با نگاهی به تصاویر ساختگی از تاریخ در یک سریال
تاریخ اسلام، عرصهای است که در آن روایتهای گوناگون و گاه متناقض از شخصیتها و وقایع، نقش مهمی در شکلدهی به باورها و تفکرات مختلف را بازی کرده است. از جمله شخصیتهایی که همواره محل نزاع و بحث میان مسلمانان بوده، معاویه بن ابیسفیان است. خوانشهای مختلف از شخصیت و عملکرد معاویه، از دیدگاه او بهعنوان یک سیاستمدار زیرک و صلحطلب تا نقدهای جدی بر نقش او در تحریف تاریخ و جعل احادیث، همگی نشان از پیچیدگی این شخصیت تاریخی دارند. در سالهای اخیر، بازنمایی این شخصیت در آثار نمایشی، مانند سریالهایی که به تصویرگری معاویه و امام علی (ع) پرداختهاند، موجی از انتقادات و بحثهای علمی و اجتماعی را برانگیخته است. این بازنماییها گاه با مستندات تاریخی فاصله داشته و شخصیتهایی همچون امام علی (ع) و یاران او را به شکلی غیرواقعی و جانبدارانه تصویر کردهاند.
حجتالاسلام والمسلمین محمد مسجدجامعی، پژوهشگر دینی و عضو هیئت علمی دانشکده روابط بینالملل وزارت خارجه در سلسله گفتوگوهایی با عنوان «معاویه آنگونه که بود» به بررسی دوگانگی نگاه به شخصیت معاویه میپردازد.
مشروح بخش هشتم این گفتوگو که به همت پژوهشگران مؤسسه مطالعات راهبردی اسلام معاصر(مرام) و در آستانه شبهای مبارک قدر انجام و به صورت آنلاین پخش شده است را با هم میخوانیم. در این گفتوگو تلاش شده است با تحلیل مستندات تاریخی و ارائه دیدگاههای علمی، به بررسی چگونگی شکلگیری روایتها و تلقی تاریخی درباره معاویه و عوامل تأثیرگذار در بازتولید این تلقی پرداخته شود.
اشاره: در بخش اول که با عنوان «معاویه آنگونه که بود» طی روزهای گذشته از نظرتان گذشت، اشاره شد که در نگاه اهل سنت، صحابه به دلیل همراهی با پیامبر اسلام، قداست خاصی دارند و معاویه نیز از این قاعده مستثنی نیست. با این حال، بررسی تاریخی نشان میدهد که تلقی امروزی از معاویه در گذشته وجود نداشته و بیشتر تحت تأثیر تحولات تاریخی و سیاسی پس از قرن سوم هجری شکل گرفته است. بخش دوم با عنوان «علل شکلگیری خوانش جدید از معاویه» تقدیم حضورتان شد. بخش سوم با عنوان «خوانشهای جدید اهل سنت از معاویه تحت تأثیر چه عواملی است» خواندنی شد، بخش چهارم با عنوان «ابوسفیان چگونه «ابوسفیان» شد» از نظر محترمتان گذشت. بخش پنجم این گفتوگو با عنوان «عوامل شکلگیری شخصیت معاویه» تقدیم شما خوبان شد. مشروح بخش ششم این سلسله گفتوگو با عنوان «سیاست جنگطلبی به جای درگیریهای داخلی در سراسر شبهجزیره عربستان» خواندنی شد. بخش هفتم با عنوان «فامیلگرایی؛ رشد چشمگیر سیاسی و مالی امویان در دوران عثمان» تقدیم حضور شد، هشتمین قسمت از این نشست با عنوان «تصویرسازی تحولات پس از عثمان در سریال «معاویه» چقدر صحیح است» از نظرتان گذشت و اینک نهمین و آخرین قسمت از این نشست تحلیلی – تاریخی را با هم میخوانیم:
در بخش پیشین درباره عثمان به تفصیل سخن رفت، همچنین در این باره که اگر بخواهیم یک فیلم را مورد به مورد تحلیل کنیم، از جمله اینکه عثمان چگونه کشته شد و چه کسی او را کشت، خیلی مدارک مشخصی دربارهاش وجود ندارد. اما یک نکته مهم اینجاست: در اسلام، جان یک انسان، فارغ از اینکه چه جایگاهی دارد، محترم است و مجازات قتل یک فرد، چه بزرگ و چه کوچک، یکی است، یعنی قصاص. اما اینکه یک نفر کشته شود و به این بهانه چنین جریانی، فتنهای برپا شود، جای سؤال دارد. اگر بیطرفانه و عادلانه نگاه کنیم، بله، عثمان کشته شد، اما چرا باید چنین حجم عظیمی از جنگ، خونریزی، فتنه و بحران بهوجود بیاید؟ چرا باید دهها هزار نفر کشته شوند؟
واقعاً از کسانی که به نام خونخواهی عثمان چنین فتنهای را شعلهور کردند، باید تعجب کرد. این چه نوع خونخواهی است که برای قصاص یک نفر، این همه انسان را به کام مرگ میفرستید و بحرانی عظیم برای جامعه درست میکنید؟ این مسئله، نه فقط به لحاظ دینی، که حتی از نظر عقلی و انسانی، قابل درک نیست.
