تاریخ اسلام، عرصهای است که در آن روایتهای گوناگون و گاه متناقض از شخصیتها و وقایع، نقش مهمی در شکلدهی به باورها و تفکرات مختلف را بازی کرده است. از جمله شخصیتهایی که همواره محل نزاع و بحث میان مسلمانان بوده، معاویه بن ابیسفیان است. خوانشهای مختلف از شخصیت و عملکرد معاویه، از دیدگاه او بهعنوان یک سیاستمدار زیرک و صلحطلب تا نقدهای جدی بر نقش او در تحریف تاریخ و جعل احادیث، همگی نشان از پیچیدگی این شخصیت تاریخی دارند. در سالهای اخیر، بازنمایی این شخصیت در آثار نمایشی، مانند سریالهایی که به تصویرگری معاویه و امام علی (ع) پرداختهاند، موجی از انتقادات و بحثهای علمی و اجتماعی را برانگیخته است. این بازنماییها گاه با مستندات تاریخی فاصله داشته و شخصیتهایی همچون امام علی (ع) و یاران او را به شکلی غیرواقعی و جانبدارانه تصویر کردهاند.
حجتالاسلام والمسلمین محمد مسجدجامعی، پژوهشگر دینی و عضو هیئت علمی دانشکده روابط بینالملل وزارت خارجه در سلسله گفتوگوهایی با عنوان «معاویه آنگونه که بود» به بررسی دوگانگی نگاه به شخصیت معاویه میپردازد.
مشروح بخش سوم این گفتوگو که به همت پژوهشگران مؤسسه مطالعات راهبردی اسلام معاصر(مرام) و در آستانه شبهای مبارک قدر انجام و به صورت آنلاین پخش شده است را با هم میخوانیم. در این گفتوگو تلاش شده است با تحلیل مستندات تاریخی و ارائه دیدگاههای علمی، به بررسی چگونگی شکلگیری روایتها و تلقی تاریخی درباره معاویه و عوامل تأثیرگذار در بازتولید این تلقی پرداخته شود.
اشاره: در بخش اول که با عنوان «معاویه آنگونه که بود» دو روز گذشته از نظرتان گذشت، اشاره شد که در نگاه اهل سنت، صحابه به دلیل همراهی با پیامبر اسلام، قداست خاصی دارند و معاویه نیز از این قاعده مستثنی نیست. با این حال، بررسی تاریخی نشان میدهد که تلقی امروزی از معاویه در گذشته وجود نداشته و بیشتر تحت تأثیر تحولات تاریخی و سیاسی پس از قرن سوم هجری شکل گرفته است. بخش دوم نیز روز گذشته با عنوان «علل شکلگیری خوانش جدید از معاویه» تقدیم حضورتان شد. اکنون مشروح بخش سوم از این گفتوگوی موشکافانه تاریخی را با هم میخوانیم:
در بخشهای پیشین به بررسی علل شکلگیری خوانش جدید از شخصیت تاریخی معاویه و تأثیرات آن بر هویتسازی در جوامع اسلامی، بهویژه در منطقه شام، پرداخته شد. همچنین با استفاده از تحلیل تاریخی و جامعهشناختی، نقش مسیونرهای مسیحی در قرن نوزدهم و اوایل بیستم را در تغییر نگرش به تاریخ اسلام، بهویژه دوران بنیامیه را مورد بررسی قرار گرفت. این مسیونرها با تأسیس مدارس و دانشگاههایی در مناطق اسلامی، نسل جدیدی را با فرهنگ غربی و روشهای تحقیق تاریخی آشنا کردند.
این فرآیند، همراه با چالشهای ناشی از استعمار، باعث شد افراد به بازنگری در تاریخ و تمدن خود بپردازند و به دنبال بازسازی هویت فرهنگی و سیاسی خود باشند. در این میان، معاویه بهعنوان نمادی از قدرت و شکوه گذشته، مورد توجه قرار گرفت. این رویکرد نه تنها در میان اعراب شام، بلکه در سراسر جهان عربی گسترش یافت. سریالهای تلویزیونی مانند «معاویه» نیز بهعنوان بخشی از این پدیده، تلاش میکنند تصویری جدید از معاویه ارائه دهند که همخوان با نیازهای هویتی و سیاسی امروز باشد. این روند، ترکیبی از تأثیرات طبیعی بازنگری تاریخی و عوامل سیاسی – اجتماعی است.
پرسش _ لطفا در این بخش از گفتوگو بیشتر به این مطلب بپردازید که خوانشهایی که در میان اهل سنت از معاویه وجود داشته و دارد بیشتر متأثر از چه عواملی است؟
• خوانش اول یک خوانش دینی است و عمدتاً مبتنی بر روایات و مدحهایی است در مورد معاویه، بنیامیه و ابوسفیان است. این خوانش، چنانکه اشاره داشتیم، خوانشی دینی است، یعنی معاویه را با معیارهای دینی و با توجه به روایتی که نقل میکنند، بررسی میکند. کتابهایی که درباره فضایل معاویه نوشته شدهاند، که چند مورد به صورت مستقل در مورد او نوشته شده و کتابهای دیگری که نیز بخشی از آنها به فضایل معاویه پرداخته شده است، این کتابها عمدتاً، بلکه کلاً، شامل روایاتی از پیامبر (ص) یا نقلهایی از کسانی است که در صدر اسلام حضور داشتهاند. بنابراین، این یک خوانش دینی از معاویه است که جایگاه، اهمیت و موقعیت او را از این منظر بررسی میکند و عمدتا بدین دلیل که او از صحابه است.
