای بینالمللی بهویژه بریتانیا و آمریکا ممکن نبود. بریتانیا در دوره قیمومت خود بر فلسطین از پایان جنگ جهانی اول تا جنگ جهانی دوم، در همپیمانی با جنبش صهیونیسم بینالمللی نقش کلیدی ایفا کرد. این کشور با تسهیل مهاجرت یهودیان به فلسطین، استقرار واحدهای تروریستی و نظامی صهیونیستی و فراهم کردن شرایط شهرکسازی، زمینههای تأسیس اسرائیل را فراهم ساخت. در همان زمان، تسلیحات مدرنِ روز بهطور گسترده از بنادر فلسطین اشغالی وارد میشد و در اختیار صهیونیستها قرار میگرفت. اما فلسطینیها از سادهترین ابزارهای دفاعی نیز محروم بودند.
بر اساس اسناد تاریخی، بریتانیا محدودیتهای شدیدی بر فلسطینیها اعمال میکرد. حتی حمل سلاح سرد مانند چاقو، خنجر یا شمشیر نیز با مجازاتهای سنگین همراه بود. اگر یک تفنگ سنتی مثل برنو در دست یا خانه یک فلسطینی پیدا میشد، شدیدترین مجازاتها اعمال میشد. این شرایط، تضاد آشکاری را در قدرت نظامی و امکانات بین صهیونیستها و فلسطینیها ایجاد کرد که بهطور مستقیم بر شکلگیری و تقویت پروژه صهیونیسم تأثیر گذاشت. اقدامات قدرتهای بزرگ بهرغم ظاهرِ گاه بیطرفانه یا حتی فاصلهگیری علنی، در خدمت راهبرد کلی صهیونیسم برای اشغال فلسطین بود.
تصویب قطعنامه ۱۸۱ مجمع عمومی سازمان ملل در سال ۱۹۴۷ نیز که به تقسیم فلسطین انجامید، نتیجه مستقیم فشارها و همپیمانیهای بینالمللی به رهبری ایالات متحده بود. در این مقطع، ایالات متحده به موتور محرکه پروژه تأسیس اسرائیل تبدیل شده بود و فشارهای دیپلماتیک گستردهای را برای پیشبرد این هدف اعمال میکرد. اما آنچه در رفتار جنبش صهیونیستی و اسرائیل قابلتوجه است، روحیه طلبکاری بیپایان آنهاست. صهیونیستها حتی در اوج حمایتهای بیدریغ بریتانیا و ایالات متحده، همواره بیشتر طلب میکردند و بههیچ میزان از همراهی و حمایت قانع نبودند. در همان دوره، هرچند بریتانیا عملاً تمام شرایط را برای پیشبرد پروژه صهیونیسم فراهم کرده بود، باز هم صهیونیستها از عدم همراهی ۱۰۰ درصدی شکایت داشتند.
این روحیه طلبکاری و توسعهطلبی همچنان در سیاستهای اسرائیل دیده میشود. برای مثال در جریان عملیات هفتم اکتبر و تحولات پس از آن، اسرائیل با وجود حمایتهای گسترده ایالات متحده، همچنان از دولت بایدن طلبکار بود و نتانیاهو در سخنرانیهای اخیر خود کنایههایی به آمریکا و بایدن میزد. این رفتار اسرائیل ناشی از منطق صهیونیستی است که بر اساس فراخواهی و تمامیتخواهی مطلق شکل گرفته است؛ منطقی که هرگز به کمتر از ۱۰۰ درصد خواستههایش راضی نمیشود و همواره مطالبه بیشتری دارد. در همین راستا، سیاست بریتانیا نیز هرچند بهظاهر پیچیده و چندلایه به نظر میرسد، در عمل همواره در راستای منافع صهیونیسم قرار گرفته است. بدون این حمایتها پروژه شهرکسازی و اشغال فلسطین به این شکل امکانپذیر نبود. اما آن چه روند حلوفصل مسئله فلسطین را به بنبست میکشاند، همین خصلت توسعهطلبانه و هژمونیخواهانه اسرائیل است. اسرائیل به کمتر از ۱۰۰ درصد فلسطین راضی نیست و هرگونه توافق یا سازشی را که نیاز به عقبنشینی از این موضع داشته باشد، غیرقابلقبول میداند.
سوال: آیا این تمامیتخواهی و توسعه سلطهطلبی از باورهای صهیونیسم و معتقدات قوم یهود سرچشمه میگیرد؟
جابری انصاری: بله این تمامیتخواهی، در تار و پود مفهوم صهیونیسم بهعنوان ایدئولوژی اصلی اسرائیل تنیده شده است. صهیونیسم از ابتدا بر اساس این فراخواهی و تصاحب حداکثری منابع، زمین و قدرت بنا شده و همچنان این ویژگی در سیاستهای اسرائیل بهوضوح دیده میشود. اسحاق رابین – فرمانده نظامی برجسته اسرائیل و یکی از معماران شکلگیری این رژیم – دههها در خدمت پروژه صهیونیسم بود. او در جنگهایی که منجر به اشغال فلسطین، جولان و صحرای سینا شد، نقش کلیدی داشت و بهعنوان یکی از فرماندهان فاتح، جایگاه ویژهای را در تاریخ نظامی اسرائیل به خود اختصاص داد. رابین فردی عادی نبود؛ او بهطور کامل در خدمت ایدئولوژی صهیونیسم قرار داشت و تا مغز استخوان به آن وفادار بود. اما با وجود تمام این سوابق، توسط یک یهودی صهیونیست تندرو به قتل رسید. قاتل که خود را تحت الهام الهی میدانست، رابین را «خائنی به آرمان ملی، قومی و دینی یهود» معرفی کرد و تصمیم گرفت او را حذف کند. این جنایت، نهتنها یک شخصیت برجسته را از میان برداشت، بلکه پروژه صلح نیمبند اسرائیل را نیز بهکلی مختومه کرد. هرچند که همین پروژه صلح حتی در بهترین حالت چیزی بیش از یک صلح ناقص و ناقض نبود و با ابهامات جدی همراه بود.
با قتل رابین، جامعه صهیونیستی و فرآیند سیاسی اسرائیل نشان داد حتی به معماران و بنیانگذاران خود نیز اجازه نمیدهد کوچکترین تخطی از فراخواهی، تمامیتخواهی و ایدئولوژی «همهچیزخواهی» صهیونیسم داشته باشند. رابین نیز در واقع قصد نداشت از این اصول فاصله بگیرد، بلکه تلاش میکرد همان اهداف توسعهطلبانه را در بستهبندی جدیدی با عنوان «صلح در برابر زمین» پیش ببرد. این طرح نیز درنهایت به دنبال همان چیزی بود که تندروهای صهیونیست میخواستند اما با ظاهری متفاوت.
با وجود این، حتی همین نسخه براق و جذاب نیز برای جریانهای تندرو قابل پذیرش نبود. آنها رابین را حذف کردند تا هرگونه شائبه سازش را از میان بردارند. این نشاندهنده عدم تحمل هرگونه انعطاف یا تغییر در مسیر ایدئولوژی صهیونیسم است، حتی اگر این تغییر در ظاهر و بستهبندی باشد. در این میان، نکته اساسی که باید به آن بازگردیم، دو عدم شناخت مهم است: نخست، عدم شناخت ماهیت واقعی اسرائیل و دوم، عدم درک صحیح از مقاومت و راهبرد آن. این دو مسئله، ریشه بسیاری از تحلیلهای نادرست درباره وضعیت فعلی و تاریخی این منطقه است. شناخت دقیق این دو پدیده، کلید فهم واقعیتهای پیچیده و پرفراز و نشیب منطقه محسوب میشود.
سوال: نکته جالب توجهی است. اگر موافق باشید هر دو را به ترتیب مورد بحث قرار دهیم. ابتدا در مورد شناخت ماهیت واقعی اسرائیل بفرمایید.
جابری انصاری: اسرائیل یک پدیده بینالمللی است؛ از زمان تأسیس تا تداوم آن ساختار قدرت جهانی نقش اساسی ایفا کرده است. بهعنوان یک کارشناس کوچک، فروتنانه با تمام وجود اعلام میکنم اگر ساختار قدرت بینالمللی اسرائیل را رها کند، این موجودیت در بازه زمانی یک تا سهساله بهکلی از بین خواهد رفت. با همین سطح از مقاومت موجود، بدون اتکا به ظرفیتهای رسمی دولتهای عربی و اسلامی و تنها براساس راهبرد مقاومت، این پدیده دوام نخواهد آورد. اما واقعیت این است که اسرائیل بهتنهایی اسرائیل نیست؛ این رژیم، یک پدیده جهانی است. همانگونه که قدرتهای بینالمللی در تأسیس اسرائیل نقش اساسی داشتند، تداوم این رژیم نیز بهشدت به حمایتهای همین ساختار وابسته است. بدون این پشتیبانیها اسرائیل هرگز نمیتوانست به این شکل ادامه حیات دهد.