پرسش _ در این شرایط معاویه چه نقشی دارد؟ آیا وارد میدان میشود؟
خیر، پس از کشته شدن عثمان، معاویه نقش اول را در تحولات ندارد. او فردی بسیار زیرک بود و در آن مقطع سکوت اختیار کرد. البته همانطور که در منابع تاریخی آمده، پیراهن خونین عثمان را به عنوان نماد مظلومیت او، بر منبر دمشق آویزان کردند و مردم را به گریه و هیجان آوردند، اما این ماجرا داستان خاص خودش را دارد. معاویه در ظاهر دم از خونخواهی عثمان میزند، اما در عمل اقدامی نمیکند؛ منتظر است. در واقع، مسئله اصلی، مشکلات عمیقی است که بزرگان قریش ــ چه از خود قریش و چه حتی برخی غیرقریشیها ــ با علی بن ابیطالب(ع) داشتند. پیش از این به سخن دقیقی از ابنابیالحدید اشاره شد که میگوید: همه مشکلات و عقدههایی که قریشیان از پیامبر(ص) داشتند، سرریز شد بر سر علی بن ابیطالب(ع). این سخن، کاملاً درست است. واقعاً هم همینطور بود. این عقدهها و مخالفتها، نخستین نمود جدی خود را در جنگ جمل نشان داد؛ در حالی که معاویه همچنان ساکت مانده بود تا ببیند آیا نتیجه درگیری میان رقبا به نفع او تمام میشود یا نه. او منتظر بود تا از درگیریها بهرهبرداری کند.
در جنگ جمل، سران اصلی همان بزرگان قریش بودند؛ کسانی که ابتدا با حضرت امیر(ع) بیعت کرده بودند، اما بعد بیعتشان را شکستند. البته در این جنگ، چهرههایی مانند مروان، عبدالله بن عامر و برخی دیگر از بنیامیه هم حضور داشتند، اما موقعیتی مانند سه نفر اصلی، عایشه و طلحه و زبیر نداشتند، گرچه نقش فعالی ایفا کردند.
پرسش _ گفته میشود اگر حضرت آب را به خانه عثمان نرسانده بودند، شورشیان زودتر کار را تمام کرده بودند. یعنی تمام تلاش حضرت بر این بود که این قائله بدون خونریزی پایان یابد. با این حال، چرا بنیامیه در جمل، رو در روی حضرت قرار گرفتند؟ آیا ماجرا صرفاً به رقابت بنیهاشم و بنیامیه برمیگردد؟
بله، بخشی از آن به همین رقابت قبیلهای بازمیگردد، اما موضوع تنها این نیست. آنها روش و منش حضرت علی(ع) را میشناختند و نمیپسندیدند. حضرت وقتی به خلافت رسیدند، در خطبهای صریح اعلام کردند که بساط گذشته باید برچیده شود. این یعنی مسیر جدیدی آغاز میشود که با منافع خیلیها در تضاد بود. در واقع، افراد با سلایق و منافع گوناگون، با وجود تفاوتهایشان، در یک جبهه واحد علیه حضرت متحد شدند. اجماعی در مخالفت با حضرت بهوجود آمد؛ اولاً بهخاطر سوابقی که عرض شد و ثانیاً بهدلیل شرایط جدیدی که حضرت بیان کرده بودند، شرایطی که برای آنها به معنی از دست دادن قدرت و جایگاه بود.
سیاست معاویه هم در این میان بیتأثیر نبود. او در همان زمان، زمانی که طلحه و زبیر در راه بصره بودند، به آنها نامه نوشت؛ بهخصوص به زبیر، که «من در شام به نام تو بیعت گرفتهام» و با اینگونه سخنان آنها را تحریک میکرد. اما خودش همچنان در سایه نشسته بود.
