به گزارش خبرنگار ایکنا، حجتالاسلام و المسلمین محمدحسن زمانی مشاور مدیر حوزههای علمیه و دستیار ویژه در امور مذاهب اسلامی، امروز یکشنبه 19 اسفندماه در دومین روز از سلسله نشستهای مدرسه حکمرانی اسلامی که در پژوهشکده فرهنگ و معارف قرآن کریم برگزار شد، به ارائه موضوع «مقایسه نظامهای حکمرانی جهان معاصر با نظام ولایت فقيه» پرداخت که مشروح آن را در ادامه میخوانیم؛
نظام ولایت فقیه پیشرفتهترین مدل حکمرانی در جهان معاصر است
امروزه بیش از ۲۰۰ کشور در جهان وجود دارد که هر یک از آنها مدل حکمرانی خاصی دارند. کمتر میتوان دو کشوری پیدا کرد که نظام حکمرانیشان کاملاً مشابه باشد و به همین ترتیب، هر کشور معتقد است که بهترین سیستم حکومتی را دارا است و ما نیز بهطور طبیعی چنین ادعایی داریم و باور داریم که نظام ولایت فقیه پیشرفتهترین مدل حکمرانی در جهان معاصر است که این موضوع را با پایههای علمی و بررسیهای میدانی مورد کاوش قرار میدهیم.
در این نشست، میخواهیم نگاهی جامع به این مقوله داشته باشیم. بیش از ۳۰ کشور جهان اعم از غربی، شرقی، اسلامی و غیر اسلامی بررسی شدهاند و با نظامهای حکومتی آنها مقایسههایی صورت گرفته است که برآیند این مطالعات و مشاهدات، در این جلسه ارائه خواهد شد.
اگر بخواهیم تمام نظامهای حکومتی دنیا را بررسی کنیم، آنها را میتوان در پنج دسته اصلی طبقهبندی کرد:
1. حکومت یک فرد بر مردم بدون دخالت خدا یا دین و بدون نقش مردم.
2. حکومت یک طبقه یا گروه خاص بر مردم باز هم بدون دخالت خدا، دین یا مشارکت مردم.
3. حکومت مردم بر مردم اما بدون حضور خدا یا دین در حاکمیت.
4. حکومت مدعیان دیانت بر مردم اما بدون حضور واقعی خدا، دین یا حتی دخالت مستقیم مردم.
5. حکومتی که ۱۰۰ درصد بر اساس خداوند و دین بوده و همراه با نقشآفرینی مستقیم مردم اداره میشود.
نوع اول، یعنی حکومت یک فرد بر مردم، رایجترین و همچنین بدترین نوع نظام حکمرانی در تاریخ بشر است. اصطلاحاتی همچون پادشاهی مطلقه، سلطنت، استبداد، دیکتاتوری، امپراتوری و عناوین مشابه برای این نوع حکمرانی در نقاط مختلف جهان به کار رفته است.
ویژگی بارز این مدل این است که شخص حاکم اساساً همهکاره است و نه خداوند نقش دارد و نه مردم. این مدل بهرغم ماهیت استبدادی و سرکوبگرانهاش، متأسفانه بیشترین فراوانی را در تاریخ نظامهای حکمرانی داشته است و تقریباً تمام ملتها در دورهای از تاریخ خود آن را تجربه کردهاند. در نمونههای تاریخی، به سراغ دو مثال برویم: یکی از مصر و دیگری از ایران. در مصر، فراعنه نماد برجستهای از این نوع حکمرانی هستند.
قرآن نیز بارها به فرعونیان اشاره کرده و آنها را مصداق بارز ظلم و استبداد معرفی نموده است. به عنوان مثال، فرعون معاصر حضرت موسی (ع)، رامسیس دوم از سلسله نوزدهم فراعنه بود که نمادی روشن از ظلم، فساد و خودبینی محسوب میشود.