در مقابل، پدیده مقاومت و راهبرد آن نیز بهدرستی شناخته نشده است. پیش از انقلاب اسلامی ایران، دو راهبرد عمده برای مقابله با اسرائیل در منطقه عربی و اسلامی به کار گرفته شد. اولین راهبرد، جنگ آزادیبخش کلاسیک بود که بر پایه این ایده ابتنا داشت که ارتشهای عربی میتوانند فلسطین را آزاد کنند. پس از اعلام تأسیس اسرائیل در سال ۱۹۴۸ چندین ارتش عربی که تازه شکل گرفته بودند، وارد جنگ شدند. این دولتهای عربی نیز همچون اسرائیل موجودیتهای تازهای بودند که پس از فروپاشی امپراتوری عثمانی و در فاصله میان جنگهای جهانی اول و دوم شکل گرفته بودند. این دوران، زمان شکلگیری دولتهای ملی جدید در منطقه بود که هنوز بهلحاظ ساختاری ضعیف و نوپا بودند. لذا راهبرد جنگ کلاسیک نهتنها نتوانست فلسطین را رهایی ببخشد، بلکه به نوعی مخدر تبدیل شد که تودههای فلسطینی و عرب را به تماشاگرانی منفعل تبدیل کرد، با این تصور که ارتشها وظیفه آزادی را برعهده دارند.
در این مقطع که همزمان با تأسیس اسرائیل و تداوم آن تا جنگ ۱۹۷۳ است، نتایج این راهبرد کاملاً یأسآور بود. جنگ ۱۹۶۷ بهطور ویژه نشان داد این رویکرد نهتنها فلسطین را آزاد نکرد، بلکه به اشغال کامل فلسطین انجامید. در این جنگ، کرانه باختری، نوار غزه، بلندیهای جولان سوریه و صحرای سینای مصر نیز به اشغال اسرائیل درآمدند. این اتفاق، شکست سنگینی برای دو ارتش اصلی عربی یعنی مصر و سوریه محسوب میشد که قرار بود مأموریت آزادی فلسطین را برعهده بگیرند. آنها نهتنها موفق به این کار نشدند، بلکه بخشهای وسیعی از سرزمین خودشان را نیز از دست دادند.
این شکست، تأثیرات عمیقی بر جهان عرب گذاشت.
با وجود این، جنگ ۱۹۷۳ به فرماندهی انور سادات، رئیسجمهور وقت مصر و حافظ اسد، رئیسجمهور وقت سوریه آغاز شد. این جنگ، ابتدا با موفقیتهایی همراه بود و دو کشور توانستند برخی پیشرویها را انجام دهند. اما این پیروزیها دوام نیاورد. اسرائیل توانست با ضدحملههای خود، این پیشرویها را معکوس کند و حتی به چند ده کیلومتری پایتخت سوریه در منطقه قنیطره برسد. در جبهه مصر نیز ارتش اسرائیل نهتنها صحرای سینا را بازپس گرفت، بلکه نیروهای خود را به پشت خطوط ارتش مصر در کانال سوئز رساند و آنها را به محاصره درآورد. این اتفاق، یک شوک بزرگ و شکست سنگین برای اعراب بود. جنگ ۱۹۷۳ نهتنها نتوانست سرزمینهای اشغالی را آزاد کند، بلکه نشان داد راهبرد جنگ کلاسیک به پایان راه خود رسیده است. از این پس، مشخص شد ارتشهای عربی قادر به آزادسازی فلسطین نیستند و پرونده این راهبرد برای مقابله با اسرائیل عملاً بسته شد.
مصر سپس راهبرد خود را به کلی تغییر داد و از جنگ آزادیبخش به سمت صلح و سازش با اسرائیل گرایش پیدا کرد. پیمان کمپ دیوید که میان مصر و اسرائیل به امضا رسید، نماد این تغییر رویکرد بود. مصر با این پیمان به جای تأکید بر آزادی فلسطین، بر بازپسگیری صحرای سینای خود تمرکز یافت. رویکرد جدید مصر این بود که اسرائیل را به رسمیت بشناسد و از طریق مذاکرات مستقیم و غیرمستقیم با حمایت آمریکا، راهحلی برای مسئله فلسطین پیدا کند. در این مسیر، ایده «صلح در برابر زمین» جایگزین آرمان آزادی کامل فلسطین از رود اردن تا دریای مدیترانه شد.
این تغییر رویکرد مصر، واکنشهای شدیدی را در جهان عرب به دنبال داشت. کشورهای عربی در اتحادیه عرب تصمیم گرفتند مصر را از این اتحادیه اخراج و مقر اتحادیه عرب را از قاهره به تونس منتقل کنند. اما این واکنشها دیری نپایید و به مرور زمان، سایر کشورهای عربی نیز وارد همان مسیری شدند که مصر آغاز کرده بود. در نهایت، سازمان آزادیبخش فلسطین (ساف) نیز به این روند پیوست و از طریق مذاکرات مادرید و اسلو، گام در همان راهی نهاد که هدفش رسیدن به توافق با اسرائیل بود. این تغییر رویکرد، ایده مقاومت و آزادیبخشی کامل فلسطین را به حاشیه برد و صلح و سازش با اسرائیل بهعنوان راهبرد غالب در جهان عرب مطرح شد.
به این ترتیب، آرمان مبارزه برای آزادی کامل فلسطین که روزگاری شعار اصلی اعراب بود، در چارچوب مذاکرات و توافقات بینالمللی به اهدافی محدود و سازشکارانه تقلیل یافت. این تغییر جهت، بازتابی از افراط و تفریطی بود که در راهبردهای مقابله با اسرائیل وجود داشت: از جنگهای کلاسیک آزادیبخش به پذیرش صلح و سازش کامل. کشورهای عربی، یکی پس از دیگری بهجای مقاومت در برابر اسرائیل، راه صلح و سازش را در پیش گرفتند. اما راهبرد صلح در برابر زمین هم نهتنها فلسطین را آزاد نکرد، بلکه به مشارکت کشورهای عربی در حمایت از اسرائیل منجر شد. مصر که روزگاری نیروی آزادیبخش فلسطین بود، به نیروی نگهبان اسرائیل تبدیل شد و در محاصره نوار غزه و مقاومت فلسطینیان نقش مستقیم ایفا کرد. دیگر کشورهای عربی نیز در این مسیر گام برداشتند و عملاً از مبارزه برای آزادی فلسطین فاصله گرفتند.
اما انقلاب اسلامی ایران راه سومی را مطرح کرد که نه مبتنی بر جنگ کلاسیک بود و نه بر تسلیم و سازش. این راه سوم، خط مقاومت فرسایشی و درازمدت بود. بر اساس این راهبرد، اگر معادلات قدرت بینالمللی بهگونهای است که امکان مقابله نظامی مستقیم با اسرائیل وجود ندارد، این به معنای تسلیم شدن در برابر واقعیت موجود نیست. کتاب ترنج و زیتون نام خود را از دو نماد مهم گرفته است. «ترنج» از نقوش معروف فرش ایرانی الهام گرفته شده و «زیتون» نیز نماد فلسطین است. این انتخاب نام، بهطور نمادین ایدهای را بیان میکند که آزادی فلسطین مانند بافتن یک فرش ایرانی نیازمند تلاش مستمر، صبر و دقت در درازمدت است. همانگونه که فرشبافان ایرانی رجبهرج و ذرهذره یک فرش را کامل میکنند، پروژه آزادی فلسطین نیز تنها در قالب یک راهبرد مقاومت فرسایشی و تدریجی ممکن است. این راهحل، هیچ مسیر سحرآمیز یا یکشبهای ندارد. برای مثال، در لبنان مقاومت اسلامی ۱۸ سال طول کشید تا از سال ۱۹۸۲ به پیروزی تاریخی سال ۲۰۰۰ برسد. در فلسطین نیز با توجه به ماهیت بینالمللی پروژه صهیونیسم که بر این سرزمین خیمه زده است، راهحلی سریع و آنی وجود ندارد. این پروژه با حمایتهای گسترده جهانی بهویژه از سوی ناتو و ساختار قدرت بینالمللی توانسته است خود را حفظ کند. مقابله با چنین پدیدهای فراتر از یک جنگ کلاسیک است زیرا اسرائیل تنها نیست؛ بلکه بخشی از یک ساختار قدرت جهانی محسوب میشود.
در برابر این واقعیت، نمیتوان به تسلیم و تبدیل شدن به نگهبان اسرائیل رضایت داد، همانگونه که برخی دولتهای عربی این مسیر را در پیش گرفتهاند. تسلیم شدن در برابر چنین پدیدهای به معنای پذیرش یک واقعیت زورگویانه و هژمونیطلب است که به هیچ حدی قانع نمیشود و میخواهد کل منطقه را به زائدهای برای خود تبدیل کند. پروژه صهیونیسم بهدنبال تسلط کامل بر منابع نظامی، امنیتی، سیاسی، راهبردی، اقتصادی و فناوری منطقه است، بهگونهای که همه کشورهای منطقه در خدمت آن باشند. اما در برابر چنین پروژهای، راهحل درست، راهبرد مقاومت فرسایشی است.
سوال: ابعاد مقاومت فرسایشی چیست؟ چرا این روش جواب داد و به ثمر رسید؟
جابری انصاری: این راهبرد بر این اساس است که بهجای تسلیم شدن، باید ذرهذره پروژه صهیونیسم را تضعیف کرد. این فرآیند یکشبه و ناگهانی نیست و کلید جادویی برای پایان فوری آن وجود ندارد. بلکه باید مقاومت ادامه پیدا کند تا رژیم به مرور فرسوده شود و زمانی که شرایط منطقهای و بینالمللیِ مناسب فراهم گردد، شاهد فروپاشی آن از درون باشیم. در نهایت، نظم جدیدی در فلسطین شکل خواهد گرفت که نتیجه سالها مقاومت تدریجی خواهد بود.