آنچه به گذشته مربوط است و قبلاً نیز اشاره کردم، این است که عواطف و احساسات انسان در جذب و یا دفع افراد تأثیر زیادی دارد. در میان اهل سنت، عموماً -نه بهطور کامل- قدرت مطلوب است، در حالی که در میان ما چنین نیست. برای مثال، فرد تأثیرگذاری مانند شاه عباس در تاریخ ایران -و نه فقط تاریخ صفویه- با اقداماتی مانند ساخت ۹۹۹ کاروانسرا، توسعه شهر اصفهان و شهرهای دیگر، گسترش اقتصادی، تجاری، کشاورزی، صنعتی، تقسیم آب زایندهرود و سایر اقدامات مهم، شخصیتی استثنایی در تاریخ ایران محسوب میشود. با این حال، تلقی عمومی ایرانیان نسبت به او عموما انتقادی است و بخشهای منفی شخصیت او برجسته میشود. در مقابل، عثمانیها چنین رویکردی ندارند. در بین آنان، پادشاهانی مانند سلیم، سلیمان یا سلطان محمد فاتح، که مظهر قدرت عثمانیها بودند، مورد بیشترین تکریم و احترام هستند و اینکه بدانها افتخار میشود. علت این تفاوت، زمینههای فکری، ذهنی و عاطفی متفاوت در جوامع مختلف است.
در میان عموم اهل سنت، گرایشی طبیعی به قدرت وجود دارد. حتی میتوانم بگویم که این گرایش تا جایی است که جبرگرایی بسیاری از آنان نیز به دلیل این نگاه به قدرت، شکل گرفته است. آنها مایلاند خداوند را صرفاً قادر بدانند و تأکید آنها بیشتر بر قدرت خداوند است و نه صفات دیگر خداوند همچون عدالت و حکمت. از این رو، آنچه تو بهعنوان انسان انجام میدهی، به اختیار تو مربوط نمیشود، بلکه تحت سیطره قدرت خداوند قرار دارد.
این نگاه باعث شده که خود قدرت و اقتدار موضوعیت پیدا کند و کسانی که مظهر قدرت هستند، محبوب باشند. به هر حال، این نگرش یا از منابع دینی آن گونه که آنان تفسیر میکنند، ناشی میشود یا تحت تأثیر فضای دینی قرار دارد. این وضعیت در گذشته به این شکل بوده است.
بخش دیگری که تأثیرگذار بوده، فضای شام و اندلس است که فضایی معاویه دوست و اموی دوست است. نویسندگانی که در اندلس بودند، بعدها در مناطق دیگر نیز تأثیرگذار شدند همچون ابوبکر بن عربی و یا ابن حزم و امثال آنها. اما در دوران جدید، نگاه به معاویه اساساً دینی نیست. چنانکه برخی از کسانی که به او گرایش دارند، مسلمان نیستند و تعداد قابل توجهی از آنان مسیحیاند. البته نباید در این موضوع اغراق کرد؛ زیرا این مربوط به دورهای خاص است. امروزه، معاویه دیگر آن اهمیتی را که در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم داشت، تقریبا ندارد ولی با این حال، تصوراتی که توضیح دادم، هنوز هم وجود دارند. امروزه، این تلقی جدید به نیاز افراد برای ساختن هویتشان مرتبط است؛ خواه بهعنوان شخص، خواه بهعنوان ملت یا قوم عربی.
بنابراین، دو موضوع وجود دارد: عدهای همچنان معاویه را در چارچوب کلاسیک و دینی میبینند، بهویژه افراد متدین. از سوی دیگر، قومیت گرایان و برخی از روشنفکران مسلمان، معاویه را هم از منظر کلاسیک -بهعنوان یک شخصیت دینی- و هم از منظر جدید میبینند و از این دو زاویه به او میپردازند. این نکات باید مورد توجه قرار گیرند. در مورد شام، که قبلاً نیز اشاره کردم، این تأثیر همچنان باقی است. همچنین اندلس نقشی مهم در این نگرش داشته است. بههرحال تاریخ و فرهنگ منطقه شام با خاندان اموی درآمیخته شده است.
پرسش _ اگر موافق باشید رابطه معاویه و شام را از این زاویه بررسی کنیم که معاویه در شام چه کرد؟ یعنی چه اقداماتی انجام داد که باعث شد پیوندی هزارساله بین او و شام شکل بگیرد؟ بهگونهای که این ارتباط همچنان قابل مشاهده است و جداییناپذیر به نظر میرسد. لطفاً این مسئله را بیشتر توضیح دهید.