یکی از آثار باقیمانده از دوران این فراعنه، اهرام مصر است که جزو عجایب هفتگانه جهان محسوب میشود. این اهرام که با استفاده از دو میلیون قطعه سنگ ایجاد شدهاند، نمادی از قدرتطلبی بیحدوحصر فرعون هستند. هر قطعه سنگ بیش از پنج تن وزن داشته و نیروی انسانی عظیمی از بردگان برای ساخت آنها زیر بار سنگین کشته شدهاند و نکته جالب اینجاست که هیچ ملاتی بین سنگها به کار نرفته است؛ بلکه سنگها طوری طراحی شدهاند که دقیقاً در جای درست به هم چفت شوند و ساختاری مقاوم ایجاد کنند.
ساخت این بنای عظیم تنها به دلیل یک خواسته فرعون صورت گرفت: او میخواست حتی پس از مرگش نیز در هرم باشکوهی دفن شود تا نمادی جاودانه از قدرت او باشد. هزینهای که برای تحقق این آرزو پرداخت شد، هزاران جان بیگناه بود؛ بردگانی که قربانی خواستههای دیکتاتورانه شدند.
ماجرای اشارهشده، نمونهای از قدرت الهی و عبرت تاریخی است. اینکه هوای نفس و خودپسندی یک فرد چگونه میتواند جان هزاران نفر را به خطر بیندازد، تنها یکی از درسهایی است که تاریخ از آن آکنده است. در این داستان، فرعون در اوج قدرت، به دلیل گردنکشی در برابر خداوند، سرنوشتی تلخ پیدا کرد.
زمانی که در لحظات آخر زندگی از خداوند طلب بازگشت کرد، دیگر فرصتی برای توبه باقی نمانده بود و فقط بدنش، برای عبرت آیندگان محفوظ ماند. این اقدام الهی در قرآن منعکس شده که بهطور خاص درباره فرعون آمده «الیوم ننجیک ببدنک لتکون لمن خلفک» (امروز بدنت را نجات میدهیم تا برای آیندگان عبرتی باشی).
این موضوع با تحقیقات علمی نیز تأیید شده است؛ مثلاً جنازه فرعون که قرنها بعد یافت شد، شگفتی دانشمندان را برانگیخت. دکتر موریس بوکای، که جزء تیم تحقیقاتی بود، پس از مشاهده شواهد و تطابق آن با قرآن، به اسلام گروید و بعدها نقش مهمی در گسترش علم اسلامشناسی ایفا کرد. این واقعه نشان از هماهنگی علمی و اعجاز قرآن دارد.
اما اگر نگاه عمیقتری به تاریخ داشته باشیم، درمییابیم که داستان فرعون تنها نمونهای نمادین از این مسئله است. در تاریخ ایران هم موارد متعددی دیده میشود که اقتدار و حکومت برخی شاهان ویژگیهای مشابهی داشته است. بهعنوان مثال، رضا شاه پهلوی بهعنوان یکی از شاهان مقتدر ایران شناخته میشد. قدرت او در داخل مرزهای کشور نمود داشت و حتی قدمهایی را برای اصلاحات برداشت. اما همین اقتدار در برابر قدرتهای خارجی جایی نداشت و بهوضوح ضعف او را نمایان میکرد. فشارهای سیاسی آن دوران باعث شد رضا شاه مجبور شود طبق دستور یکی از سفیران انگلیسی کشور را ترک کند؛ امری که ذلت او را بازتاب میدهد.
موضع گیری سیاستهای جمهوری اسلامی عزتمندانهتر از دیگر قدرتها است
این رفتارها را اگر با سیاستهای امروز جمهوری اسلامی ایران مقایسه کنیم، شاهد تفاوتهای آشکاری در موضعگیری عزتمندانه در برابر قدرتهای جهانی هستیم. چنین مقابلههایی نشاندهنده تغییر دیدگاه و رویکرد حاکمان کشور در دورههای مختلف تاریخی است.
سرگذشت رضا شاه هم نکات قابل تأملی دارد. بعد از تبعید به جزیره موریس در شرایط سختی به سر برد و حتی نیازهای اولیه او بهراحتی برآورده نمیشد. تنهایی و انزوای او در اواخر عمر، تصویری از مظلومیت و فروپاشی یک حاکم مقتدر پیشین را به نمایش میگذارد.
این مثالها از تاریخ ما و جهان، نشان میدهد که اقتدار واقعی در پایداری ارزشها و ایستادگی در برابر ظلم شکل میگیرد. قدرتی که در خدمت مردم باشد، از جنس عزت است؛ اما قدرت همراه با زورگویی، در نهایت به سقوط و فراموشی میانجامد.