انقلاب اسلامی ایران خود نمونهای از چنین فرآیندی است؛ پدیدهای که در طول سالها و با فرسایش ساختار قدرت موجود توانست به ثمر بنشیند. به همین ترتیب، راهبرد مقاومت فرسایشی در برابر اسرائیل نیز راهی برای ایجاد تغییر در معادلات منطقهای و بینالمللی است و میتواند به فروپاشی این پروژه و آزادی فلسطین منجر شود. انقلاب اسلامی ایران نمونهای از یک فرآیند تراکمی است که طی سالها شکل گرفت و در لحظهای مناسب در سطح بینالمللی به نتیجه رسید. این تراکمها به خلق یک معادله جدید منجر شد، شکوفهای تازه به بار آورد و درختی نو رویید که مسیر تحولات را ادامه داد. داستان فلسطین و راهبرد مقاومت نیز از همین جنس است؛ فرآیندی که با تراکمات مستمر و بهرهبرداری از لحظات مناسب میتواند به یک نتیجه بزرگ منجر شود.
برای تحلیل درست این مسئله، شناخت دقیق از دو موضوع ضروری است: نخست، ماهیت اسرائیل بهعنوان یک پدیده جهانی با تمام امکانات و محدودیتهایش و دوم، درک درست از راهبرد مقاومت فرسایشیِ درازمدت بهعنوان جایگزین دو راهبرد شکستخورده قبلی. اگر از این شناختها برخوردار باشیم، در فراز و نشیبها و بزنگاههای تاریخی دچار خطای تحلیل نخواهیم شد و از واقعیت فاصله نخواهیم گرفت. آنچه موجب دور شدن از واقعیت میشود، عدم شناخت نزدیک به واقعیت از پدیدههایی مانند اسرائیل و مقاومت است. بسیاری از تحلیلها به جای تکیه بر واقعیتهای موجود، بر پایه تصورات و برداشتهای شخصی بنا شدهاند. اما برای ارائه یک تحلیل درست، باید این تصورات را با واقعیتهای تاریخی و روندهای تحلیلی طولانیمدت تطبیق داد. نگاه نقطهای به تحولات بهتنهایی کافی نیست بلکه باید این نقاط را در یک قاب بزرگتر و در بستر روند تاریخی مشاهده و تحلیل کرد.
بهعنوان مثال، شهادت فرمانده بزرگ مقاومت سید حسن در جریان بمباران اسرائیل در بیروت یا عملیات هفتم اکتبر، هردو نقطههای مهمی در تاریخ مقاومت هستند. شهادت آن فرمانده میتواند در نگاه نقطهای یک ضربه سنگین و شوک وصفناپذیر به مقاومت تلقی شود. در مقابل، عملیات هفت اکتبر میتواند در همان نگاه نقطهای بهعنوان یک شکست تاریخی و زلزلهای ۱۰ ریشتری برای اسرائیل تعبیر گردد. اما اگر این وقایع را در بستر دههها مبارزه، شکست و پیروزی و تأثیرات بلندمدت آنها تحلیل کنیم، به یک فهم نزدیکتر به واقعیت دست خواهیم یافت.
سوال: شما تا کنون تحلیلی از فرایند تاریخی مقاومت و حوادث پس از طوفان الاقصی تا کنون داشتید. اما آینده این اتفاقات به کدام سمت میرود و باید این آینده را چگونه بررسی کرد؟ در واقع چارچوب تحلیلی ایدهآل شما برای فردای مقاومت چیست؟
جابری انصاری: برای تحلیل درست ماجرای طوفان الاقصی و اتفاقات ماههای گذشته و ترسیم آیندهای که پیش رو داریم، باید چند نکته اساسی را در نظر گرفت. تحلیل این وقایع نهتنها مستلزم بررسی روندهای گذشته و شرایط موجود، بلکه نیازمند یک قاب تحلیلی جامع است که به دور از نگاههای رمانتیک یا هیجانی، واقعیتها را درک کند و بر اساس آنها به پیشبینی و برنامهریزی بپردازد. برای فهم آینده، لازم است همه ابعاد مثبت و منفی ماههای گذشته را ببینیم. این شامل بررسی موفقیتها و شکستها، دستاوردها و آسیبها و فراز و نشیبهایی است که در این مدت تجربه شده است. رویارویی با اسرائیل بهعنوان یک جنگ پیچیده و چندلایه اصلاً مأموریت سادهای نیست. نگاه رمانتیک و غیرواقعگرایانه به این جنگ باعث میشود با وقوع شوکها یا حوادث غیرمنتظره، دچار هراس شویم و نتوانیم بهدرستی واکنش نشان دهیم.
تمامی جنبشهای اصلی فلسطینی از فتح گرفته تا حماس و جهاد اسلامی در طول دههها مبارزه با اسرائیل هزینههای سنگینی پرداختهاند. بسیاری از رهبران مؤسس این جنبشها ازجمله رهبران نسل اول توسط اسرائیل به شهادت رسیدهاند. این موضوع شامل جریانهای ملیگرا و چپگرای فلسطینی نیز میشود. سرنوشت مقاومت در برابر پروژهای چندلایه و بینالمللی که اسرائیل نماینده آن است، همواره با شهادت و ازخودگذشتگی همراه بوده است. اسرائیل بهعنوان یک پدیده جهانی، از مزیتهای نسبی متعددی برخوردار است. سرویسهای اطلاعاتی و امنیتی موفق، توانایی در عملیاتهای ترور و حمایت گسترده بینالمللی، بخشی از این مزیتها هستند. برای مقابله با چنین دشمنی، نیاز به راهبردهای بلندمدت و دقیق است که مبتنی بر واقعیتهای موجود و تاریخ گذشته باشد.
در این میان، شهادت رهبران مقاومت نباید ما را دچار هراس یا تحلیلهای احساسی کند. شهادت سید هرچند از نظر فردی غمانگیز اما در بستر مقاومت، سرنوشتی طبیعی و اجتنابناپذیر است. سید نزدیک به دو دهه زندگی کاملاً پنهانی داشت و همواره تحت تعقیب و گریز بود. بهعنوان یک رهبر بزرگ مقاومت، سرنوشت او چیزی جز شهادت نمیتوانست باشد. این وضعیت تنها به سید محدود نمیشود؛ رهبران مؤسس این جنبشها از جمله شهید عباس موسوی نیز چنین سرنوشتی داشتند. عباس موسوی که همراه با همسرش در خودرویی توسط اسرائیل ترور شد، کمتر از یک دهه پیش از پیروزی تاریخی و بینظیر سال ۲۰۰۰ در لبنان به شهادت رسید. این پیروزی، نمونهای از این است که شهادت رهبران مقاومت هرگز به معنای پایان مبارزه یا توقف دستاوردها نیست.
بهعنوان مثال، در جنگ ۱۹۷۳ اسرائیل در ابتدای جنگ شکست خورد، اما توانست خود را بهسرعت بازیابی کند و ابتکار عمل را در دست بگیرد. بنابراین تصور اینکه اسرائیل در برابر مقاومت تنها تماشاگر خواهد بود، غیرواقعی است. مقاومت چه در لبنان، یمن، عراق یا تهران بهعنوان مغز و قلب راهبرد مقاومت، تهدیدی جدی برای موجودیت اسرائیل است اما این رژیم نیز با تمام توان خود به مقابله میپردازد. اگر اسرائیل تنها تماشاگر بود، همان پایان آخرالزمانی که برخی تصور میکنند، به وقوع میپیوست؛ اما چنین تصوری با واقعیت سازگار نیست. واقعیت اسرائیل این است که با موجودی روبهرو هستیم که نهتنها تعامل و تقابل مداوم با واقعیتها و تحولات دارد، بلکه به پیشرفتهترین فناوریها، بالاترین سطح سلاحها و ذخایر پایانناپذیر نظامی دسترسی دارد. این ذخایر بهطور مداوم از طریق حمایتهای گسترده غرب، ایالات متحده و ناتو تأمین و بازسازی میشوند. اسرائیل موجودی منفعل یا ایستا نیست بلکه ساختاری پویا و واکنشگرا دارد که در برابر هر تهدید موجودیتی، سریع عمل میکند.
اسرائیل در طول این طوفان یک سال و چندماهه، بالاترین سطح تخریب و کشتار را در جنگهای اخیر به نمایش گذاشته و بیش از ۴۵هزار نفر را در نوار غزه که تنها ۳۶۴ کیلومترمربع مساحت دارد به شهادت رسانده است. این کشتارها بهگونهای بوده است که سهچهارم قربانیان را زنان و کودکان تشکیل میدهند و بخش عمدهای از باقیمانده قربانیان نیز افراد عادی هستند. بخش زیادی از غزه بهطور کامل ویران شده است. در بیروت و لبنان نیز طی چند ماه اخیر، اسرائیل دهها تن بمب ریخته و دو رهبر مقاومت را در فاصله کمتر از یک هفته به شهادت رسانده است. حتی به امدادرسانها اجازه نداد تا روزها به محل حادثه دسترسی پیدا کنند.