جنگ جمل، جنگی خونین و با پیامدهای سنگین بود، که عملاً به حضرت علی(ع) تحمیل شد. حتی اگر به اسناد تاریخی نگاه کنیم، کاملاً روشن است که این جنگ تحمیلی بود. مثلاً کسانی که به بصره آمدند، با عثمان بن حنیف، والی بصره که از اصحاب برجسته حضرت علی(ع) و از بزرگان انصار بود، رفتار بسیار توهینآمیزی کردند؛ سر و ریش او را تراشیدند. سپس برای تصرف خزانه حمله کردند. حدود ۷۰ سرباز از خزانه محافظت میکردند که همگی را کشتند. بهواقع شورش و اغتشاش بزرگی را رقم زدند. حضرت وقتی وارد شد، بارها تلاش کرد که این بحران را بدون خونریزی حل کند و آنها را راهنمایی کند. از آنها پرسید: برای چه میجنگید؟ دلیلتان چیست؟ حتی زبیر را احضار کرد. وقتی زبیر آمد، حضرت داستانی را برایش یادآوری کرد که در مدینه بین او و پیامبر(ص) رخ داده بود. زبیر تحت تأثیر آن ماجرا منقلب شد و تصمیم گرفت جبهه را ترک کند. ولی پسرش، عبدالله، او را متهم کرد که از شمشیرهای بنیهاشم ترسیده، که این خود داستانی مفصل دارد. پس از خروج زبیر، حضرت صراحتاً دستور داد حمله نکنند. اما آنها تیراندازی را آغاز کردند و سه نفر از یاران حضرت را به شهادت رساندند. در این شرایط، حضرت چارهای جز دفاع نداشت. این، جنگ نبود؛ بلکه دفاع در برابر شورش بود.
جالب اینکه لشکری که با حضرت از مدینه به بصره آمد، متشکل از بسیاری از صحابه، بهویژه از اصحاب بدر بود. بیش از ۷۰ نفر از بدریون در این لشکر حضور داشتند و نیز انصار بهشکل گستردهای شرکت داشتند. این نشان میدهد که اکثریت جامعه مدینه، حضرت را به عنوان خلیفه به رسمیت شناخته بودند. سرکردگان شورش، پیشتر با حضرت بیعت کرده بودند و سپس نقض بیعت کرده بودند. بنابراین، بهدرستی میگوییم که جنگ جمل به حضرت تحمیل شد.
بعد از این واقعه، معاویه سر ناسازگاری گذاشت و به بهانه خون عثمان، عَلَم مخالفت برداشت. در حالی که عثمان یک نفر بود که کشته شد؛ وقتی علی بن ابیطالب(ع) ترور شد، حضرت خودش اجازه نداد بیش از قاتلش کشته شود.
پرسش _ حضرت صریحاً فرمود: بعد از من، مبادا بین مسلمانان دست به کشتار بزنید به بهانه خونخواهی. در حالی که مشخص بود ترور حضرت یک طرح پیچیده بود و ابنملجم تنها نبود. شاهد این حرف هم رفتار حجر بن عدی است، که از خواص یاران حضرت بود. وقتی حضرت ضربه خورد، حجر به اشعث بن قیس گفت: «تو بالاخره کار خودت را کردی!» این نشان میدهد که توطئهای در کار بوده است. حالا عثمان کشته شده، ولی آیا این همه آشوب، جنگ، خونریزی و فتنه در قبالش توجیه دارد؟
بههرحال، معاویه پس از جمل، به صحنه آمد. در ظاهر ادعای خونخواهی عثمان را داشت، ولی در واقع هدفش نپذیرفتن خلافت علی بن ابیطالب(ع) بود، که نهایتاً مقدمهای شد برای جنگ صفین.
پرسش _ لطفا در این مورد توضیح بفرمایید که چگونه ویژگیهای شام، بر پذیرش و گسترش نفوذ خاندان اموی در شام تأثیر گذاشت؟
لازم است کمی از قبلتر به موضوع بپردازیم. مسئله به منطقه شام و مجموعه شبهجزیره عربستان برمیگردد؛ بهطور خاصتر، به شام، حجاز، مکه و سپس مدینه. در این قلمروی وسیع که تقریباً بیست تا بیستوپنج سال پس از هجرت پیامبر اسلام، بهدست مسلمانان افتاد، اگر بخواهیم بررسی کنیم که کدام ناحیه بیشترین هماهنگی و تلائم را با عرب و فرهنگ عربی دارد، باید گفت این ناحیه، شام است. این مسئله البته ارتباطی با دین ندارد؛ بلکه بیشتر جنبه فرهنگی و زبانی دارد. همانطور که پیشتر اشاره شد، مکه از گذشته رابطه تجاری پررنگی با شام داشت و این تجارت، عمدتاً توسط خاندان اموی انجام میشد. افزون بر این، قبایلی که در جنوب شام و در مرزهای شمالی شبهجزیره عربستان ساکن بودند، عمدتاً قبایل عربتبار بودند. نکته جالب اینجاست که این قبایل، از نظر زبانی به قریشیان بسیار نزدیک بودند.