سرگذشت شاهان ایران، بهویژه دوران پهلوی، نمونهای از تحولات تاریخی پرحادثه است که تأثیرات ماندگاری در جامعه بر جای گذاشته است.
رضا شاه که زمانی او را پایهگذار ایران مدرن مینامیدند، در نهایت با ذلتی غمانگیز چشم از جهان فروبست. جنازه او پس از مرگ به ایران بازگردانده نشد و برای مدتی در مصر نگهداری گردید. تلاشها برای بازگرداندن پیکر او نیز با پذیرش عمومی روبهرو نشد و سرانجام به مکانی دیگر منتقل شد. بعدها همان آرامگاه در ایران تخریب شد و نمادی از تغییرات گسترده در فضای سیاسی کشور شد.
پس از رضاشاه، محمدرضا شاه به قدرت رسید، اما جوانی و کمتجربگی او در مدیریت کشور از همان ابتدا هویدا بود. او که به تازگی تحصیل خود را به پایان رسانده بود، باید کشوری را اداره میکرد که نیازمند تصمیمات سازنده و دوراندیشانه بود. سیاستهای پهلوی دوم، با وجود برخی دستاوردها، اغلب با فساد ساختاری و سوء مدیریت همراه بود. آمارهایی که بعدها فاش شد، بیانگر حجم عظیم ثروتهایی بود که خارج از کشور سرمایهگذاری شده یا از منابع ملی تصاحب شده بود. اسناد مرتبط با جواهرات ملی و داراییهای شخصی شاه و خانوادهاش نیز روایتگر بخش دیگری از این ماجراست.
انقلاب اسلامی و رهبران آن، الگویی متفاوت از حکمرانی را ارائه دادند
در مقابل، انقلاب اسلامی و رهبران آن، الگویی متفاوت از حکمرانی را ارائه دادند. امام خمینی، بنیانگذار انقلاب اسلامی، مکرراً تأکید داشت که هیچ دارایی شخصی از بیتالمال ندارد و تنها داراییهای او محدود به ارث خانوادگی بوده است.
این سادهزیستی و پرهیز از استفاده شخصی از منابع دولتی در سبک زندگی رهبر بعدی انقلاب نیز ادامه پیدا کرد. وی حتی فرزندان خود را از استفاده از امتیازات حکومتی منع کرده و آنان را ملزم به زندگی ساده و دور از تجملات ساخت.
این تفاوتهای آشکار میان دو دوران تاریخی ایران میتواند زمینهای برای مقایسه و تأمل باشد. دیدن مراحل مختلف تاریخ، شکنجهها و فسادهای دوران پیشین و همچنین مجاهدتها و ارزشهای انقلابی حال حاضر، میتواند نسل جوان را نسبت به اهمیت مسئولیتپذیری در حکومت آگاهتر کند. پیشنهاد میشود بازدیدهایی مانند موزه عبرت و مستندسازی دوران پهلوی تا وضعیت کنونی ادامه داشته باشد تا نهتنها خاطرات تلخ گذشته مرور شود، بلکه چراغ راهی برای آینده نیز روشن گردد.
این تقابل میان دو مدل حکمرانی ـ دیکتاتوری پهلوی و رهبری انقلاب اسلامی ـ نقطه تأملی بر سیر تکامل تاریخی ایران است؛ مدلی که هرچند نقدهای خاص خود را دارد، توانسته است الگویی مشخص برای اصول عدالتمحور و سادهزیستی ارائه دهد.
مدل پادشاهی و حکمرانی در طول تاریخ تغییرات گستردهای تجربه کرده است، به طوری که امروزه تنها در کمتر از 10 کشور دنیا نظام پادشاهی به شکلی باقی مانده است. این کشورها شامل عربستان سعودی، مراکش، عمان، انگلستان، سوئد، نروژ، مالزی و چند کشور دیگر هستند. البته نوع و نقش پادشاهی در این کشورها یکسان نیست و میتوان آن را به سه مدل اصلی تقسیمبندی کرد:
1. پادشاهی تشریفاتی: در این مدل، پادشاه نقش سیاسی ندارد و فقط جنبه تشریفاتی دارد. نمونه بارز این مدل انگلستان است که در آن نخستوزیر مسئولیت اجرایی کشور را بر عهده دارد و پادشاه صرفاً نمادی از اتحاد ملی است.