با وجود این همه تخریب و جنایت، شورای امنیت سازمان ملل کوچکترین اقدام جدی علیه اسرائیل انجام نداده است. اسرائیل بهطور آشکار خارج از تمامی قوانین بینالمللی عمل میکند و هر کاری که بخواهد انجام میدهد. درحالیکه بیش از دو دهه است ایران بهخاطر ادعای احتمال داشتن یک پروژه هستهای تحت فشار شدید قرار گرفته است، اسرائیل که صدها کلاهک اتمی دارد و رسماً بهعنوان یک قدرت هستهای در منطقه شناخته میشود، هیچگونه پاسخگویی بینالمللی ندارد. این همان ساختار قدرت جهانی است که از اسرائیل حمایت میکند و میگذارد به جنایات خود ادامه دهد. در چنین شرایطی، مقاومت در برابر اسرائیل نهتنها ضروری، بلکه اجتنابناپذیر است. حزبالله و لبنان با وجود تمام فشارها اعلام کردهاند از غزه جدا نخواهند شد و همچنان به مقاومت ادامه میدهند. اما نباید انتظار داشت اسرائیل تنها تماشاگر باشد؛ این رژیم نیز بازی خود را میکند و با تکیه بر ساختارهای بینالمللی و مزیتهای اطلاعاتی و امنیتی خود میکوشد مقاومت را تضعیف نماید.
یکی از مسائل مهم در تحلیل این شرایط، وجود حفرههای بزرگ امنیتی، اطلاعاتی و ضد اطلاعاتی است. وقتی چنین حفرههایی ایجاد میشوند، اتفاقات بزرگی نیز رخ میدهند. اما این بهمعنای ناکارآمد بودن راهبرد مقاومت نیست. سؤال اینجاست که جایگزین راهبرد مقاومت چیست؟ آیا بازگشت به جنگهای کلاسیک آزادیبخش که معادلات قدرت کنونی اجازه آن را نمیدهد؟ یا تسلیم شدن و تبدیل شدن به نگهبان اسرائیل؟ کدام عقل و منطق یا شرع چنین چیزی را تأیید میکند؟ تسلیم شدن در برابر اسرائیل، به معنای پذیرش یک واقعیت ساختگی و ظالمانه است که نهتنها عزت و حقوق مردم منطقه را پایمال میکند، بلکه هژمونی اسرائیل را بر کل منطقه تحکیم میبخشد. مقاومت اگرچه مسیری دشوار و پرهزینه است، اما تنها راه برای مقابله با این پروژه جهانی و ایجاد امید برای آیندهای بهتر است.
راهحل منطقی برای مواجهه با اسرائیل، همان راهحل سوم یعنی راهبرد مقاومت است. اگر کسی راهحل جایگزین بهتری دارد، باید آن را ارائه دهد. برخی بر این تصور و توهماند که راهحل، گفتگو و صلح است. اما باید پرسید گفتگو و صلح با چه کسی؟ آیا صلح یکطرفه ممکن است؟ یا صلح همانطور که در واقعیت معنا دارد، بین دو طرف اتفاق میافتد؟ وقتی صحبت از صلح روی زمین میشود، بهطور طبیعی نیاز به توافق و همراهی هر دو طرف است. اما تجربه تاریخی نشان داده است چنین صلحی در مواجهه با اسرائیل چیزی جز یک خیال و توهم نیست. برای مثال، در چارچوب توافقنامههای اسلو و مادرید، رهبر وقت فلسطین، یاسر عرفات تلاش کرد از طریق مذاکرات به راهحلی برسد. عرفات پذیرفت ۷۸ درصد فلسطین که در جنگ ۱۹۴۸ اشغال شده بود، به اسرائیل تعلق داشته باشد و تنها برای ۲۲ درصد باقیمانده ادعا داشت.
او حتی اعلام کرد آماده است بر سر این ۲۲ درصد نیز با اسرائیل مذاکره کند تا به یک فرمول آبرومندانه دست یابد که بتواند به ملت فلسطین ارائه دهد.
این مذاکرات از سال ۱۹۹۳ تا ۲۰۰۰ ادامه یافت و در چندین دوره توافقنامهها و اسناد مختلفی امضا شد. اما نتیجه چه شد؟ اسرائیل نهتنها اجازه نداد این توافقات به نتیجه برسد، بلکه افرادی را که حتی تصور میشد ممکن است بخشی از این ۲۲ درصد را به فلسطینیها واگذار کنند، حذف کرد. این روند بهطور کامل مسیر گفتگو و صلح را مسدود ساخت و نشان داد این رژیم حتی به کوچکترین توافقی بر سر اراضی اشغالی تن نمیدهد. یکی از دلایل این وضعیت، تغییرات بنیادین در بافت اجتماعی و سیاسی اسرائیل است. جناح چپ اسرائیل که مدعی صلح بود و زمانی قدرت را در دست داشت، به حاشیه رانده شده است. حزب کارگر اسرائیل که یکی از احزاب مؤسس این رژیم و دههها عهدهدارِ رهبری سیاسی اسرائیل بود، اکنون به حاشیهایترین وضعیت ممکن رسیده است. این حزب که روزی قدرت اول اسرائیل بود، امروز در پارلمانِ ۱۲۰ کرسیِ اسرائیل تنها سه یا چهار کرسی دارد. بیش از ۲۰ سال است تنها جناح راست در اسرائیل پیروز انتخابات میشود و رقابت سیاسی در این رژیم صرفاً بین راستگرایان تندرو و راستگرایان کمی میانهروتر است. جریان چپ که ادعای صلح داشت، بهکلی از صحنه قدرت حذف شده است. اکثریت بالای جامعه اسرائیل معتقدند تمامی اراضی فلسطین «متعلق به ماست» و حتی یک وجب از آن قابل معامله نیست.
با این اوصاف، تصور دستیابی به صلح واقعی حتی بر اساس استانداردهای حداقلی مانند توافق بر سر ۲۰ درصد یا ۲۲ درصد اراضی فلسطین غیرممکن به نظر میرسد. تجربه تاریخی و تحولات اجتماعی و سیاسی اسرائیل نشان داده است راهحل صلح در عمل هیچ جایگاهی ندارد. در چنین شرایطی تنها راهحل واقعبینانه و عملی، ادامه راهبرد مقاومت است چراکه گفتگو و صلح نهتنها راهگشا نبوده بلکه عملاً از سوی اسرائیل رد شده است. راهحلهای موجود برای مواجهه با اسرائیل به دلیل شرایط خاص منطقهای و بینالمللی، محدود و مشخص هستند. جنگ کلاسیک که بتواند بهطور ناگهانی و کامل مسئله را حل کند در شرایط فعلی متصور نیست. از سوی دیگر، سازش و تسلیم در برابر واقعیتهای تحمیلی نیز نهتنها از نظر عقلی غیرقابل قبول، بلکه از منظر شرعی نیز ممنوع است. بنابراین تنها راهحل واقعبینانه، ادامه راهبرد مقاومت تدریجی و فرسایشی است.
این راهبرد بر این اساس است که با تداوم مقاومت، اسرائیل از درون دچار فرسایش شود و همزمان شرایط منطقهای و بینالمللی بهگونهای تغییر کند که نظم کنونی فروپاشیده و جای خود را به نظمی جدید دهد؛ نظمی که مبتنی بر اراده اکثریت قاطع ساکنان سرزمینهای اشغالی باشد؛ همان طرح آرمانی که جمهوری اسلامی ایران بهویژه رهبر انقلاب بارها ارائه داده و تکرار کرده است. با این حال، راهبرد فرسایشی مقاومت همچنان بهترین راهحل است. این راهبرد بر این اساس است که با تضعیف تدریجی ساختارهای اسرائیل از درون، زمینه فروپاشی اجتماعی و سیاسی آن فراهم شود. شواهدی از این روند نیز در دست است، مانند مهاجرت معکوس یا افزایش اختلافات داخلی در اسرائیل. حتی در غرب نیز فضای جدیدی ایجاد شده است که میتواند زمینهساز تغییرات بزرگتر باشد.
سوال: اما پس از هفتم اکتبر شرایط تغییر کرد. اسرائیل که خودِ جنگ را بهعنوان یک تهدید موجودیتی معرفی کرده بود، وارد یک جنگ فرسایشی شد. برخلاف تصور اولیه که تابآوری اسرائیل در جنگهای طولانیمدت را اندک میدانستند، این رژیم توانست مقاومت نشان دهد و حتی مهاجرت به اسرائیل افزایش یافت. بهعنوان مثال در سال ۲۰۲۳ شاهد مهاجرتهایی از ایران به سرزمینهای اشغالی برای دفاع از موجودیت اسرائیل بودیم. این وضعیت نشان میدهد اسرائیل برای مقابله با تهدیدهای موجودیتی، تمام جامعه خود را به حالت آمادهباش درآورده است.