• شام بعد از جنگ یرموک در سال ۱۵ هجری از امپراتوری روم جدا شد و به قلمرو مسلمانان پیوست. البته پیش از این نیز برخوردهایی نظامی با رومیها، وجود داشت؛ در زمان پیامبر اکرم (ص) جنگ موته و جنگ تبوک رخ داد و در دوران ابوبکر نیز نبردهایی با رومیها صورت گرفت. اما بهطور نهایی، جنگ یرموک مسئله را فیصله داد، کموبیش مشابه آنچه در قادسیه رخ داد، اگر بخواهیم مقایسه کنیم. به هر حال، پس از جنگ یرموک، شام برای همیشه از سلطه روم خارج شد و تحت کنترل مسلمانان درآمد.
در دوران بعدی، قسمت آناتولی (که امروز ترکیه محسوب میشود) تا زمان عثمانیها چندین بار دستبهدست شد. منطقه شام، پس از جنگ یرموک برای همیشه به دست مسلمانان افتاد. در جنگ یرموک، خود ابوسفیان نیز حضور داشت و معروف است که در این نبرد به یک چشمش تیر خورد. معاویه نیز در این جنگ حضور داشت و برخی تواریخ نقل کردهاند که هند، مادر معاویه، نیز در آنجا حضور داشته است. همچنین برخی شخصیتهای قریشی غیر از بنیامیه نیز در این نبرد مشارکت داشتند که از مهمترینشان عکرمه فرزند ابوجهل است که در این جنگ کشته شد. چنانکه فرمانده اصلی جنگ ابوعبیده جراح هم به دلیل ابتلا به طاعون درگذشت. پس از پایان جنگ، عمر، یزید ابن ابوسفیان را بهعنوان فرماندار دمشق منصوب کرد، اما یزید پس از مدتی به علت طاعون درگذشت. پس از او، معاویه بهعنوان فرماندار منصوب شد و سپس حوزهٔ فرماندهیاش را گسترش داد. یعنی شهرهایی مانند حمص و دیگر مناطق نیز به قلمرو او افزوده شدند.
در دوران عثمان، تقریباً تمام منطقهٔ شام تحت فرمان معاویه قرار گرفت و به بیشترین وسعت خود رسید. یکی از ویژگیهای عمر در سیاست داخلیاش این بود که فرمانداران و حاکمان محلی را بهسرعت تغییر میداد. اما از موارد استثنایی که عزل نشد، معاویه بود. یعنی معاویه از زمان انتصابش توسط عمر تا پایان خلافت او، همچنان در سمت خود باقی ماند. با رسیدن به دوران خلافت عثمان، به دلیل اینکه عثمان و معاویه هر دو از بنیامیه بودند، عثمان دست معاویه را بیش از پیش باز گذاشت. او حتی در مواردی که خود با مشکلاتی مواجه میشد، مانند ماجرای ابوذر و معترضان کوفی، افراد موردنظرش را به قلمرو معاویه تبعید میکرد. بدین ترتیب، طی دوازده سال خلافت عثمان، معاویه در شام قدرت را در دست داشت و بهعنوان حاکم این منطقه نقش مهمی ایفا کرد.
پرسش _ علت تداوم این روند چیست؟ آیا نکته خاصی در این خصوص وجود داشته که حتی بعد از تعویض خلیفه، استاندار باقی بماند؟
• نکته اصلی این است که چگونه این روند تا پایان دوران عمر حفظ میشود. موضوع مربوط به عثمان خیلی مهم نیست. واقعیت این است که معاویه بهطور دقیق اخلاق و خصوصیات عمر را میشناخت. در یکی از مناسبتها، حضرت علی (ع) در اواخر خلافت عثمان به او اعتراض میکند و میپرسد: «چرا اینگونه عمل میکنی؟» عثمان در پاسخ استناد میکند به کارهای عمر و میگوید: «عمر هم همین کارها را انجام میداد، ولی شما آن زمان اعتراض نمیکردید.» حضرت علی (ع) در جواب میفرمایند: «معاویه حتی از غلام عمر هم میترسید، ولی امروزه هرکاری انجام میدهد.» منظور این است که معاویه هوشی استثنایی داشت و عمر را از دوران کودکی میشناخت. او روابط درونی جامعه مدینه در آن زمان، حساسیتها و اخلاق خاصی که عمر داشت را به طور کامل درک میکرد، زیرا عمر فردی با اخلاق بسیار خاص بود. برای مثال، شخصی به نام جبلّه بن الایهم بود که اسلام آورد، اما به دلیل برخورد عمر با او به مسیحیت بازگشت. او عرب بود و یکی از فرماندهان جنگ یرموک از سوی رومیان شد. این نشان میدهد که اخلاق عمر دارای ویژگیهای منحصر به فردی بود. معاویه کاملاً او را میشناخت؛ و با همین شناخت، موقعیت خود را تا پایان دوران عمر، حفظ کرد.
