به گزارش خبرنگار فرهنگ دفاعپرس، دوازدهمین قسمت برنامه «جبهه» به موضوع آزادگان اختصاص داشت و به روایت صبر و استقامت آزادگان پرداخته شد؛ رزمندگانی که پس از اسارت در بند دشمن، با تحمل سختترین شکنجهها، عزت و غیرت ایرانی را حفظ کردند و پس از سالها به میهن بازگشتند.
روایتهای همبند شهید یحیی سنوار
در بخش اول این برنامه، تیسیر سلیمان، همبند شهید یحیی سنوار مهمان برنامه بود. او در این بخش گفت: «در زمان اشغال باید بهترین کار را انجام دهید و آن دفاع از کشور، دین و خانواده است. من در شهر بیتالمقدس و در بخش قدیمی بدنیا آمدم و بزرگ شدم. در آن سالها اشغالگری را دیدم، زمانی که ما به مدرسه، مسجد یا کلیسا میرفتیم به ما حمله میکردند، زندگی در این شرایط باعث شد صحنه را به خوبی درک کنیم و یاد گرفتیم باید در برابر اشغالگری مقاومت کنیم. در مدارس خارجی در فلسطین تحصیل کردم و روزنامهنگاری خواندم. در این دوران بخشی از جنبش مقاومت اسلامی در برابر اشغالگری اسرائیل، جنبش حماس شکل گرفت. در آن دوران سخت، هر روز بازداشت رهبران و تعطیل شدن نهادها را داشتیم که بسیار دشوار بود.»
سلیمان ادامه داد: «تا روز طوفانالاقصی رسید که نه تنها عملیات ضداشغالگری بود بلکه آغازی برای آزادسازی در برابر اشغالگری بود. در گردانها هدف اول ما مقاومت و اخراج اشغالگران از فلسطین بود. ما گردانهای ویژه، سربازان اسرائیلی را که سلاح حمل میکردند، اسیر میکردیم. افتخار نظامی این بود که سربازان دشمن را با سلاح اسیر کنیم. یحیی سنوار را پیش از زندان میشناختم. او رییس دستگاه حماس و این عملیات مهم بود. او وقتی با دوربین صحبت میکرد به نظر میرسید خشن است، اما در باطن بسیار مهربان بود. استاد و معلی فداکار بود. اگر در مقابل کتابی قرار میگرفت حتما آن را به پایان میرساند. او دارای دو مدرک زبان عربی و علوم سیاسی از دانشگاه اسرائیل بود. او در زندان به ما میآموخت امنیت و عملیات نظامی یعنی چه. او ایمانی بسیار قوی داشت؛ به پانصد سال زندان محکوم بود ولی تلاش کرد از زندان فرارکرد. او میگفت برای مقاومت چند مسئله را باید در نظر داشته باشید؛ تعداد مبارزان بالا و امنیت و اطلاعات خوبی داشته باشیم. معتقد بود هدف انحرافناپذیر است و این چیزی است که در طوفانالاقصی رخ داد.»
او در ادامه گفت: «صدها فلسطینی در زندانهای اسرائیل بودند که برخی بیش از ۳۰ یا ۴۰ سال بود که آنجا بودند. اما اکنون به لطف مقاومت و هفتم اکتبر همه اینها آزاد شدهاند. با این حال هنوز هزاران نفر دیگر در زندان هستند که به امید خدا آزاد خواهند شد. زندانهای رژیم اشغالگر تلاش میکند اعتقادات به مقاومت را در زندانی از بین ببرد، برای همین بشدت شکنجه میکردند. در زندان مرا به هزار سال زندان انفرادی محکوم کرده بودند. زندانهایی که در آن رنج واقعی را توسط رژیم اشغالگر میبینید.
یحیی سنوار در زندان کتابی نشوت
دلبریان، یکی از میزبانان برنامه «جبهه» گفت: «شبیه این شرایط سخت را اسیران ما در جنگ دفاع مقدس نیز داشتند. بعثیها به اسیران ما میگفتند ما شما را بیمارستان نمیبریم؛ شما را فقط به قبرستان میبریم. جانبازان و اسرایی بودند که نقص عضو بودند و هیچ بیمارستانی نرفتند. آنها شکنجه میشدند، زخمهایشان عفونت میکرد و بسیاری از آنها بخاطر همین فوت میشدند. بسیاری از آنها که آزاد شدند از ناراحتی دستگاه گوارش فوت کردند. آنها را در تشنگی شدید به اردوگاه میآوردند و مامور بعثی برایشان آب میآورد، اما آب را جلوی آنها روی زمین میریخت. با این حال اسیران ما نیز مانند شما مقاومت کردند.»