جابری انصاری: یکی از موضوعات مورد بحث، تابآوری اسرائیل در برابر جنگهای طولانیمدت است. پیش از هفتم اکتبر این باور وجود داشت که اسرائیل تجربهای در جنگهای طولانی ندارد و توانایی مقابله با چنین جنگهایی را نخواهد داشت. این تحلیل بر اساس واقعیتهای عینی و تاریخ جنگهای اسرائیل بود، نه فرضیات ذهنی. تقریباً تمام جنگهای بزرگ اسرائیل از جنگ ۱۹۴۸ – که به جنگ تأسیس اسرائیل مشهور است – تا جنگ ۱۹۶۷ همگی چندروزه یا چندماهه بودند. اسرائیل توانسته بود مسائل نظامی خود را در مدت کوتاهی حل و فصل کند. حتی در جنگهای دیگر مانند جنگ کانال سوئز در سال ۱۹۵۶ – که ما در اینجا به آن ورود نمیکنیم – نیز اسرائیل با سرعت عمل کار را به پایان رسانده بود. جنگهای ۱۹۷۳ و جنگ لیتانی نیز چندروزه است. این روند تاریخی باعث شد تحلیلگران بدین نتیجه برسند که اسرائیل آمادگی و تجربه لازم را برای جنگهای طولانیمدت ندارد زیرا عادت کرده است مسائل نظامی خود را ظرف چند روز یا نهایتاً چند هفته حل و فصل نماید. تمام شواهد نشان میداد اسرائیل همواره در جنگهای کوتاهمدت موفق عمل کرده و این رویکرد به بخشی از راهبرد نظامی آن تبدیل شده است.
اما حادثه هفتم اکتبر ۲۰۲۳ بهعنوان یک نقطه عطف تاریخی، این الگو را تغییر داد. این حادثه که بهدرستی یک زلزله ۱۰ ریشتری برای اسرائیل توصیف شد، شکستی چندلایه و همهجانبه برای این رژیم ایجاد کرد. این شکست اسرائیل را با یک بحران غیرقابل پیشبینی در ابعاد سیاسی، نظامی و امنیتی مواجه ساخت. به همین دلیل، انتظار میرفت اسرائیل نیز بهطور غیرمعمول واکنش نشان دهد و عادات همیشگی خود را کنار بگذارد. این نکتهای بود که در بسیاری از تحلیلها ازجمله تحلیلهای خود من کمتر به آن توجه شد. اگر حادثه هفت اکتبر بهاندازهای که گفته میشود برای اسرائیل تهدید جدی بود، باید متوجه میشدیم این رژیم نیز برای مقابله با این تهدید به یک خیزش جدید دست خواهد زد. اسرائیل که برای بقا در این وضعیت فوقالعاده نیازمند بسیج همهجانبه بود، اقدام به جذب نیرو از سراسر جهان کرد و توانست خود را با شرایط جدید تطبیق دهد.
این روند نشان میدهد اسرائیل یک تجربه جهانی و دنیوی است؛ پدیدهای که از ۱۰۰ درجه زیر صفر به چندین درجه بالای صفر رسیده است. این پیشرفت حاصل دههها تلاش و فداکاری نسل مؤسس صهیونیسم است. این نسل با جنگیدن روی زمین، خون دادن و پذیرش هزینههای سنگین توانست یک واقعیت جعلی و ساختگی را به یک واقعیت ملموس و بینالمللی تبدیل کند. تأسیس اسرائیل اتفاقی نبود که بهسادگی یا بهطور طبیعی رخ داده باشد. این رژیم بهعنوان یک پروژه بینالمللی با تلاش گسترده، حمایتهای جهانی و فداکاریهای نسل مؤسس ایجاد شد. نسل مؤسس صهیونیسم برای تحقق آرمانهای خود از هیچ تلاشی دریغ نورزید و این واقعیت را به جهان تحمیل کرد.
آرمان صهیونیستی که از یک ایده ذهنی به یک واقعیت عینی تبدیل شد، در دوران تأسیس اسرائیل با تلاشهای نسل مؤسس و فداکاریهای گسترده به اوج خود رسید. اما هرچه اسرائیل از دوران تأسیس فاصله گرفته و به دو سه دهه بعد از پیروزی انقلاب اسلامی ایران نزدیک میشود، این ایدئولوژی و آرمان بهتدریج دچار فرسایش شده است. این فرسایش، پدیدهای طبیعی در همه جوامع انسانی است؛ جایی که ایدئولوژیها با واقعیتها و مسائل پیچیده مواجه میشوند و بهمرور قدرت و انگیزه اولیه خود را از دست میدهند. این فرآیند در اسرائیل با فاصله گرفتن نسلهای جدید از نسل مؤسس و افزایش شکستها در عرصههای مختلف، بیشتر نمایان شده است. دوران اوج پیروزیهای مقاومت بهویژه در سالهای ۲۰۰۰ و ۲۰۰۶ همزمان با افول ایدئولوژی صهیونیستی بود. پیروزی مقاومت در این دوره بهوضوح نشاندهنده کاهش توان آرمان صهیونیستی و افزایش ضعف ساختاری این رژیم بود.
حادثه هفتم اکتبر ۲۰۲۳ و زلزله ۱۰ ریشتری که در جامعه و ساختار اسرائیل ایجاد کرد، یک تکانه شدید بود. این تکانه باعث شد اسرائیل دوباره به گذشته خود رجوع کند و بکوشد با آزادسازی انرژیهای نهفته خود را بازسازی کند. اسرائیل با بهرهگیری از این انرژیهای جدید کوشید شرایط را مدیریت و از بحران عبور کند. برای درک بهتر این وضعیت، میتوان آن را با شرایط ایران پس از پذیرش قطعنامه ۵۹۸ مقایسه کرد. ایران در شرایط خاصی قطعنامه را پذیرفت و این تصمیم ناشی از یک جمعبندی راهبردی بود. اما پس از پذیرش قطعنامه، عراق با تصور ضعف ایران، اشتهای گستردهتری یافت و با حمایت منافقین عملیاتی را طراحی کرد که هدف آن پیشروی بهسمت تهران بود. این اشتباه راهبرد عراق باعث شد امام خمینی فرمانی صادر کند که منجر به بسیج گسترده نیروها و ایجاد موج جدیدی از انرژی در جامعه شد. در آن شرایط، جامعهای که پس از هشت سال جنگ فرسایشی، خسته و دچار سختی شده بود دوباره غلیان پیدا کرد و به میدان بازگشت. این بسیج عمومی نهتنها توطئههای دشمن را خنثی کرد بلکه نشان داد با وجود فرسایش و مشکلات، جوامع میتوانند در لحظات بحرانی با یک تصمیم درست و راهبردی، نیروی تازهای پیدا کنند. این یک پدیده انسانی است که در شرایط بحرانی، جوامع میتوانند به خود بازگردند و برای دفاع از موجودیت خود، تمام توانشان را به کار گیرند.
اسرائیل نیز پس از طوفانالاقصی که واقعاً یک طوفان و نقطه عطف بزرگ بود، احساس کرد اگر در برابر این تهدید انعطاف و سستی نشان دهد، به سراشیبی سقوط خواهد افتاد و این سقوط سرعت خواهد گرفت. موفقیت راهبرد مقاومت، موجودیت اسرائیل را بهشدت تهدید کرده و همین امر باعث شده است رژیم تمام توان داخلی و بینالمللی خود را بسیج کند. در ماههای گذشته شاهد این بسیج همهجانبه بودهایم؛ از بسیج درونی جامعه اسرائیل گرفته تا بسیج همه حمایتهای بینالمللی و ذخایر جنبش صهیونیستی. این وضعیت نشان میدهد با یک پدیده پویا و در حال حرکت مواجه هستیم.
در چنین نبردی، موفقیت مقاومت بستگی به چند عامل کلیدی دارد:
۱ – ادامه مسیر با تدبیر: مقاومت باید با برنامهریزی دقیق و پر کردن حفرههای اطلاعاتی و حفاظتی خود، از بحرانهایی مشابه آنچه در این مدت رخ داده است، جلوگیری کند.
۲ – حفظ راهبرد کلان: گم کردن راهبرد اصلی یا غفلت از شناخت پایهایِ مسائل میتواند باعث انحراف از مسیر درست شود. اگر بازی طرف مقابل و خیزشهای جدید او را بهدرستی درنیابیم و برنامههای مقاومت را متناسب با این خیزشها طراحی نکنیم، مقاومت با بحرانهای بیشتری مواجه خواهد شد.
۳ – درک دشواری نبرد: نبرد در برابر صهیونیسم و اسرائیل که یک پدیده جهانی با حمایتهای گسترده بینالمللی است، نبردی طاقتفرسا، پرهزینه و همراه با خسارت است. این مبارزه، تنها رویارویی با یک رژیم محلی نیست بلکه مبارزه با کل غرب استعمارگر و راهبرد چنددههایِ آن برای سیطره بر منطقه غرب آسیا و جهان است.
مقاومت باید آماده باشد تا هزینههای این مبارزه را بپردازد. در چند دهه گذشته، پاکترین انسانها جان خود را در این مسیر تقدیم کردهاند. خونهای بسیاری ریخته و هزینههای فراوانی پرداخت شده است. هرکسی تصور میکند این مسیر ساده است، باید بداند اشتباه کرده و باید بازنگری کند. این نبرد، نبردی ساده نیست. مقاومت در برابر اسرائیل و صهیونیسم به معنای ایستادگی در برابر یک پروژه بزرگ و چندلایه است که برای بسط سیطره بر منطقه طراحی شده است. اگر مقاومت بخواهد در برابر این پروژه بایستد، باید آمادگی کامل برای تحمل هزینهها و دشواریهای این مسیر را داشته باشد. این میدان، میدان هر کسی نیست. اینجا نه میدان نبردی یکروزه یا یکماهه و نه حتی یکساله است. این میدان بسیار سخت، پیچیده و طولانی است. هرکس توان تحمل سختیهای این مسیر فرسایشی و شهادتها و خسارتهای مبارزه را ندارد، بهتر است به خانهاش بازگردد. این مسیر نیازمند شناخت دقیق هدف، نقشه راه و راهبرد است و کوچکترین اشتباهی در این موارد میتواند به انحراف از مسیر درست منجر شود. برخی ممکن است بپرسند چرا باید چنین هزینههایی پرداخت کنیم؟ آیا بهتر نیست به توسعه اقتصادی و رفاه داخلی بپردازیم؟ این سؤالها مهم است و باید به آنها پاسخ داده شود. اما نباید فراموش کنیم هرگونه توسعهای در شرایطی ممکن است که موجودیت و هویت یک ملت محفوظ بماند.