2. پادشاهی نیمهفعال: در این ساختار، پادشاه نقشی محدود اما مؤثر در سیاست و حکمرانی ایفا میکند.
3. پادشاهی مطلق: در این مدل، پادشاه قدرت کامل و مطلقی در امور کشوری دارد، مانند عربستان سعودی. در این کشور، قدرت پادشاه نه تنها در سیاست بلکه در تمام جنبههای زندگی اجتماعی نیز تأثیرگذار است. برای مثال در دوران کنونی، ملک سلمان به عنوان پادشاه عربستان حضور دارد، اما بخش اعظم اداره امور به ولیعهد او، محمد بن سلمان، سپرده شده است. این نوع حکمرانی با سرکوب سختگیرانه هرگونه انتقاد، حتی از جانب اعضای خانواده سلطنتی همراه است.
تاریخچه عربستان نشاندهنده تداوم سنت استبدادی از زمان ملک عبدالعزیز است که با غلبه بر اشراف حجاز قدرت را به دست گرفت. خاندان سلطنتی پس از او نیز به همین شیوه ادامه دادهاند. در این بین، خشونت نسبت به مخالفان سیاسی و حتی محدودیت شدید برای فعالیتهای مذهبی دیگر مذاهب اسلامی مثالزدنی است. مثلاً مذاهب شافعی و حنفی در عربستان به طور کامل تحت محدودیتهای شدیدی قرار دارند و ایجاد هرگونه حوزه یا تجمع علمی برای آنها جرم تلقی میشود.
اما جدا از مدلهای پادشاهی، نوعهای دیگری از حکمرانی نیز وجود دارند که قابل توجهاند:
«حکومت مطلق حزبی»؛ نمونهای از دوره شوروی کمونیستی که حزب کمونیست تمامی اقتدار را در دست داشت و مردمی که مخالف بودند شدیداً سرکوب میشدند.
«دموکراسی یا حکومت مردم بر مردم»: برخلاف مدلهای پیشین، دموکراسی به مردم امکان میدهد که سرنوشت خود را تعیین کنند و قوانین را با توجه به خواستههای عمومی تصویب کنند. این مدل که اساساً بر پایه حق حاکمیت مردم پایهگذاری شده، امروزه در بسیاری از کشورهای جهان رایج است.
هر یک از این مدلها ویژگیها، نقاط قوت و ضعف خاص خود را دارند که باید در تحلیلهای تطبیقی با یکدیگر مقایسه شوند. این مقایسهها میتواند راه را برای بررسی عمیقتر ساختارهای حکمرانی مختلف جهان باز کند.
این مدل سومی که از آن صحبت میکنیم، دو ویژگی برجسته دارد: یکی اینکه جذابترین و محبوبترین مدل حکومتی در میان پنج نوع مدل حکومتی است و دیگر اینکه بهعنوان فراوانترین نوع حکومت در جهان معاصر شناخته شده است. نه تنها کشورهای مسلمان بلکه کشورهای غیر مسلمان نیز به این مدل گرایش یافتهاند. طبق آمار، حدود ۹۰ تا ۹۵ درصد کشورهای جهان این مدل حکومتی را پذیرفتهاند، از جمهوریهای عربی مانند لبنان گرفته تا کشورهای غربی. حتی در کشورهایی که نظام حکومتیشان متفاوت است، بسیاری از روشنفکران، تحصیلکردگان و نسل جوان تمایل به این مدل دارند. در ایران اسلامی نیز بخشی از نسل جوان و دانشگاهیان بهوضوح دموکراسی را بر سایر مدلها ترجیح میدهند.