برای نمونه، زبان عربیِ مردم نجد یمن در آن دوران تفاوت زیادی با عربیِ مردم حجاز داشت. اما قبایل جنوب شام زبانی داشتند که بسیار نزدیک به لهجه و گویش قریشی بود. این مسئله را حتی در میان شاعران آن منطقه میتوان دید؛ مانند میسون، همسر معاویه و مادر یزید، اخطل و دیگران، که شعرشان از نظر ساختار زبانی و بلاغی، قرابت زیادی با زبان عربی رایج در حجاز دارد. پس شام از نظر فرهنگی، زبانی و حتی آداب و رسوم، نزدیکی محسوسی با جامعه عربی ـ بهویژه حجاز ـ دارد.
اما نکته دوم، زبان علمیِ رایج در شام است. در آن زمان، زبان یونانی، زبان فرهیختگان و زبان علم و فلسفه بود. در کنار آن، زبان سریانی نیز رواج داشت. همانطور که میدانید، بسیاری از متون علمی که بعدها در دارالترجمه و دارالحکمه بغداد به عربی ترجمه شدند، ابتدا از یونانی به سریانی برگردانده شده بودند و سپس از سریانی به عربی. سریانی و همچنین زبان آرامی، هر دو از شاخههای نزدیک به زبان عربیاند؛ در نتیجه، مردم شام با زبان عربی بیگانه نبودند و بهراحتی میتوانستند آن را بفهمند و با آن ارتباط برقرار کنند.
این وضعیت در مقایسه با ایران بسیار متفاوت است. در ایران، زبانها از شاخه زبانهای هندواروپایی بودند و بههیچوجه با عربی نزدیکی نداشتند. به همین دلیل، ایرانیان تا اواسط قرن دوم هجری هنوز با زبان عربی چندان آشنایی نداشتند. البته بعدها، نخبگان ایرانی به عربی تسلط پیدا کردند و حتی در آن سرآمد شدند؛ نمونه برجستهاش ابن مقفع است، که شخصیت بینظیری در این عرصه بود.
اما در شام، چنین فاصله و شکافی وجود نداشت. مردمان آن منطقه، به دلیل نزدیکی زبانی و فرهنگی، ارتباط بهمراتب آسانتری با زبان عربی داشتند؛ ارتباطی که در ایران، بهدلیل تفاوتهای زبانی و فرهنگی، دشوار و زمانبر بود.
نکته سوم در مورد شام این است که مردم این ناحیه، برخلاف ایرانیان که در قلمرو امپراتوری ساسانیان زندگی میکردند و عملاً بخشی از ملت ایران بودند، تحت سلطه امپراتوری روم شرقی قرار داشتند. آنها نه یونانی بودند، نه اهل آناتولی، بلکه شامی بودند؛ مردمی با هویت مستقل و متمایز. بنابراین، شامیها بیشتر مستعمره بودند تا شهروند. این موضوع در شکلگیری هویت منطقهای شام و در تعاملش با خلافت اسلامی بعد از پیامبر نقش مهمی ایفا کرد.
پرسش _ آیا رفتار حاکمان با مردم شام متفاوت بود؟ آیا با آنها برخوردی از موضع بالا صورت میگرفت؟
بله. مردم شام در واقع بخشی از قلمرو امپراتوری روم بودند، اما نه بهعنوان شهروندان برابر، بلکه تحت سلطه و بهاصطلاح زیردست آنها. این وضعیت قرنها ادامه داشت. از همان زمانی که رومیان، نه بیزانسیها، بلکه رومیان اولیه، در پی آن بودند که دریای مدیترانه را بهاصطلاح «دریاچه رومی» کنند و تمام اطراف آن را به تصرف خود درآورند، شام نیز جزو اولین مناطقی بود که به زیر سلطه آنان درآمد. از آن زمان تا تشکیل امپراتوری روم شرقی، شام همواره تحت سیطره آنان باقی ماند.