سوال: رهبر انقلاب بعد از وعده صادقِ دو بحث ادراک اشتباه رژیم را مطرح کردند. اشتباه ادراکی آنها درباره ما در چه فضایی قابل تصور و تعریف است؟
جابری انصاری: این ادراک اشتباه در مورد واکنش ایران و محور مقاومت به تحولات منطقهای و وعدههای راهبردی شکل گرفته است. به همین ترتیب ما نیز باید از ادراکات اشتباه خود در تحلیل وضعیت دشمن دوری کنیم. دو نمونه از این ادراکات اشتباه ما عبارت است از یکی، عدم توجه به نقطه عطف تاریخی برای اسرائیل؛ یعنی غفلت از اینکه حادثه هفت اکتبر یک نقطه عطف تاریخی برای رژیم صهیونیستی بود که باعث شد این رژیم از رفتارهای سابق خود فاصله بگیرد. اسرائیل دیگر به شیوه گذشته عمل نمیکند و برای بقا و مقابله با تهدیدهای موجودیتی، به سمت رفتارها و راهبردهای غیرمعمول حرکت کرده است. و دیگری، کوچک انگاشتن دشمن؛ یعنی تصور مقابله با اسرائیل بهعنوان یک رژیم کوچک منطقهای، اشتباهی جدی است. اسرائیل بهواسطه حمایتهای گسترده بینالمللی و تواناییهای فناوری و نظامی، فراتر از یک رژیم محلی عمل میکند و بخشی از یک پروژه جهانی برای سلطه بر منطقه است.
در مقابل، رژیم صهیونیستی نیز دچار ادراک اشتباه از محور مقاومت شده است. در شرایط کنونی، ادبیات مقامات اسرائیلی بهخوبی نشاندهنده اضطراب و بحران درونی این رژیم است. سخنان و تحلیلهای آنها در دو سه ماه اخیر نشان میدهد اسرائیل اگرچه تلاش میکند با بسیج تمام توان خود از سقوط جلوگیری کند اما همچنان در برابر یک مقاومت مستحکم و برنامهریزیشده آسیبپذیر است. اسرائیل به نوعی سرمست از موفقیتهایی است که در تخریب گسترده و ایجاد ویرانی بالا در غزه به دست آورده است. آنها چندده تن بمب در بیروت ریختند و رهبران برجسته حزبالله و مقاومت را در عملیاتهای دقیق حذف کردند اما بخش مهمی از این مسئله که بسیار حائز اهمیت است، در ایران بهدرستی تبیین نشده است. این اقدامات نه ناشی از ضعف راهبرد مقاومت بلکه نتیجه وجود یک حفره امنیتی – اطلاعاتی است. هر ساختاری که دچار حفره امنیتی بزرگ شود، آسیبهای جدی خواهد دید. این موضوع باید جداگانه تحلیل و راهکارهای لازم برای سد کردن آن اتخاذ شود.
در واقع این حفره امنیتی به اسرائیل امکان انجام این عملیاتها را داد اما به نظر میرسد این حفره در حال حاضر بسته شدن باشد زیرا اگر اینگونه نبود، اسرائیل میتوانست دور جدیدی از عملیاتها را آغاز کند. با این حال، این وضعیت برای اسرائیل و حامیانش در ایالات متحده یک خطای ادراکی به وجود آورد. بخشی از جریانهای سیاسی و محافل قدرت در آمریکا گمان کردند به نقطهای رسیدهاند که میتوانند مقاومت را به پایان برسانند. آنها تصور کردند با پیدرپی وارد کردن ضربات، کشتن رهبران برجسته مقاومت و آسیب زدن به کادرهای میانی، همهچیز به پایان رسیده است. این توهم باعث شد چنین تصور کنند که اکنون زمان نابودی کامل مقاومت و حتی پیشروی تا تهران فرارسیده است.
اما این تصور اشتباه است. این توهم دو سوی اشتباه دارد. از یک سو، اسرائیل و حامیانش در اشتباهاند اگر فکر میکنند کار تمام شده است. نه غزه تمام شده است نه لبنان و نه هیچ جای دیگری در محور مقاومت. این نبردها نهتنها به پایان نرسیدهاند، بلکه بازتاب اراده یک ملت هستند. در غزه خانهها ویران شدهاند اما مردم همچنان بر سرزمین خود ایستادهاند.
از سوی دیگر اگر اسرائیل واقعاً به پیروزی دست یافته بود، به گشودن جبهههای جدید یا انجام ترور در تهران نیازی نداشت. گشودن جبهههای جدید نشاندهنده ناتوانی اسرائیل در ادعای پیروزی قطعی است. اگر اسرائیل امروز اعلام کند در غزه پیروز شده است، مقاومت از زیر زمین به روی زمین خواهد آمد و ابتکار عمل را به دست خواهد گرفت. این نشان میدهد علیرغم تمام خسارتها، صحنه راهبردی همچنان در اختیار مقاومت است. اگر بخواهیم جنگها را در مقیاس راهبردی تحلیل کنیم، جنگ ۱۹۴۸ شاهد آوارگی نزدیک به یک میلیون فلسطینی بود. آنها خانههای خود را رها کردند به این امید که ارتشهای عربی برای آزادسازی فلسطین وارد عمل میشوند. در همین حال اسرائیلیها با ترور و ایجاد وحشت، شرایط را بهگونهای رقم زدند که بازماندگان نتوانستند به سرزمین خود بازگردند و این آوارگی به یک وضعیت دائمی تبدیل شد.
اما امروز شرایط بهکلی متفاوت است. در جنگ اخیر ۴۵ هزار فلسطینی کشته شدند که سهچهارم آنها زنان و کودکان بودند. با وجود این آیا شاهد خروج گسترده فلسطینیها بهسمت مرزهای سینای مصر یا سایر نقاط بودیم؟ خیر. این واقعیت نشاندهنده تحولی عمیق در اراده و رویکرد مردم فلسطین است. دیگر خبری از آوارگی و ترک سرزمین نیست. انسان فلسطینی امروز میگوید: «یا در سرزمینم میمانم و شهید میشوم یا با مقاومت پیروز میشوم و سرزمینم را آزاد میکنم.»
این تغییر نگرش یک تحول بزرگ است. فلسطینیها دیگر منتظر ناجی نیستند. آنها میدانند خودشان باید بار اصلی مقاومت را بر دوش بکشند. کمکهای دیگران اهمیت دارد اما اصل ماموریت برعهده خود آنهاست. این تغییر ذهنیت باعث شده است حتی با وجود ویرانیهای گسترده در غزه و کشته شدن هزاران نفر، فلسطینیها همچنان به سرزمین خود چسبیده باشند. این روحیه باعث شده است پروژه صهیونیستی با بحرانها، مشکلات و عقبگردهای جدی مواجه شود.
مشکل این است که چنین نگرشی بهطور مستقیم بر ادراک اجتماعی تأثیر میگذارد و بر آینده نیز اثرگذار است. واقعیت این است که ما با یک پروژه پویا و در حال حرکت طرف هستیم. آینده این نبرد به نحوه ادراک ما، ادراک دشمن و اقدامات ما بستگی دارد. اگر از ابتدا بپذیریم شکست خوردهایم، این ادراک واقعیت را نیز به همان سمت هدایت خواهد کرد. تحلیل و رفتار ماست که آینده را میسازد. اگر با این نگرش وارد شویم که «کار تمام است»، چیزی جز شکست حاصل نخواهد شد.
پرورش ایرانی بهگونهای پیش رفته است که تحلیلهای ذهنی به جای واقعیت بر مردم تحمیل میشود. مثلاً وقتی کسی میگوید اسرائیل در لبنان کاری کرده است که شیعیان به وضعیت قبل از امام موسی صدر بازگردند، این سخن با واقعیت منطبق نیست. اگر واقعیت را بررسی کنیم، اسرائیلی که توانست طی چند ماه غزه را ویران کند، در لبنان ظرف دو ماه مجبور به آتشبس شد. این نشاندهنده آن نیست که شیعیان لبنان به وضعیت قبل از امام موسی صدر بازگشتهاند. امام موسی صدر با تشکیل حرکت المحرومین، شیعیانی را که حاشیهنشین، محروم، فقیر و بیتأثیر در صحنه سیاسی لبنان بودند، بهتدریج به نیرویی تأثیرگذار در صحنه سیاسی لبنان تبدیل کرد. انقلاب اسلامی ایران نیز با رهبری امام خمینی حزبالله را بهعنوان محصول پیوندی از تلاشهای امام موسی صدر و انقلاب اسلامی پدید آورد اما این دستاوردها با تحلیلهای سطحی و ذهنی زیر سؤال برده میشود.