اما در مورد عثمان؛ او اصولاً سیاستی فامیلمدارانه داشت. برای مثال، در بصره، ابوموسی اشعری از زمان عمر فرماندار بود. او پدرخانم عبدالله بن عمر بود و مردم هم از او راضی بودند. ولی در نیمه دوم خلافت، عثمان او را عزل کرد و به جایش عبدالله عامر را که پسر داییاش بود، منصوب کرد. این فرد جوان بود، حدود بیست سال یا حتی کمتر سن داشت. ابوموسی اعتراض کرد و پرسید: «چرا من را برداشتی؟» عثمان در پاسخ گفت: «رحم باید صله داشته باشد و من باید صله رحم کنم.» مضمون حرف او همین بود.
بهطور خلاصه، در نیمه دوم خلافت عثمان، تقریباً تمام حاکمان و فرمانداران از بنیامیه بودند. عثمان حتی فردی مثل عبدالله ابن ابیسرح را که برادر ناتنیاش بود و طرید پیامبر (ص)، حاکم مصر کرد. این در حالی است که نه ابوبکر و نه عمر حتی به او اجازه نمیدادند وارد مدینه شود. عثمان کارهای عجیب و غریبی انجام داد.
بنابراین، معاویه خود را تا پایان دوران عمر حفظ کرد و همه آنچه را باید رعایت شود، رعایت نمود. اما در دوره عثمان، به دلیل فامیلمدار بودن او، مبسوطالید شد بود و خیلی راحت تحرکاتی را انجام داد. نکته اصلی درباره معاویه این است که برعکس دیگر افراد بنیامیه که به مناطق مختلف میرفتند و به شهوترانی، شرب خمر و انحرافات روی میآوردند، اینگونه نبود. او وقت را تلف نمیکرد و دقیقاً متناسب با شرایط حرکت میکرد و زمینه را برای آینده خود آماده میساخت.
آن زمان، مسلمانان بسیار ساده و اولیه بودند. معاویه افراد نزدیک به خود، مشاورانش، پزشکش، حتی شاعرش و حتی همسرش را از مسیحیان انتخاب میکرد و سعی میکرد مسیحیان را به خود نزدیک کند. اکثر مردم شام، بهویژه در مناطق روستایی، تا پایان دوران معاویه و حتی تا پایان بنیامیه، مسیحی بودند. او به ایشان بسیار نزدیک میشد.
پرسش _ علت این کار چیست؟
• او میخواست بماند و قدرت مستقلی به دست آورد.
پرسش _ میتوان چنین گفت که این افراد به دلیل تحصیلات و دانشی که در حوزههای مختلف، از جمله حکمرانی و دیواننویسی داشتند، به آنها نزدیک شد و یا اینکه به دنبال تعقیب اهداف و مسائل دیگری بود؟
• هم این است و هم نکات دیگری هست. البته حرفی که الان میزنم شاید مناسب به نظر نرسد، اما حقیقت این است که معاویه با این گروه دردسر خاصی نداشت. در مورد روابط با مسلمانان، به دلیل تصورشان که «ما و شما شبیه هم هستیم» و اموری مانند امر به معروف و نهی از منکر و مانند اینها واقعاً دردسرهایی وجود داشت. اما نکتهای که اهمیت بیشتری دارد این است که معاویه برای خودش در منطقه شام، نیروی نظامی نیرومند و منظمی فراهم کرده بود. این نیروی نظامی، که در ادامه به تفصیل توضیح خواهم داد، تحت تعلیم نظام تربیتی بیزانسی قرار داشت و از نظر سازماندهی و کارایی به طور کامل به صورت یک نیروی نظامی کلاسیک عمل میکرد. لشکر علی بن ابیطالب(ع)، در مقابل، متشکل از مجموعهای از قبایل بود. تا زمانی که افرادی چون مالک، قیس بن سعد بن عباده و عمار حضور داشتند، این لشکر عملکردی هماهنگ و مؤثر داشت. اما پس از غیبت این شخصیتهای کلیدی، این ساختار به سرعت متلاشی شد. به عبارت دیگر، این لشکر نه از نوع لشکرهای کلاسیک و نه از نوع لشکرهای سازمانیافته بود. یک لشکر واقعی نبود. مجموعهای بود با گسلهای فراوان درونی.
پرسش _ با کوچکترین اتفاقی افراد به قبایل خود بازمیگشتند؟
• بله، دقیقاً این اتفاق میافتاد. در مورد معاویه، نکتهای که کمتر به آن توجه شده است این است که او برای خودش یک جایگاه ایدئولوژیکی مستحکمی ایجاد کرد. حتی فردی چون ابن ابیالدُّرداء — که در زمان عمر به عنوان معلم قرآن به شام آمد — نسبت به معاویه نوعی احترام و گرایش داشت علیرغم آنکه مسلمانان و قاریان قرآن عموما با حکام خود و حتی با امام علی(ع) مشکل داشتند.