نکته چهارم این است که از نظر دینی، شامیان با حکومت مرکزی قسطنطنیه اختلاف داشتند. آنان «منوفیزیت» بودند، در حالی که مسیحیان قسطنطنیه پیرو «دئوفیزیت» بودند. حالا معنای این اصطلاحات بحث مفصلی میشود، اما در یک نگاه کلی، این تفاوت در اعتقادات دینی باعث شد تا میان آنان و حکومت مرکزی قسطنطنیه اصطکاک و اختلاف وجود داشته باشد. این اختلافها طبیعتاً موجب تبعیضهایی علیه شامیان میشد.
به خاطر دارم که یکی از اساقفه منطقه شام متنی دارد که در آن مینویسد: «خدا خواست که ما از شر رومیان ستمگر نجات پیدا کنیم و مسلمانان بیایند و این نجات را برای ما محقق کنند.» این نشان میدهد که مردم منطقه شام، در مجموع، از ورود مسلمانان به عنوان نجاتدهنده استقبال کردند.
نکته بعدی که حاصل مجموعه این عوامل است، این است که شام در مقایسه با مناطق دیگر، کمتر درگیر نبردها و مقاومتهای سنگین شد. جنگ یرموک اگرچه جنگی بزرگ بود، اما بیش از آنکه بین مردم شام و مسلمانان عرب باشد، بین امپراتوری روم و مسلمانان صورت گرفت.
پرسش _ در واقع، سپاه مدینه در مقابل امپراتوری روم قرار گرفت؟
بله، میتوان اینگونه گفت. به همین دلیل هم، بسیاری از شهرهای بزرگ شام از جمله دمشق، حمص، بیتالمقدس و سایر مناطق، بدون جنگ و خونریزی و با صلح فتح شدند. به همین دلیل، هیچ سابقه منفی و خصومتآمیز شدیدی میان مسلمانان و مردم شام شکل نگرفت.
پرسش _ پس مجموع این عوامل باعث شد که منطقه شام برای معاویه به یک ظرف و بستر مناسب تبدیل شود؟
بله، موقعیت شام با مناطق دیگر تفاوت زیادی داشت. اگر معاویه در نقطه دیگری بهعنوان استاندار منصوب میشد، قطعاً نمیتوانست از چنین امتیازاتی بهرهمند شود و آن حجم از اقدامات سیاسی و نظامی را بهراحتی پیش ببرد. به عنوان مثال، مناطقی چون شمال آفریقا که ساکنانش بربرها بودند و یا حتی مصر، چنین ویژگیهایی نداشتند.
موضوع فقط دور بودن جغرافیایی نیست. بلکه واقعیت این است که ویژگیهایی که شام داشت، در مصر نبود. ایران که کاملاً تفاوت داشت، فرهنگی متفاوت، زبانی متفاوت و مردمی با پیشینهای کاملاً متفاوت. یمن یا نجد هم این خصوصیات را نداشتند. افزون بر این، شام بهواسطه تاریخ کهن خود، از زمان تمدنهای هیطیها و بعدتر تمدنهای آناتولی و روم، ساختاری دقیقاً شهری داشت؛ یعنی نظام اجتماعی شهری در آن شکل گرفته بود.
پرسش _ این ساختار شهری را در مقابل ساختار قبیلهایِ مناطق دیگری مثل مدینه و کوفه قرار میدهید؟
بله. ما با دو مسئله طرف هستیم: یکی اینکه منطقهای دارای ساختار شهری باشد و دیگر اینکه مردم آن منطقه واقعاً «شهروند» باشند. یعنی فرهنگی داشته باشند که مناسب زندگی شهری باشد، نه صرفاً تجمعی از خانهها و کوچهها. در مناطقی مانند کوفه، نه تنها ساختار شهری در معنای دقیق وجود نداشت، بلکه فرهنگ «شهرنشینی» هم رایج نبود.
البته ایران، برعکس، در دوران ساسانی دارای فرهنگ شهری بود، اما همانطور که گفتم، مسائل دیگری در آنجا وجود داشت که باعث شد با شام متفاوت باشد. اما در شام، هم ساختار شهری وجود داشت، هم شهروندانی با فرهنگی متناسب با زندگی در شهر. حتی نواحی روستایی و اطراف شهرها نیز تحت تأثیر همین فرهنگ شهری بودند. پس میتوان گفت منطقه شام بهطور کلی هم شهر بود و هم شهروند داشت.
از نظر نظامی، این مسئله اهمیت زیادی دارد. زمانی که شما بخواهید سپاهی را تشکیل دهید که متشکل از افرادی با این پیشینه فرهنگی و اجتماعی باشند، به مراتب با ثباتتر و منظمتر خواهد بود نسبت به سپاهی که از داوطلبان قبایل پراکنده و ناهمگون شکل گرفته است. در نظام قبیلهای، اتحادها بسیار سستاند؛ مثلاً دو قبیله با هم متحد میشدند علیه قبیله سوم، اما بهمحض اینکه یکی از آنها احساس میکرد که رفیقش در حال ضعف است، خودش دست به غارت همان متحد میزد! با چنین ساختاری نمیتوان ارتش مؤثر و پایداری تشکیل داد. اما در شام، وضعیت کاملاً متفاوت بود.