وقتی درباره سید حسن نصرالله سخن میگوییم، باید به این نکته توجه داشت که او تمام عمر خود را در برابر دشمنی به نام اسرائیل با راهبرد مقاومت و هوشمندی مدیریت کرده است. او با کمال عقل و تدبیر صحنه را هدایت میکرد. شهادت سید حسن نصرالله را نمیتوان با تحلیلهای ذهنی توجیه کرد. او زندگیاش را وقف مبارزه در راه آرمانهایش کرده بود و شهادت او نیز بخشی از همین مسیر بود. بهعنوان یک ایرانی که افتخار گفتگوهای طولانی و عمیق با سید حسن نصرالله را داشتهام، شهادت میدهم راهبرد و رهبری او در طول دههها بهصورت دقیق و هوشمندانه برنامهریزی و اجرا شده است. من بارها از نزدیک او را دیدهام و در گفتگوهایی بدون واسطه با نگاهها و دیدگاههای او آشنا شدهام. هیچگاه زمان محدودکنندهای در ملاقاتهایمان وجود نداشت و این دیدارها گاه تا پنج ساعت به طول میانجامید. این تجربیات به من نشان داده است سید حسن نصرالله شخصیتی بود که با بینش عمیق و مدیریتی هوشمندانه، مسیر مقاومت را به بهترین شکل ممکن هدایت میکرد.
سید حسن نصرالله تمام عمر خود را وقف عزت و سربلندی شیعه و مسلمانان کرد. او برای مقابله با پدیده تمامیتخواهی و ادامه پروژه استعماری و امپریالیستی غرب در منطقه تلاش میکرد و به دنبال حفظ مقدرات منطقه بود. برای سید چه سرنوشتی بهتر و زیباتر از شهادت میتوان تصور کرد؟ اما چرا به نام شهادت سید، تحلیلهای ذهنی خود را بر واقعیت تحمیل میکنیم؟ برخی میگویند با شهادت سید شکست خوردهایم و به وضعیت قبل از امام موسی صدر بازگشتهایم. اما چه کسی چنین حرفی میزند؟
واقعیت این است که اسرائیل با وجود حمایتهای بینالمللیاش در برابر مقاومت مجبور به عقبنشینی شد. همینها که در جنگ غزه تلاش کردند فلسطینِ محاصره شده و با امکانات محدود را نابود کنند، در نهایت شکست خوردند. غزه با وجود تمام فشارها توانست مقاومت نموده و از سرزمین خود دفاع کند. این مقاومت اسطورهای بود. اما مقاومت در لبنان از این هم فراتر رفت. پس از شهادت چندهزار نیروی مقاومت و در پی حفرههای بزرگ امنیتی که منجر به شهادت دبیرکل فعلی و دبیرکل بعدی حزبالله شد، مقاومت توانست ظرف کمتر از یک هفته خود را بازیابی کند. با وجود این شوک عظیم و زیر فشار سنگین، حزبالله توانست اسرائیل را در مدت دو ماه مجبور به پذیرش آتشبس نماید. چگونه میتوان این واقعیت را به شکست تعبیر کرد و گفت به گذشته بازگشتهایم؟ این تنها از تحلیلهای ذهنی ما برمیآید.
با این حال نباید فراموش کنیم اسرائیل همیشه میکوشد آنچه را در جنگ نمیتواند حاصل کند، از طریق سیاست و دیپلماسی به دست آورد. از سال ۱۹۴۸ تا امروز بخشی از پیروزیهای اسرائیل در عرصه جنگ بوده و بخشی دیگر در عرصه سیاست و دیپلماسی. رژیم حتی شکستهای نظامی خود را با بازیهای سیاسی بهگونهای دیگر جلوه میدهد.
با وجود این هیچ سرنوشت محتومی در کار نیست. در لحظه جاری، همهچیز در حال تغییر و شدن است. واقعیت این است که حزبالله توانست ظرف دو ماه اسرائیل را مجبور به عقبنشینی کند. اسرائیل که بهدنبال تأمین امنیت شمال سرزمینهای اشغالی بود، به جای آن عمق خود را ناامن دید. این معادله واقعی است و هیچگونه بازگشت به گذشته در آن وجود ندارد. پس چگونه میتوان آن را به بازگشت به قبل از امام موسی صدر تعبیر کرد؟ چرا سخنان بیاساس میگوییم و واقعیت را با تحلیلهای نادرست تحریف میکنیم؟ اما بحث دیگری که در ایران مطرح است و به نظرم اهمیت دارد، این است که برخی میگویند حالا فلسطین هر طور که باشد، ما باید به فکر توسعه خودمان باشیم. چرا ما اسرائیل را رها نمیکنیم؟
سوال: بله این یکی از مهمترین پرسشهای سالهای اخیر جامعه بهویژه در ذهن نسل جوان است و برخی جریانات سیاسی نیز عامدانه به آن دامن میزنند. به همین دلیل پاسخگویی به آن را یکی از رسالتهای عصر اندیشه در شماره جاری میدانیم.
جابری انصاری: برای روشن شدن موضوع میتوان از یک ضربالمثل قدیمی ایرانی استفاده کرد. فردی کنار رودخانه چیزی در آب دید که فکر کرد «خیکی» از ماست یا دوغ است. خیک ظرفی است از پوست گوسفند که برای نگهداری ماست یا دوغ استفاده میشود. او به داخل آب رفت تا خیک را بگیرد اما متوجه شد آنچه فکر میکرد خیک است، در واقع یک خرس بود. وقتی خرس او را گرفت و در آب گیر کرد، فردی از بیرون به او گفت: «خیک را ول کن و خودت را نجات بده، خیک نیست، خرس است.» اما او پاسخ داد: «خرس مرا گرفته، نمیتوانم رها کنم.» ماجرای اسرائیل در این منطقه نیز همینطور است. نمیتوان گفت: «رهایش کنیم.» زیرا اسرائیل تو را رها نمیکند. سرنوشت این منطقه نشان میدهد چنین دیدگاههایی ناشی از عدم شناخت دقیق مسئله است. ما در ایران شعارهای بزرگی مانند نابودی رژیم صهیونیستی دادهایم اما کمتر به تبیین درست این پدیده پرداختهایم. شناخت دقیقی از این موضوع در جامعه و حتی میان نخبگان ما وجود ندارد.
وقتی اسرائیل تأسیس میشد، در جهان عرب روندهایی مشابه مانند توسعه دموکراتیک در هند در جریان بود. هند امروز بهعنوان یکی از بزرگترین نظامهای دموکراتیک جهان شناخته میشود؛ البته تحولات چند سال اخیر هند و مشکلات آن موضوع بحث ما نیست و قصد نداریم وارد آن شویم. اما نکته اینجاست که شناخت ما از پدیده اسرائیل و ماهیت آن بسیار سطحی و ناکافی بوده است. هند امروز بهعنوان بزرگترین دموکراسی جهان شناخته میشود؛ کشوری با جمعیتی بیش از یک میلیارد و ۲۰۰ میلیون نفر. برخلاف چین که نظامی متمرکز و غیر دموکراتیک دارد، هند تجربهای دموکراتیک پس از خروج از استعمار بریتانیا به دست آورده است. این تجربه هرچند محدود به همین سده اخیر است، بهعنوان الگویی از دموکراسی شناخته میشود. اما در همان زمان که هند درحال شکلگیری دموکراسی خود بود، در جهان عرب و در همجواری فلسطین اشغالی نیز روندهای مشابهی جریان داشت. احزاب در حال شکلگیری بودند، انتخابات برگزار میشد و نظامهای پارلمانی در حال تولد بودند.
با این حال، اشغال فلسطین توسط جنبش صهیونیستی تمام این روندها را متوقف کرد. تودهها و نخبگان عرب به این نتیجه رسیدند که برای مقابله با اشغال، تنها راه، استفاده از زور نظامی است. ارتشها پیشتاز سیاست شدند و کودتاهای نظامی یکی پس از دیگری رخ داد. از لیبی در شمال آفریقا تا سایر کشورهای عربی، همه به نام قدس کودتا کردند. نظامیان عرب این تصور را داشتند که تنها با تفنگ میتوان فلسطین را آزاد کرد، چراکه اشغالگران نیز با تفنگ و حمایت بینالمللی آمده بودند. این روند باعث شد نظامهای عربی کودتایی شوند، پارلمانها متوقف گردند، احزاب از بین بروند و روند دموکراتیک پایان یابد. نهضتهای پس از استعمار نیز مختل شدند و همهچیز به سمت نظامیگری و امنیتیشدن پیش رفت. اشغال فلسطین، بهعنوان یک هسته اصلی، تمام روندهای طبیعی توسعه و رشد در منطقه را دچار اختلال کرد.
این شرایط شبیه همان خرسی است که فردی را در آب گرفتار کرده است؛ تو نمیتوانی آن را رها کنی، چون او تو را رها نمیکند. در ایران نیز گاهی این تصور وارونه وجود دارد که انگار عربها، مسلمانان، فلسطینیها یا حتی ایرانیها مقصر این وضعیت هستند، در حالی که واقعیت برعکس است. این تصویری است که بنگاههای رسانهای تحت سیطره صهیونیستها و یهودیان متنفذ در جهان ایجاد کردهاند، بهگونهای که حتی نخبگان ما نیز مسائل را وارونه میبینند.