بنابراین، معاویه هم با مسیحیان روابطی صمیمانه و هم با مسلمانان در چارچوبی که خودش مایل بود، روابط محترمانه برقرار کرده بود. پس اینطور نیست که تنها به دلیل داشتن نیروی نظامی قدرتمند به موفقیت رسیده باشد، بلکه یک پایگاه اعتقادی نیز برای خودش ساخته بود. پس از کشته شدن عثمان، در یک برآورد بیطرفانه، به وضوح مشهود است که در نهایت، قدرت به معاویه میرسید. اگر حضرت امیرالمومنین علی بن ابیطالب(ع) را کنار بگذاریم، بزرگانی چون طلحه، زبیر، سعد بن ابیوقاص، عبدالله بن عمر، عبدالرحمن بن ابیبکر و زید بن ثابت — که از چهرههای برجسته آن دوران بودند — به قدرت نمیرسیدند. چون معاویه برای خودش این پایگاه را فراهم کرده بود. نه تنها یک لشکر آزموده و قدرتمند داشت، بلکه لشکری با جایگاهی ایدئولوژیک برای خودش ایجاد کرده بود. مسیحیان او را دوست داشتند، به دلیل خصوصیاتی که از او بیان میکردند: در میان مسلمانان هم برای خودش یک زمینه ایدئولوژیک ایجاد کرده بود. ضمن اینکه چون افراد و قبایل را به خوبی میشناخت، تلاش میکرد افرادی را که تواناییهای نظامی یا شخصی داشتند، به خودش جذب کند. اصرار او به جذب زیاد بن ابیه نمونهای از این موضوع است. حتی قبل از شهادت حضرت امیرالمومنین(ع)، حداکثر تلاش خود را کرد تا زیاد را به سمت خودش بکشاند و بالاخره موفق شد. چرا تا این اندازه اصرار؟ چون میدانست زیاد ظرفیتهای بسیار بالایی دارد، هم از لحاظ سخنوری، هم از لحاظ اجتماعی، هم از لحاظ حکومتی و هم از لحاظ نظامی.
پرسش _ معاویه به عنوان یکی از افراد بنیامیه در منطقه حجاز چه جایگاه و موقعیتی داشت؟
• برای درک بهتر جایگاه معاویه، باید محیط، خاندان، قبیله و شهر او را بهخوبی بشناسیم. ازآنجاکه هدف ارائه مباحثی، بیطرفانه و علمی و براساس مستندات است، ناگزیر باید به این نکات اشاره کنیم. برای این منظور، به بررسی وضعیت جزیرةالعرب در دورهای اندکی پیش از ظهور اسلام و همچنین مقارن با ظهور اسلام میپردازیم.
• میخواهید به گذشتهای دورتر بازگردیم؟
پرسش _ خیر، همانقدر که نیاز ما را برطرف کند کافی است. پرداختن به جزئیات گسترده در مورد تاریخچه مکه و حجاز، بحثی فنی و مفصل خواهد شد که از محدوده موضوع موردنظر ما خارج است. بنابراین، تمرکز ما بر وضعیت جزیرةالعرب در آستانه ظهور اسلام و اندکی پس از آن خواهد بود.
نخست باید بدانیم که جزیرةالعرب، با مساحتی بیش از سه میلیون کیلومتر مربع، بزرگترین شبهجزیره جهان است. این سرزمین پهناور، از مناطق مختلفی تشکیل شده که هر یک ویژگیهای خاص خود را دارند. این ویژگیها نقش مهمی در تحولات پس از اسلام، بهویژه در دوران خلفا، و حتی در زمان معاویه و علی بن ابیطالب ایفا کردهاند.
بهطور کلی، سه منطقه مهم در این سرزمین وجود دارد: یکی حجاز که مهمترین شهر آن مکه است. طائف، مدینه و جده نیز از شهرهای مهم این منطقه محسوب میشوند. البته جده در گذشته چندان حائز اهمیت نبود، هرچند در دوران باستان، بهویژه در دوره هخامنشیان و اشکانیان، ایرانیان در این شهر حضور و نفوذ داشتهاند. یکی نجد که در مرکز عربستان قرار دارد و منطقهای وسیع با قبایل متعدد است. و دیگری یمن که در جنوب شبهجزیره واقع شده است. البته مناطق دیگری نیز در جزیرةالعرب وجود دارد، اما این سه منطقه، مهمترین نواحی محسوب میشوند. این مناطق گاه با یکدیگر درگیر بودند، بهویژه حجاز و یمن که رقابت و اختلافات فراوانی میان آنها وجود داشت.
در این سرزمین، سلول اجتماعی فرد نبود، قبیله بود. قبیله، اصلیترین و بنیادیترین واحد اجتماعی بود. فرد، بهتنهایی، جایگاهی نداشت و بدون وابستگی به قبیله، امکان بقا برای او دشوار بود. درواقع، فردی که از قبیله خود جدا میشد، مانند کبوتری بود که از جمع کبوتران جدا شده یا برهای که از گله فاصله گرفته است؛ سرنوشتی جز نابودی نداشت.
از میان قبایل متعدد حجاز، قریش مهمترین آنها به شمار میرفت. این قبیله در آستانه ظهور اسلام، به اوج شکوفایی و قدرت خود رسیده بود. قریش، هم از نظر نفوذ و هم از نظر ثروت و موقعیت، جایگاه ویژهای داشت و مهمترین قبیله مکه و حجاز محسوب میشد.