پرسش _ یعنی مشکلاتی که برای حضرت علی علیهالسلام پیش آمد، ریشه در همین ساختار قبیلهای سپاهش دارد؟
بله. تا زمانی که بزرگانی مثل عمار در سپاه حضرت بودند، این نیروها تحریک میشدند، تهوّر و شجاعت پیدا میکردند و انسجامی نسبی داشتند. اما وقتی در میانه یا اواخر جنگ صفین، این بزرگان به تدریج به شهادت رسیدند، دیگر کسی نبود که این سپاه را از نظر روحی و معنوی تغذیه و تشویق کند. این نکته بسیار مهم است. افزون بر این، نوع خسته شدن یک ارتش منظم با خستگی یک ارتش داوطلب، از زمین تا آسمان فرق دارد؛ حتی امروز هم این تفاوت وجود دارد. در شام ما با ارتشی مواجهیم که ساختار نیرومند و نظمیافتهای دارد و این موضوع اصلاً ربطی به شخص معاویه ندارد؛ بلکه مربوط به خود جامعه شام است. معاویه وارد این بستر آماده شد و از آن استفاده کرد.
پرسش _ یعنی همهچیز دست به دست هم داد؛ از منابع مالی و ساختار اجتماعی گرفته تا شهروندان و ارتش ــ همه در خدمت معاویه درآمدند؟
بله، همینطور است.
پرسش _ در مورد مشاوران معاویه نیز سخن بگویید. افرادی مانند سرجون که دیوان را خوب میگرداند و در تصمیمگیریها همواره کنار معاویه حضور دارد. این حضور او، باز برمیگردد به همین ویژگیهای ساختاری شام؛ سرجون محصول همین سرزمین است. چنین فردی را در سرزمینهای دیگر پیدا نمیکنیم؟
درست است، البته در ایران هم افرادی با ویژگیهای مشابه داشتیم، مثل بزرگمهر و یا بوذرجمهر. در ایران هم بهواسطه پیشینه فرهنگیاش، چهرههایی برجسته در امور حکمرانی و اندیشه سیاسی داشتیم. مثلا ابنمقفع را داریم که با اینکه در جوانی کشته شد، اما آثار زیادی از خود بر جای گذاشت. از جمله کتابهایش «الأدب الصغیر» و «الأدب الکبیر» که نوعی فلسفه سیاسی و حکومتی ارائه میدهند. ابنمقفع چون زبان پهلوی میدانست، توانست کلیله و دمنه را از پهلوی ترجمه کند. این آثار نشان میدهند که در دوره ساسانی، میراث علمی و فرهنگی بزرگی وجود داشت که بعدها به شکل این متون درآمد.
یعنی؛ وقتی شما شهری دارید با مفهوم «شهر» در معنای عمیق تاریخیاش و «شهروند» به معنای واقعی کلمه، آن وقت میتوانید افرادی مثل سرجون یا بزرگمهر یا ابنمقفع داشته باشید. اما این شرایط در مناطق دیگر مثل کوفه یا مدینه وجود نداشت.
سرجون، پدرش منصور بوده و یونانیتبار و نه عرب. در دوره رومیها، همین پدر و پسر در دیوانسالاری، امور مالی و مالیاتی منطقه شام فعال بودند. معاویه با زیرکی خاص خود این افراد را حفظ کرد و در دستگاه حکومتی خود نگه داشت. سرجون بعدها در زمان یزید هم بود، بعد از او نیز در دوران عبدالملک بن مروان همچنان نقش داشت تا اینکه در همان دوره فوت کرد.