اما بررسی این مدل از دید ما نکات دقیقتری دارد. بهعنوان نمونه، دموکراسی غربی را با سه ویژگی تعریف میکنیم: کفر، فسق و ظلم. این نتیجهگیری بر مبنای دو دلیل ارائه میشود: یکی عقلی و دیگری نقلی و قرآنی. دلیل عقلی در این است که ما معتقدیم حق قانونگذاری تنها مختص خداوند است و بس. براساس اصل توحید، اعتقاد بر یکتایی خدا در تمامی ساحتها وجود دارد: از توحید در خالقیت، ربوبیت، مالکیت گرفته تا حاکمیت و عبادت. اگر حکمرانی به شخص یا نهادی غیر از خدا سپرده شود، این از نظر ما کفر محسوب میشود.
برای روشنتر شدن موضوع، بیایید به بحث توحید در حاکمیت بپردازیم. وقتی میگوییم «حکم منحصر به خداست»، بر این باور تأکید داریم که تنها خالق واقعی عالم حق تصمیمگیری و تشریع قوانین را دارد. مشرکان قریش اگر چه توحید در خالقیت را باور داشتند، اما در جنبههای دیگر این مفهوم اشتباه میکردند و نتیجه آن شرک و انحراف بود.
در نهایت باید توجه داشت که حتی اگر اکثریت مردم در جهان مدل سوم را پذیرفته باشند، از نگاه ما این امر به تنهایی نمیتواند معیار حقانیت آن باشد. بهویژه اگر اصول توحید را نادیده بگیرد یا برخلاف آموزههای الهی عمل کند. بنابراین، آنچه مهمتر از پذیرش عمومی است، پایبندی به احکام الهی و رعایت چارچوبهای دینی در نظام حکومتی است.
منظور از کفر در این بحث، شناسایی و تحلیل جنبههای مختلف اعتقادی و عملی است که موجب انحراف از مسیر توحید میشود. در اشاره به آیه «لقد کفر الذین قالوا إن الله ثالث ثلاثة»، میبینیم که موضوع مرتبط به کفر در عبادت است، نه خالقیت. افرادی که به تثلیث اعتقاد دارند، در اصل خداوند را خالق میدانند، اما در مقام عبادت دچار انحراف شدهاند. قرآن نیز با پرسشی از حضرت عیسی(ع) میفرماید: «انت قلت للناس اتخذنی و امی الهین من دون الله»، یعنی این کفر مربوط به پرستش و عبادت نادرست است، نه به نفی خالقیت خداوند.
یکی از ابعاد توحید همان توحید در حاکمیت است
حال اگر به نتیجهگیری از توحید بپردازیم، یکی از ابعاد توحید همان توحید در حاکمیت است. حق تشریع و قانونگذاری مختص خداوند است و هرگونه انکاری در این زمینه نیز نوعی کفر محسوب میشود. مفهوم کفر در حاکمیت به این معناست که جایگاه خدایی قانونگذاری نادیده گرفته شود و انسان به جای خداوند در کرسی قانونگذاری بنشیند. این دیدگاه هم از منظر عقلانی قابل دفاع است و هم آیات صریح قرآنی آن را تأیید میکند. برای مثال، آیه «و من لم یحکم بما أنزل الله فأولئک هم الکافرون» تأکید دارد که پذیرش قانونگذاری غیر خداوند به معنای کفر است.
اگر دموکراسی غربی را بررسی کنیم، مشاهده میکنیم اولین پیامد آن از دیدگاه توحیدی، نوعی کفر است. چراکه حق قانونگذاری را به مردم داده و جایگاه الهی را از این موضوع کنار زده است. علاوه بر این، آثار دیگری نیز پدید میآید. مثلاً فسق؛ بدین معنا که قوانینی ممکن است تصویب شوند که بر اساس امیال انسانی بوده و برخلاف آموزههای الهی باشند. برای نمونه، در بسیاری از جوامع دموکراتیک، مسائلی چون تولید شراب، فروش آزاد آن یا بیحجابی نه تنها مجاز بلکه رایج شدهاند. بیحجابی حتی در مقاطعی به عنوان امری اجباری درآمده است، همانطور که در برخی کشورها مانند ایران در دوران پهلوی اجرا شد.
بنابراین، پیامدهای دموکراسی غربی از منظر اعتقادی میتواند بسیار چالشبرانگیز باشد و نیازمند بازنگری عمیق بر اساس اصول توحیدی است.
اکبر پوست چیان
انتهای پیام
منبع