پرسش _ این اهمیت از کجا ناشی میشود؟ چرا حتی در قرون بعدی، در ادبیات کلامی و متون متکلمان قرن سوم، چهارم و پنجم هجری، بر قریشی بودن امیرالمؤمنین(ع) تأکید شده است؟ آیا این برجستگی قریش ناشی از قدمت آن است، یا به دلیل نفوذ تجاری، موقعیت اقتصادی، یا ارتباط این قبیله با خاندان پیامبر(ص) است؟
• دو عامل در این میان نقش دارند: یکی شأن دینی قریش است که البنه در روایات شیعه و اهل سنت به آن اشاره شده است قبل از اسلام هم چنین بود آنان در نزد قبایل عرب دارای شان دینی بودند. روایات متعددی از پیامبر اکرم (ص) نقل شده که بر این نکته تأکید دارند که جانشینان و خلفای او از قریش خواهند بود. این روایات هم در منابع شیعه و هم در منابع اهل سنت فراوان یافت میشوند. اما نکته دیگر جایگاه اجتماعی و سیاسی قریش است، چه پیش از اسلام و چه پسازآن. البته تأکید پیامبر بر جایگاه قریش، عامل مهمی در تثبیت موقعیت این قبیله بود، اما حتی بدون این سفارشها، قریش بهخودیخود مهمترین قبیله حجاز محسوب میشد.
نکته دیگر در مورد شبه جزیره این است که برخلاف ایران، روم شرقی و یا حبشه که حکومتهای مرکزی مقتدری داشتند، در جزیرةالعرب قدرت مرکزی وجود نداشت. در ایران، پایتخت تیسفون یا همان مدائن بود، در روم شرقی، قسطنطنیه مرکز حکومت به شمار میرفت و در حبشه نیز پایتخت مشخصی وجود داشت. اما در جزیرةالعرب، ساختار سیاسی به این شکل نبود. در این سرزمین، نوعی اجماع وجود داشت که مکه را در موقعیتی شبیه به پایتخت قرار میداد. علت این جایگاه ویژه مکه، موقعیت دینی، ادبی، تجاری و مالی آن بود. در آن زمان، ادبیات یکی از ارکان اصلی فرهنگ عرب محسوب میشد و مکه بهعنوان یکی از مراکز مهم ادبی شناخته میشد. علاوه بر این، موقعیت تجاری و اقتصادی شهر نیز بسیار حائز اهمیت بود. مکه نهتنها یکی از اصلیترین مراکز بازرگانی منطقه بود، بلکه ثروتمندترین بخش حجاز نیز به شمار میرفت.
قبیله قریش، که در این شهر سکونت داشت، ازجمله معتبرترین قبایل عرب بود و نقش برجستهای در تحولات اقتصادی آن دوران، ایفا میکرد. یکی از نکات قابلتوجه درباره مکه—که در ارتباط با بنیامیه نیز اهمیت دارد—این است که اصولاً کشاورزی در این شهر امکانپذیر نبود. مکه در درهای میان کوههای آتشفشانی واقع شده و زمینهای آن کاملاً صخرهای و خشک بود. به همین دلیل، این منطقه نهتنها لمیزرع بود، بلکه بهطورکلی شرایط لازم برای کشاورزی را نداشت. بااینحال، دامپروری تا حدودی در آن ممکن بود. در برخی فصول، بهویژه پس از بارش باران، در وادیهای اطراف مکه مراتع مناسبی برای چراگاه دامها ایجاد میشد.
همین وضعیت جغرافیایی و اقلیمی، شرایط اقتصادی خاصی را در مکه رقم زده بود. شاید جالب باشد که در آن دوران، جملهای رایج بود که میگفتند «گوشت هست، ولی نان نیست» یعنی دامپروری رواج داشت و گوشت یافت میشد، اما به دلیل نبود زمینهای کشاورزی، گندم و نان کمیاب بود.
پرسش _ میتوان گفت که نبود کشاورزی یکی از دلایل عدم شکلگیری مدنیت در مکه بوده است؟
• این مسئله را باید از دو جنبه بررسی کرد. در دوران گذشته—برخلاف امروز—مدنیت عمدتاً در مناطقی شکل میگرفت که از نظر آبوهوا مطلوب بودند، خاک حاصلخیز داشتند و منابع آبی کافی برای کشاورزی در دسترس بود. این یک الزام طبیعی برای ایجاد تمدن بود، چراکه مردم باید از راهی تأمین معاش میکردند.
در مورد مکه، مسئله این بود که چگونه ساکنان این شهر نیازهای غذایی خود را تأمین میکردند. منطقه طائف، که در حدود هفتاد کیلومتری مکه قرار دارد، از نظر جغرافیایی کاملاً متفاوت است؛ منطقهای مرتفع، خوشآبوهوا و دارای باغها و محصولات کشاورزی. بااینحال، تولیدات طائف برای تأمین غذای کل مکه کافی نبود، هرچند که میوهها و محصولات جانبی آن، از جمله شراب، بهوفور یافت میشد. بنابراین، مکه به واردات مواد غذایی وابسته بود. مهمترین منبع تأمین آذوقه مکه، منطقه شام بود. این موضوع حتی در قرآن نیز اشاره شده است: “رِحْلَةَ الشِّتَاءِ وَالصَّيْفِ” که اشاره به سفرهای تجاری قریش دارد در زمستان به یمن و در تابستان به شام. هرچند که یمن نیز در تأمین کالاها نقش داشت، اما شام اهمیت بیشتری داشت.