اما برخی از مسائل دیگر که بیشتر به زیرکی شخصیاش معاویه برمیگردد. مثلاً زمانی که طاعون آمد و بسیاری از مسلمانان و فرماندهانشان فوت کردند، از جمله برادر خود معاویه، یزید بن ابیسفیان، عمر هم او را بهعنوان حاکم دمشق منصوب کرد. او برای تقویت موقعیتش، با دختری از قبیله بنیکلاب ازدواج کرد ــ قبیلهای پرجمعیت و مهم. آنها مسیحی سریانی بودند و به همین دلیل با رومیها مشکل داشتند. این زن، میسون دختر بجدل و رئیس قبیله بنیکلب، که مادر یزید هم هست، شاعرهای بود و این شاعره بودنش باز نشان میدهد که در جنوب شام، فضای ادبی مشابه با ادبیات منطقه حجاز وجود داشته؛ چیزی که در دیگر مناطق اسلامی چندان وجود نداشت. با این ازدواج، معاویه نهتنها حمایت یک قبیله مهم را کسب کرد، بلکه ارتباطات اجتماعی و قبیلهایاش را در شام گسترش داد. خلاصه، این منطقه آماده بود. معاویه با ذکاوت و فرصتشناسی، از تمامی امکانات موجود در شام ــ چه امکانات پنهان و چه آشکار، چه منابع نظامی و مالی و چه ظرفیتهای فرهنگی و دینی ــ به نفع خود بهره گرفت.
پرسش _ شما در بخش پیشین به مؤلفههای فرهنگی و ذهنیتهای متفاوت در شام و عراق اشاره کردید. یکی از پرسشها ناظر به همین تفاوت است. چرا معاویه توانست در شام برای خود نوعی تصویر قدسی بسازد، اما در کوفه چنین امکانی حتی برای خلیفه یا شخصیتهایی چون امیرالمؤمنین (علیهالسلام) فراهم نبود؟ این قداست چگونه شکل گرفت و چرا در مناطق دیگر از آن خبری نیست؟
این خلط مبحث است. آنچه تحت عنوان قدسیسازی مطرح میشود، یعنی ساختن چهرههایی که به یک موقعیت غیرقابل نقد میرسند، همانطور که در جلسههای ابتدایی گفتم، بیشتر متعلق به دورههای متأخر است؛ حدوداً از اواخر قرن دوم هجری به بعد. در دوره صحابه و تابعین، این نگاه وجود نداشت. روابطشان با یکدیگر عادی و معمولی بود. مثلاً از عمر بن خطاب نقل است که هنگام خلافت، خطبهای ایراد کرد و مردی عرب برخاست و گفت: اگر کج بروی، ما با شمشیر تو را راست خواهیم کرد. این نشاندهنده فضای آن دوره و تلقیشان از یکدیگر است. پس نه تنها میان صحابه، بلکه در نگاه مردم نسبت به آنان، چنین تلقی قدسی و فراانسانی وجود نداشت. آنچه بعداً رخ میدهد، محصول یک سیر تاریخی است، نه توطئه یا طراحی از پیش تعیینشده.
در مورد معاویه هم این تصویرسازی بهمعنای دقیق قدسی، نه در زمان خودش بلکه در قرون بعدی رخ داد؛ از قرن سوم و چهارم به بعد است که شامیان او را در این چارچوب قدسی میبینند. اما در زمان خودش، به چشم یک حاکم نگاه میکردند؛ البته حاکمی با قدرت و هوشمندی، نه یک شخصیت مقدس. بعدها که کسی مثل مأمون قصد نقد او را دارد، با واکنش تند مردم مواجه میشود، چون آن چهره قدسی در ذهن مردم جا افتاده است.
پرسش _ در یکی از صحنههای سریالی که این روزها درباره معاویه پخش میشود، او در میدان جنگ پیشرو و شجاع تصویر میشود، اما در صحنههایی دیگر با دیالوگهایی صلحطلبانه، چهرهای مسالمتجو به خود میگیرد. این چهرهسازی تا چه اندازه با منابع تاریخی تطابق دارد؟
واقعیت این است که هیچ گزارش معتبری از شجاعت یا جنگآوری درباره ابوسفیان، معاویه و حتی یزید وجود ندارد. قریشیهای جنگجو کسانی مانند عتبه، شیبه و حتی مروان بودند. مروان، برای نمونه، در جنگ جمل مجروح شد و در صفین نیز حضور جدی داشت. اما در مورد معاویه، چنین چیزی وجود ندارد. حتی در بدر و احد هم نبود.