ماجرای اسیری که از شکنجهگران خود انتقام نگرفت
مهمان بخش دوم این برنامه، احمد چلداوی، رئیس دانشگاه شاهد تهران بود. او در این بخش از صبر و مقاومت اسیران ایرانی در زندانهای عراق گفت. او برای اولین بار ناگفتههای خود را از دوران اسارت از طریق این برنامه روایت کرد.
چلداوی در ابتدا گفت: «ما وارد جبههها نشدیم جبههها به سراغ ما آمدند. در اهواز درس میخواندیم که بمباران شروع شد و جنگ وارد زندگی ما شد. چهارم دی ۱۳۶۵ اسیر شدم و سال ۱۳۶۹ آزاد شدیم؛ بعد از ما فقط شهید لشکری بود که آزاد شد و طولانیترین اسارت به اسم ایشان ثبت شد.»
وی ادامه داد: «سال سوم دانشگاه علم و صنعت بودم و در رشته مهندسی برق تحصیل میکردم که خبری آمد که عملیاتی در جنوب کشور که بعدها فهمیدیم عملیات کربلای ۴ بود، قرار است انجام شود. ما هم راهی شدیم. روبروی جزیره مینو، در گردان کربلا و لشکر ۷ ولیعصر به جزیره سهیل رسیدیم و با دشمن درگیر شدیم. در سنگر احساس کردم صدای زنگ بزرگی در وجودم پیچید و احساس کردم دیگر توان ایستادن ندارم. مهمات زیر پایم را کنار زدم و افتادم. دیدم بچهها گریه میکردند و متوجه شدم تیر خوردم. به آنها گفتم نگران من نباشید شما بروید، من حالم خوب است. به هوش که آمدم نمیدانم چقدر گذشته بود. خونریزی شدیدی کرده بودم و خون زیر بدنم تبدیل به گل شده بود و من به زمین چسبیده و خشک شده بودم. دشمن که بالای سرم رسید مرا از گل کند به طوری که جای بدن من در گل مانده بود. مرا در کامیونی انداختند به بیمارستان زبیر اطراف بصره بردند. دو ماه رسیدگی ناقص روی من انجام شد و چندین بار تا مرحله شهادت رفتم. مراحل درمان هنوز کامل نشده بود که مرا به اردوگاه تکریت ۱۱ بردند. دشمن آنجا صراحتا میگفت ما میتوانیم تا ۵ درصد شما را بکشیم.»
چلداوی در ادامه گفت: «تا روز آخر اسارت نیز صلیبسرخ ما را ندید. خانوادهها بیخبر بودند. حتی برای من سالگرد گرفته بودند. در این اردوگاه هر روز برنامه شکنجه بود. خود را به مریضی زدم و به درمانگاه رفتم؛ در آنجا با برخی از دوستانم نقشه فرار کشیدیم. تمارض را ادامه دادیم و ما را به بیمارستان دیگری منتقل کردند که بعدا فهمیدیم خود آن بیمارستان در مرکز اردوگاه بزرگتری است. به هر سختی بود لباسها را عوض کردیم از بیمارستان بیرون زدیم. از چند ردیف سیم خاردار عبور کردیم. در یک جوب در یک نخلستانی گودال درست کردیم و روی خود خاک ریختیم تا شناسایی نشویم؛ و تنها با یک نی نفس میکشیدیم. ما را پیدا کردند و به اردوگاه ۱۱ بردند و به ما گفتند حکمتان اعدام است. ما را به ستون بستند، روبرویمان ایستادند تا اینکه یکی داد زد اعدام نکنید؛ اینها مشمول عفو سیدالرئیس شدند. ما را به دادگاهی بردند که بعثیها را در آنجا محاکمه میکردند. همه متهمانی که آنجا بودند جزو نگهبانانی بودند که ما را در زندان بشدت شکنجه کرده بودند. وکیل آنها میگفت آنها را ببخشید، جزو خانواده شهدای عراقی هستند. قاضی به من گفت کدام یک از آنها به تو کمکت کرد فرار کنی؟ میتوانستم بگویم همه اینها و بعد همه آنها اعدام میشدند. اما لحظهای تردید نکردم گفتم هیچ کدام با ما همکاری نکردند. قاضی حکم زندان برایشان صادر کرد.»
وی همچنین گفت: «سختترین لحظه اسارت روزی بود که اعلام کردند اتوبوسها به دنبال اسرا آمدهاند و آزاد میشوند. قرار بود همه آزاد شوند به جز ما چند نفری که از اردوگاه فرار کرده بودیم. همه بچهها رفتند و به ما باید جای بچهها را تمیز میکردیم. آخرین جمع اسرایی بودیم که آزاد شدند.»
انتهای پیام/ 121
منبع