قبیله قریش شامل خاندانهای متعددی بود، حداقل هفده یا هجده خاندان یا عشیره، از جمله بنیهاشم و بنیامیه. اما در میان این خاندانها، بنیامیه از نظر اقتصادی بسیار ثروتمندتر از بنیهاشم بود. بنیهاشم از نظر موقعیت اجتماعی و دینی برجسته بود، اما منابع مالی و اقتصادی عمدتاً در اختیار بنیامیه قرار داشت.
پرسش _ چرا بنیامیه به این سطح از ثروت رسیدند؟ با توجه به اینکه ساختار سیاسی مشخصی وجود نداشت که رانتی از قدرت نصیبشان شود و از طرفی، امکان کشاورزی نیز در مکه فراهم نبود، پس این ثروت از کجا ناشی میشد؟
• بخشی از این قدرت اقتصادی ریشه در نقش دینی مکه داشت. حتی پیش از اسلام، مکه بهعنوان یک مرکز مذهبی شناخته میشد و هر سال، زائرانی برای حج به این شهر میآمدند. حضور این زائران در مکه، خود منبعی برای رونق اقتصادی بود، زیرا اقامت، تغذیه و دیگر نیازهای آنها باید تأمین میشد. این پدیده را میتوان معادل نوعی «گردشگری مذهبی» در آن دوران دانست که تأثیر مستقیمی بر اقتصاد شهر داشت.
علاوه بر این، بازار عکاظ که در مکه بود، نقشی کلیدی در رونق اقتصادی داشت. این بازار نهتنها محل تبادل کالا، بلکه مرکز تجمع شاعران و ادیبان نیز بود. اجناسی از سراسر عربستان و حتی مناطق دوردستتر به این بازار آورده میشد و طبیعتاً سود حاصل از این تجارت، بهویژه به قریش، و در رأس آن بنیامیه، میرسید. برای درک بهتر شرایط مکه، میتوان به حلف الفضول اشاره کرد.
داستان این پیمان به یک نفر یمنی مربوط میشود که به مکه آمده بود و به عاص بن وائل (پدر عمرو عاص) جنسی فروخته بود، اما خریدار از پرداخت قیمت امتناع میکرد. مرد یمنی مجبور میشود که در کوه صفا دادخواهی کند که، توجه برخی از جوانمردان قریش را جلب میکند و از جمله پیامبر اسلام که هنوز در آن زمان جوان بودند. در نتیجه، پیمانی بسته شد که هدف آن دفاع از حقوق مظلومان در دادوستدهای تجاری بود. این نشان میدهد که مکه تا چه اندازه بهعنوان یک مرکز تجاری شناخته میشد.
پرسش _ پس بنیامیه کنترل تجارت را در دست داشتند؟
• چند عامل در ثروتمند شدن بنیامیه نقش داشت: یکی جمعیت زیاد بود. بنیامیه از نظر تعداد، یکی از پرجمعیتترین خاندانهای قریش بود. و دیگری انسجام داخلی. برخلاف بنیهاشم که انسجام کمتری داشتند، بهویژه پس از ظهور اسلام، بنیامیه بهشدت متحد و منسجم بودند. در جوامع مختلف، گروههایی که از انسجام اجتماعی بالایی برخوردارند، معمولاً موقعیت اقتصادی برتری نیز پیدا میکنند. بنابراین بنیامیه عملاً تجارت را در مکه در اختیار داشتند و به اشراف قریش تبدیل شدند. البته بنیهاشم نیز در تجارت فعالیت داشتند. بهعنوان نمونه، داستان سفر تجاری ابوطالب و همراهی پیامبر در نوجوانی یا فعالیت تجاری حضرت خدیجه و مباشر بودن پیامبر در این تجارت نشاندهنده این موضوع است. اما تجارت گستردهتر و ثروت اصلی، در اختیار بنیامیه بود.
این وضعیت تا زمان ظهور اسلام ادامه داشت. پس از بعثت، بیشترین مخالفت با پیامبر عمدتاً از سوی قریشیها و بهویژه مکیها صورت گرفت. یکی از دلایل اصلی این مخالفت، ساختار شبکهای قریش بود. ساختاری که جنبههای اجتماعی، اقتصادی و حتی دینی را به هم پیوند میداد. پیامبر اسلام با بیان جمله «قُولُوا لا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ تُفْلِحُوا»، بهصورت غیرمستقیم اما ریشهای، این شبکه را به چالش کشید. قریشیان بهخوبی متوجه تأثیرات این پیام بودند.