پرسش _ در مورد ادعای صلحطلبی هم اگر بخواهیم واقعگرایانه نگاه کنیم، چنین چیزی اصلا صحیح نیست. مثلاً در ماجراهای پس از قتل عثمان، عملا فتنهانگیزی میکند. نامههایی به طلحه و زبیر نوشت و آنها را تحریک به حرکت علیه خلافت کرد. حالا واقعاً باید پرسید: صلحطلب کیست؟ آنکه پرچم جنگ را بلند میکند و به میدان میآید با ادعای خونخواهی، یا آنکه تا لحظه آخر از آغاز جنگ خودداری میکند؟ اساسا جنگ در چنین فضایی مبنای عقلانی و مشروع ندارد. شعارشان این بود که ما برای خونخواهی عثمان آمدهایم. خب، براساس کدام قانون، قاعده، عرف یا حتی فرهنگ اجتماعی آن زمان، وقتی فردی کشته میشود، شما چنین آشوب و جنگ گستردهای بهراه میاندازید؟
حتی در دوران جاهلیت با آنکه قانون ثار (انتقام خون) حاکم بود، این سطح از خشونت و وسعت عمل بیسابقه بود. حضرت امیرالمؤمنین (علیهالسلام) بارها و بارها برای مردم روشنگری کردند؛ میفرمودند به چه مناسبت با ما میجنگید؟ چه منطقی پشت این جنگ است؟ جنگ، زمانی آغاز شد که آنان ابتدا شمشیر کشیدند و چند تن از یاران حضرت را به شهادت رساندند. در واقع، تا آن لحظه حضرت بهشدت از شروع جنگ پرهیز داشتند و هیچگاه آغازگر نبرد نبودند. اگر واقعاً قرار باشد از صلحطلبی سخن بگوییم، این عنوان برازنده امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) است، نه معاویه. چراکه همه رفتار و گفتار معاویه ـ از ورودش به میدان تا شیوه برخوردش با ماجراهای بعدی با سیاستورزی مبتنی بر قدرت و فریب همراه بود؛ بهجز صلحطلبی، همه چیز را میتوان در عملکرد او دید.
آغاز جنگ صفین عملاً با ابتکار معاویه است. یکی از نمونههای بارز آن بستن آب بر سپاه علی (علیهالسلام) است. در حالی که وقتی اصحاب حضرت پیشنهاد مقابله به مثل دادند، ایشان اجازه ندادند. پس اگر بنا باشد از صلحطلبی سخن بگوییم، باید آن را در رفتار علی (ع) بجوییم، نه معاویه.
پرسش _ در ادامه، به ماجرای حکمیت در صفین میرسیم. از آنجا به بعد روندی شکل میگیرد که به تثبیت موقعیت معاویه در شام میانجامد. نقش معاویه در این روند چه بود؟
ماجرای حکمیت را نمیتوان بدون در نظر گرفتن فضای درونی هر دو لشکر فهمید. اینگونه نیست که در بالا تصمیمی گرفته شد و طرفین صرفاً آن را اجرا کردند. در واقع، تصمیمات درون لشکر علی (علیهالسلام) بهشدت تحت تأثیر تعارضات قبیلهای و فشارهای روانی بود. معاویه، عمرو عاص را بهعنوان نماینده معرفی کرد. حضرت علی (ع) در مقابل، ابن عباس را پیشنهاد دادند؛ اما مخالفت شد. استدلال مخالفان این بود که هر دو مضریاند و ما نمایندهای از غیرمضری میخواهیم! گفتند مالک اشتر باشد، باز مخالفت شد.
در نهایت حضرت علی (ع) با فشار شدید ناچار شد ابوموسی اشعری را بپذیرد، در حالی که حضرت میفرمود این فرد در مقابل من است، چگونه میخواهد از من دفاع کند؟ در واقع لشکر حضرت، لشکر نیست؛ یک تجمع پراکنده و ناهماهنگ است. سپاه شام یکدست و منسجم است، اما سپاه امام علی (ع) پر از تنشها و تعارضات درونی است که بهدلیل فرهنگ قبیلهای و اخلاق بدوی.
برای درک بهتر ماجرا کافی است به ماجرای نیزه کردن قرآن نگاه کنیم. اگر این کار از سوی سپاه علی (ع) انجام میشد، لشکر شام عکسالعملی نشان نمیداد. ولی وقتی شام این کار را کرد، لشکر حضرت دچار تردید شد، گفتند باید مالک اشتر بازگردد، و خود حضرت را تهدید به قتل کردند! پس از آن، بخشی مهمی از سپاه حضرت خروج میکنند. بعدتر گفتند ما اشتباه کردیم، حالا تو هم باید توبه کنی! این نوع ذهنیت بیشتر به یک لجاجت قبیلهای میماند تا چیز دیگر. بنابراین، باید دانست که حکمیت یک رویداد صرفاً سیاسی و نتیجه گفتوگوی عمروعاص و ابوموسی نیست، بلکه آن را باید در مجموع ویژگیهای دو لشکر دید. یک سپاه نامنسجم در برابر ساختار یکدست شام. در نهایت، این مسیر به تثبیت قدرت معاویه و حذف تدریجی مخالفان منجر شد.
انتهای پیام
منبع