حقیقت این است که اسرائیل با اشغال فلسطین تمامی روندهای طبیعی منطقه را به هم زده است. این پروژهای است برای سیطره بر کل منطقه. اسرائیل هیچگاه این منطقه را رها نخواهد کرد زیرا هدف آن تسلط بر مقدرات منطقه است. اگر قرار است صلحی در این منطقه ایجاد شود یا به صلح جهانی کمکی شود و اگر قرار است توسعهای اتفاق بیافتد، حل مسئله اشغال فلسطین نخستین گام ضروری خواهد بود. این مسئله، بزرگترین مانع در مسیر توسعه و ثبات منطقه است.
تمامیتخواهی و هژمونطلبی اسرائیل که به سیطره بر کل منطقه و حتی جهان چشم دوخته، هیچگاه به محدودیتی راضی نبوده است. حتی زمانی که گفتند ۷۸ درصد سرزمینهای اشغالی متعلق به اسرائیل باشد و برای ۲۲ درصد باقیمانده هم فکری شود، این پیشنهاد هرگز مورد قبول قرار نگرفت. مناظرههای رسمی درباره فلسطین هیچگاه شنیده نشد و به سرانجامی نرسید. نمونهاش عرفات که پس از سالها تلاش برای صلح سرانجام از سوی اسرائیلیها مسموم و کشته شد. ۲۰ سال از مرگ عرفات گذشته است و همچنان از او بهعنوان مانع صلح یاد میکنند، در حالی که صلحی نیز حاصل نشد. پس مسئله این نیست که ما در این منطقه یقه کسی را گرفتهایم؛ مسئله این است که اسرائیل بهعنوان یک کانون تنش و آشوب براساس امتداد پروژههای امپریالیستی، منبع اصلی بیثباتی و آشفتگی در منطقه است. تا زمانی که این آتش شعلهور است، هیچ پروژه واقعی و تمامعیاری برای توسعه و رشد در معنای دقیق آن نمیتواند شکل بگیرد. این درد باید به نحوی درمان شود.
انقلاب اسلامی ایران هیچگاه ادعا نکرده است قصد دارد فلسطین را آزاد کند. از ابتدا مسئولیت اصلی آزادی فلسطین برعهده ملت فلسطین بوده است. در یکی از مقالاتم که پیش از طوفانالاقصی نوشته شده است این مسئله را بهتفصیل توضیح دادهام. انقلاب اسلامی ایران تنها مسیر را نشان داده و در حد توان خود براساس مسئولیت شرعی و واقعیتهای ژئوپلیتیک و سیاسی کمک کرده است. سیاست صهیونیستی توسعهطلبانه و افزونخواه باید مهار شود و ایران نیز براساس قاعده قرآنی «لایکلف الله نفساً الا وسعها» در چارچوب وسع خود عمل کرده است. هیچکس نگفته است ایران باید فراتر از توان خود اقدامی انجام دهد بلکه در حد وسع خود راه را نشان داده و کمک کرده است.
مأموریت اصلی آزادی فلسطین برعهده ملت فلسطین و ملتهای منطقه است. آیا در جریان طوفانالاقصی ندیدیم ملت فلسطین خود مسئولیت را برعهده گرفت؟ عملیات هفتم اکتبر نمونهای از این مسئولیتپذیری بود؛ ملت فلسطین ایستاد و از سرزمین خود دفاع کرد. با وجود ۴۴ هزار شهید و تخریب بخش عمدهای از غزه، آنها زمین خود را رها نکردند، کوتاه نیامدند و پرچم تسلیم را بلند نکردند. آیا میتوان ایستادگی و مقاومتی بالاتر از آنچه اکنون شاهد آن هستیم تصور کرد؟ چرا در حق واقعیت ظلم میکنیم و میگوییم ما میخواهیم کاری انجام دهیم، درحالیکه ملت فلسطین درحال جنگیدن است؟ مگر ملتهای عرب، تودههای مقاومت عرب، حزبالله در لبنان، شیعیان و اهل سنت لبنان مقاومت نکردند؟ مگر عراقیها و یمنیها دربرابر تجاوزها ایستادگی نکردند؟ باید پذیرفت تودهها و مقاومت درحال انجام وظایف خود هستند و مسئولیتشان را بهخوبی بر دوش میکشند.
ایران نیز نقشی مشخص و مسئولانه در این مسیر داشته است. ایران نهتنها راه و خطمشی مشخصی ارائه داده، بلکه در حد وسع خود امداد و کمک کرده است. ایران هرگز بالاتر از توان خود عمل نکرده و قصد ندارد فراتر از ظرفیت خود اقدام کند. مقام معظم رهبری نیز در خطبه تاریخی نمازجمعه در مصلای تهران بر این واقعیت تأکید کرد که سیاست ایران مبتنی بر تعادل و منطق است. ایشان فرمود: «نه دچار شتابزدگی میشویم و نه تعلل میکنیم.» این سیاست به دور از افراط و تفریط است و با پختگی و راهبرد بلندمدت همراه است.
با این حال، فشارهایی از دو سوی جامعه چه از جانب افراد حزباللهی و چه از جانب لیبرالها وجود دارد تا این سیاست منطقی و راهبردی را به یک بازی نازل و سطحی تبدیل کنند. خط انقلاب اسلامی ایران در ارتباط با موضوع فلسطین کاملاً روشن است. راهبرد مقاومت، مسئولیت اصلی و خط مقدم جبهه را برعهده فلسطینیها قرار داده است. ایران نیز در این میان ایده میدهد، کمک و راهنمایی میکند اما همه اینها در حد وسع خود انجام میشود. نیروهای زنده در منطقه نیز به سهم خود میکوشند تا فضایی برای تنفس فلسطینیها ایجاد کنند. مقاومت فرسایشی و درازمدت در نهایت در یک لحظه مناسب با هماهنگی درون و بیرون به نتیجه خواهد رسید. آیا کسی پیش از ۱۳۵۶ و انقلاب اسلامی تصور میکرد انقلابی با چنین ابعاد عظیم و رهبری بینظیر در تاریخ ملتهای جهان رخ دهد؟ آمریکاییها که خود را مسلط بر منطقه میدانستند و ایران را «جزیره ثبات» مینامیدند، آیا میتوانستند پیشبینی کنند در بهمن ۵۷ چنین تحولی رخ دهد؟ امروز نیز وقتی به وضعیت منطقه نگاه میکنیم، میبینیم اسرائیل اقداماتی انجام داده است ازجمله شهادت سید، صفیالدین و بسیاری دیگر با پیجوها. اما در نهایت چه اتفاقی افتاد؟ پس از دو ماه اسرائیل مجبور شد آتشبس را در لبنان بپذیرد و بسیاری از ادعاهای خود را کنار بگذارد. این به معنای پایان بازی اسرائیل نیست اما نشاندهنده ضعف و محدودیت آن در برابر مقاومت است.
این مسئله تداوم دارد. اسرائیل تسلیم نشده است و همچنان به بازی خود ادامه میدهد. نتانیاهو اعلام کرده است جنگ ادامه دارد، اما جنگ به معنای واقعی کلمه نه صرفاً نبرد نظامی. ما در میانه یک مسئله پیچیده و در حال تسلیم شدن قرار داریم. اگر به درک درستی از این مسئله برسیم، درمییابیم با یک مشکله چندلایه و پیچیده به نام صهیونیسم و اسرائیل مواجهیم. این مسئله اصلاً ساده نیست؛ بسیار تودرتو و چندلایه است. اما پیچیدگی این پدیده نباید به این معنا تعبیر شود که تسلیم شویم و بگوییم: «بسیار خوب، تمام شد.» تسلیم شدن به معنای صدور حکم مرگ خودمان است. هیچ راهی برای تسلیم وجود ندارد. راهبرد ما باید مبتنی بر عقلانیت، تدبیر، درک صحیح از گذشته، شناخت روندهای جاری و اقدام برنامهریزیشده برای آینده باشد. پیروزی در نهایت متعلق به ملتهای منطقه است. پدیده صهیونیسم و اسرائیل یک موجودیت جعلی و ساختگی است که با وجود همه لایههای پیچیده و پشتیبانیهای جهانی، سرنوشتی جز فرسایش درونی و فروپاشی بیرونی ندارد. این سرنوشت محتوم و قطعی است اما زمان وقوع آن مشخص نیست. ما نمیتوانیم زمان دقیقی تعیین کنیم اما همچنان باید با تحلیل عقلانی و اقدامات زمانمند به این مسئله بپردازیم.
علاوه بر تحلیل عقلانی، برکت الهی نیز نقش خود را دارد. ممکن است بازه زمانی کوتاهتر از آنچه تصور میکنیم باشد و اتفاقاتی رخ دهد که فراتر از تحلیلهای کنونی ماست. با این حال باور دارم اگر ملتهای منطقه و ملت فلسطین همچنان ایستادگی کنند، حتی با وجود کشتارها و شهادتها راهی جز پایان برای این موجودیت تحمیلی وجود ندارد. البته این مسیر شروطی دارد. نخستین شرط این است که راه را گم نکنیم و دچار خطای ادراکی نشویم. همچنین نباید اجازه دهیم دشمن از خطاهای ادراکی ما بهرهبرداری کند زیرا این خطاها ممکن است دشمن را سرمست سازد و به اشتباه تصور کند دست بالا را دارد. باید از افراط و تفریط بپرهیزیم و با عقلانیت، تدبیر و راهبرد مقاومت به مسیر ادامه دهیم. انشاءالله با این رویکرد، پایان این مسئله تحمیلی را شاهد خواهیم بود.
منبع