یکی از نقاط حساس این تعارض، روابط اجتماعی حاکم در مکه بود، از جمله مناسبات میان بردگان و اشراف، طبقات مختلف اجتماعی و همچنین آداب و رسوم سنتی اعراب که شامل قربانیها و مناسک خاص میشد. اسلام قصد داشت این نظام را دگرگون کند و به همین دلیل، بهویژه از سال پنجم و ششم بعثت به بعد، تعارضی جدی میان پیامبر و بزرگان قریش شکل گرفت.
در این میان، شخصیتی مانند عتبه بن ربیعه که از قریشیان و پدر هند (همسر ابوسفیان و مادر معاویه) بود، مستقیماً با پیامبر روبهرو شد. طبق روایات، عتبه روزی نزد پیامبر رفت و گفت: چه میخواهی؟ اگر ثروت میخواهی، به تو میدهیم. اگر مقام میخواهی، تو را بزرگ قریش میکنیم. اگر مشکل دیگری داری، فقط بگذار به کار خودمان ادامه دهیم. در پاسخ به این دیدار، سوره فصلت نازل شد. پس از بازگشت، عتبه ماجرای گفتوگویش را برای قریشیان بازگو کرد، که خود داستان مفصلی دارد.
تا اینجا ما تصویری کلی از شبهجزیره عربستان، مناطق مختلف آن، اهمیت مکه، جایگاه قریش، و قدرت اقتصادی بنیامیه به دست آوردیم. همانطور که اشاره شد، اگر مکه میخواست زنده بماند باید با مناطق دیگر بهویژه شام در ارتباط میبود و آن واسط تجارت با شام عمدتا بنیامیه بود. که در اخبار آمده حتی ابوسفیان در شام خانه مستقلی هم داشته است.
پرسش _ شما اشاره کردید به اختلافات بین مناطق. آیا میتوانیم مشخصاً بگوییم که قریش، بهویژه با کدام مناطق اختلاف عمدهای داشته است؟ یا این اختلافات بیشتر میان مکه و مناطق پیرامونی آن بوده است؟
• قریش بهعنوان یک بخش اصلی از حجاز شناخته میشد و بهصورت تاریخی، پیش از اسلام اختلاف خاصی با مناطق دیگر نداشت و یا اگر داشت کم رنگ شده بود. اما بعد از ظهور اسلام، موقعیت ویژهای پیدا کرد که بخشی از آن به دلیل جایگاه پیامبر اسلام و تبدیلشدن مکه به مرکز دینی جدید بود. این مسئله باعث شد که برخی از قبایل و مناطق دیگر، مخصوصاً جنوبیها، نسبت به قریش حساس شوند. این حساسیت به این معنا بود که برخی از قبایل جنوبی احساس میکردند که استقلال و هویت قبیلهای آنها نباید تحت سلطه قریش قرار بگیرد. حتی در جریان جنگهای رده پس از وفات پیامبر، بسیاری از این جنگها صرفاً دلایل دینی نداشتند، بلکه ناشی از این تفکر بودند که ما خودمان برای خودمان هستیم، اگر هم قرار باشد پیامبری داشته باشیم، از میان خودمان خواهد بود. برای نمونه، در زمان پیامبر، افرادی مدعی پیامبری شدند و حتی در نامهنگاریهایشان مینوشتند تو پیامبری من هم پیامبرم. این نشان میدهد که نوعی مقاومت در برابر موقعیت برتر قریش شکل گرفته بود. از طرف دیگر، در دورههای بعدی، گروههایی مانند خوارج که عمدتاً از نجد برخاسته بودند، بهشدت مخالف سلطه قریش بودند. البته خوارج نمیگفتند که خلافت نباید در دست قریشیان باشد، بلکه میگفتند خلافت نباید فقط مختص قریش باشد یعنی یک غیرقریشی هم میتواند خلیفه شود. اما در عمل، این شعار آنها را در تضاد مستقیم با قریش قرار میداد، چراکه مشروعیت خلافت در ذهن جامعه آن زمان همچنان با قریش گره خورده بود.
پرسش _ تا اینجا مروری داشتیم بر محیط اجتماعی و سیاسیای که معاویه در آن رشد کرده است. قبل از آنکه وارد بحث فتح مکه و مهاجرت گسترده قریشیان به مدینه شویم، اگر نکتهای درباره سابقه معاویه و خانواده او باقی مانده، بفرمایید.
• یک بحث جالب در میان مورخان وجود دارد که به اصل و نسب بنیامیه مربوط میشود. براساس این دیدگاه، بنیامیه، فرزندان واقعی عبد شمس نیستند، بلکه امیه فرزندخوانده یا حتی غلام عبدشمس بوده است. برخی منابع تاریخی حتی معتقدند که امیة بن عبد شمس اصالتاً رومی بوده است، البته نه رومی به معنای بیزانسی، بلکه از مناطق شامیِ تحت نفوذ روم شرقی. این فرضیه از سوی برخی مورخان تقویت میشود، چراکه ویژگیهای ظاهری بنیامیه با دیگر قریشیان متفاوت توصیف شده است مانند رنگ پوست و مو و چشم که این ویژگیها در مقایسه با چهرههای سایر خاندانهای قریش تفاوت محسوسی دارد.
انتهای پیام
منبع